تصور به کارگردانی علی بهراد را میتوان قصهای سورئالیستی از تجربههای عاشقانه دانست که در روایتی غیر خطی به تصویر کشیده میشود و حتی میتوان گفت که داستان مشخصی ندارد و بیشتر روایت موقعیتها و شخصیتهاست که در سیالیت دوربین بازنمایی میشود. اگر بخواهیم قصه را در یک روایت هویتمندانه خلاصه کنیم شاید بتوان گفت «تصور» درباره یک راننده تاکسی اینترنتی است که به میانجی آن قصه زنانی که مسافر او هستند روایت میشوند.
فهرست دوستداشتنیترین و عاشقانه ترین فیلم های ایرانی
گرچه شمایل همه این زنان در کاراکتر لیلا حاتمی به عنوان بازیگر نقش مسافر صورتبندی میشود که البته همه آنها به نوعی دردهای مشترک را زمزمه میکنند یا فریاد میزنند. آنها در واقع هم از تجربههای زیسته خود در کامیابیها و ناکامیهای عاشقانه میگویند و هم از رویاها و تصورات خود از معشوق خیالی. کارگردان تلاش کرده تا در بستر این فضای سورئالیستی به واکاوی درونی آدمها به ویژه زنان درباره روابط عاطفی بپردازد و بیپردهتر از تقلاها و تضادهای درونی این تجربهها پرده بردارد. ضمن اینکه در پس این روایتها میتوان نگاه انتقادی به تجربه و روابط عاشقانه را هم ردیابی کرد که گویی به منفعت طلبیها و مصلحت اندیشیهای آدمها تقلیل یافته و از تهی شدن عشق از معنای یگانه و مقدس حرف میزند. از عشقهایی که در چرتکه انداختنهای سوداگرانه آدمها به عقل دوراندیش و مصلحت جو گره خورده و از معنا تهی شده است. گویی همین مصلحت اندیشیهای فردی است که صلح میان آدمها را که حاصل تجربه عشق است از کار انداخته و به روابطی هیستریک تبدیل کرده است.
ما با زنانی مواجه میشویم که روابط عاطفی آشفته و نابسامانی دارند و حاصل رابطههایشان چیزی جز صید تنهایی نبوده است. شاید بتوان گفت درد مشترک همه آنها احساس تنهایی است و این همان حسی است که در راننده جوان (مهرداد صدیقیان) هم دیده میشود. گویی او با تصوری که از روابط عاطفی و تجربه عشق دیگران پیدا کرده از اینکه دل ببندد میترسد. او حتی جسارت آن را ندارد تا به زنی که عاشقاش است، احساسش را بگوید. او دل به دختر شیرینی فروشی بسته که شهامت بیانش را ندارد، تنها به آنجا میرود تا به بهانه خرید شیرینی، او را ببیند و چند کلامی با او حرف بزند. او بیشتر در تصوراتش به امکان زیستن با معشوق میاندیشید و گویی جهان عاشقانه او تنها در خیال ساخته میشود چون در واقعیت او همواره از عشق، قصههای تراژیکش را شنیده و از ابراز عشق میهراسد. در واقع در فیلم «تصور» ما با تصور عشق از سوی آدمها مواجه هستیم که جسارت تحقق آن را ندارند و از تن دادن به آن میگریزند.
جهان دراماتیک فیلم البته بازتابی از جهان تراژیک واقعیت است که تجربه عشق در آن به امری ناممکن یا نامطلوب تبدیل شده که از آن تنها زخم خاطراتش میماند و تنهایی بیشتر و عمیق تر. فیلم جامعهای را نشان میدهد که همه در حسرت عشقاند و به آن چنگ میزنند به خیال اینکه آرام و قرار گیرند اما بیقرارتر و بیپناهتر میشوند. گویی عشق نه فرصتی برای رستگاری و رهایی که گریزگاهی است که انسانها به آن پناه میبرند و البته بیپناهتر میشوند. آنچه میبینم یک فقدان و خلاء درونی در آدم هاست که انگار پر نمیشود. حاصل این تجربه زیستنی پر ملال و کسالت بار است که رنج تنهایی را بر دوش میکشد و به دیگری به مثابه مصداق عشق چنگ میزند تا نجات یابد اما انگار بیشتر در مرداب تنهایی فرو میرود و از درون فرومی پاشد.
فیلم تصور دو بازیگر بیشتر ندارد و لوکیشن آن اغلب داخل خودرو و در شب است. همه اینها نشانهها و دالهای هستند تا یک مدلول را روایت کنند: سرگشتگی و سرخوردگی از عشق و نبرد با رنج تنهایی. تصور ممکن است تصویر مخاطبی که پیشاپیش فیلم را قصهای متعارف با داستان تک خطی و الگوی کلاسیک میداند با تماشای آن میشکند یا حتی ممکن است با آن ارتباط برقرار نکند. در تصور نه با فیلمی متعارف از حیث فرم و ساختار روایی مواجه هستیم و نه با قصه او مضمونی متعارف. آنچه جهان سینمایی اثر را هویت میبخشد همین نامتعارف بودن است. نامتعارف بودن آدمها و تجربههای عاطفی و احساسیشان. آدمهایی که مدام مشغول کلنجار رفتن میان واقعیت زندگی خود و تصوراتی است که از آن داشتهاند و نارضایتی از تضاد میان آنها. تصور تصویری از جامعه امروز ماست که در یک تعلیق عمیق به سر میبرد که هیچکس تکلیفش با هیچ چیز روشن نیست. گویی ما با تصورات زندگی میکنیم تا در واقعیت نمیریم.