علی مصفا پس از سالها تجربه بازیگری در سینمای ایران و کارگردانی دو فیلم موفقی که برای او جوایز بسیاری از جشنوارههای معتبر خارجی به همراه آورد (او پس از ساخت فیلم سیمای زنی در دوردست، با فیلم بعدیاش، پله آخر، برنده جایزه فیپرشی از چهل و هفتمین جشنواره کارلووی واری شد) در سومین گام کارگردانی خودش به سراغ فیلمی رفته که تمام لحظاتش در یکی از مهمترین شهرهای قاره اروپا جریان دارد.
لیست بهترین فیلم های معمایی و رازآلود سینما
پراگ بهعنوان پایتخت کشور چک که در زمان اتحادش با اسلواکی، بهعنوان یکی از مهمترین شهرهایی شناخته میشد که در اروپای متاثر از تهاجم کمونیسم شوروی، علیرغم محدودیتهای بسیار، همچنان پایگاه تعداد زیادی از روشنفکران و هنرمندانی بود که چراغ ادبیات، شعر، موسیقی و تئاتر را در آن شهر روشن نگه داشته بودند، مضمون اصلی رمانها و فیلمهای بسیاری را تشکیل داده که شاید علاقمندان ادبیات و سینما با رمان «سبکی تحمل ناپذیر هستی» اثر جاودان میلان کوندرا که برگردان سینماییاش در سال ۱۹۸۸ با بازی دنیل دی لوئیس و ژولیت بینوش روانه اکران سینماها شد آشنایی بیشتری با این شهر و تحولات سیاسی اجتماعی آن در چند دهه اخیر داشته باشند.
آثاری که مبنای اصلی خود را بر پایه سفر و تم جستوجو برای یافتن حقیقت بنا کرده و بیش از هر چیز میکوشند به جای طراحی حوادث پر از تنش، بر روی شخصیت اصلی و فراز و فرودهای درونی او تمرکز کنند، داستان پر افتوخیز چندانی برای ارائه نداشته و این اتفاقات ریز است که نقش کلیدی و پیش برنده را در درام بازی میکند
پراگ بهعنوان سمبل شهری که مردمش سیاست، عشق و هنر را همچون جزئی جداییناپذیر از سبک زندگی روزمرهشان پذیرفته و حوادث ناشی از تحولات گوناگون این سه عنصر تاثیرگذار را با پوست و استخوانشان زیستهاند، محل مناسبی برای شکلگیری درامی میشود که در آن هر شخص با انبوهی از خاطرات پیدا و پنهان، گویی به دنبال گمگشتهای است که هر گونه تلاشی برای دست یافتن به آن، نتیجهای جز سرگشتگی، حیرت و از خود بیگانگی ندارد. (شاید به همین دلیل است که جوانان پراگ برای گذراندن اوقات فراغت به مواد مخدر رو آورده و کاراکتر اصلی فیلم را هم دعوت به همنشینی با رویا و توهمات خود میکنند)
نبودن داستان زندگی مرد جوانی به نام روزبه را تعریف میکند که در پی زندگی زناشویی بحران زدهاش از تهران به پراگ سفر میکند تا اطلاعات کاملی درباره گذشته پدرش که در جوانی به آن شهر مهاجرت کرده و در آنجا ماندگار شده است به دست آورد و در این مسیر به آدمهای جدیدی برخورد میکند که هر کدام از آنها اطلاعات غافلگیرکنندهای به او میدهند که باعث میشود تمام تصورات اولیه او از شخصیت و رفتار پدرش بههم ریخته و حتی خود او نیز در آستانه فروپاشی ذهنی و هویتی قرار گیرد.
اصولا آثاری که مبنای اصلی خود را بر پایه سفر و تم جستوجو برای یافتن حقیقت بنا کرده و بیش از هر چیز میکوشند به جای طراحی حوادث پر از تنش، بر روی شخصیت اصلی و فراز و فرودهای درونی او تمرکز کنند، داستان پر افتوخیز چندانی برای ارائه نداشته و این اتفاقات ریز و حتی حضور اشیایی مثل دوربین و آن تکه کوچک الماس و فرود آمدن ناگهانی جغد بر لبه پنجره است که نقش کلیدی و پیش برنده را در درام بازی میکند.
پیش از این فیلمسازان بزرگی چون آنگلوپولوس هم با تکیه بر مضمون جستجو و تصویر سازی از شخصیتی که در پی کشف حقیقت، دست به سفری دور و دراز میزند، آثار شاعرانهای چون «چشم اندازی در مه» و «نگاه خیره اولیس» را تولید کرده که کنجکاویهای کاراکتر اصلی فیلم، ما را با مفاهیمی فراتر از آن چیزی که در ابتدا به دنبال آن هستیم روبرو کرده و روح بیقرار شخصیت مرکزی داستان را با وقایعی از تاریخ، سیاست، فلسفه و هنر در میآمیزد و او را در موقعیتی اودیسهوار قرار میدهد که حتی کشف حقیقت نهایی هم کمک چندانی به التیام سرگشتگی ذهنی او نمیکند.
علی مصفا با تاثیر پذیری آشکار از این گونه سینما (میزانسنهای طراحی شده توسط کارگردان و حرکات نرم و آهسته دوربین مسعود سلامی در برخی لحظات ما را به یاد فیلمهای آنگلوپولوس میاندازد) و با بودجه اندکی که از مشارکت سرمایهگذار اروپایی به دست آورده، کوشیده اثری جمع و جور با داستانی مینیمالیستی را دستمایه کار خود قرار دهد که در آن اغلب کاراکترهای تاثیرگذار در درام فیلمنامه، حضور چندانی در متن فیلم پیدا نمیکنند. (پدر سالها است که فوت شده و از برادر ناتنی هم جز جسمی بیجان چیزی نمانده و همسر و فرزندش هم تنها میتوانند به اندازه یک فیلم ویدئویی خانوادگی در زندگی او حضور داشته باشند)
درست است که روایت آثاری از این دست معمولا بر مبنای خرده پیرنگها و اتفاقات ریز و درشت است که صورت میگیرد اما به نظر میرسد تعجیل علی مصفا در نوشتن فیلمنامه و اصرار بیحاصل او در بهکارگیری عناصر فرامتنی که در بافت کلی اثر به نتیجه مثمر ثمری منجر نمیشوند (ایده دجال که به تصویری از به صلیب کشیده شدن مسیح گره میخورد در کنار ماجرای از بین رفتن خطوط اثر انگشت بهروز، کارکرد فرمی و معنایی چندانی در اثر پیدا نمیکنند) فیلم را به اثری آشفته تبدیل کرده که حتی ایدههایی نظیر استفاده از فیلمهای خانوادگی قدیمی و قطع تصاویر امروزه به فیلمهای سیاه و سفید دیروز هم نه تنها کمکی به ساختار فرمی اثر نکرده، که به علت بیانگر نبودن تصاویر به کار گرفته شده، تنها در حد یک ایده بصری متفاوت متوقف میمانند.
شاید اگر بودجه بیشتری در اختیار فیلمساز قرار میگرفت (فیلم به شکل واضحی به نسبت آثار استاندارد اروپایی فقیرانه به نظر میرسد و محدودیتهای تولید و زمان کوتاه فیلمبرداری در آن به راحتی دیده میشود) و مصفا میتوانست با صرف وقت و زمان بیشتری متن قابل قبولتری را برای تولید در نظر بگیرد، آنگاه ما میتوانستیم نبودن را بهعنوان یکی از آثار مهم و در خور اعتنای سینمای این سالها به دیگران نیز معرفی کنیم.
به نظر من فیلم بدی نیست علی مصفا نشون داد کارش رو بلده اما فکر می کنم یه جور کپی یا اقتباس از فیلم مستاجر رومن پولانسکی بود خیلی تصاویر و لوکیشنها شبیه اون فیلم بود
راستی کسی می دونه اسم اون خانم خواننده آهنگقدیمی تو اول و وسط فیلم اسمش جیه اسم آهنگ و خواننده اش رو میخام ممنون
بلخشید کسی میدونه اسم خواننده و آهنگ قدیمی که ابتدای فیلم پخش میشه چیه ؟ ممنون
فراستی هرچی که هست بهرحال خودش هست. شما هم خودتون باشید. و تهش با جرات بگید فیلمو ندیده نقد میکنم. دارید؟
نقد شما افتضاح بود . نشون می ده این فیلم خیلی بالاتر از سواد شماست
وقتی متوجه پیام اون قسمت که اثر انگشت نشون می داد نشدید یعنی خیلی سواد فیلیمی ندارید
واقعا بامتن امین جان موافق هستم
وهم نظر
ولی اعتقاد دارم می شد تب و تاب بیشتری به فیلم داد
خطاب به آقای پورکاوه، نویسنده یادداشت بالا
کاش فیلم رو ابتدا به درستی تماشا میکردید، بعد دست به قلم میشدید و پنبه فیلم رو میزدید.
شما درباره عدم حضور کاراکترهای تاثیرگذار داستان در فیلم، نوشتهاید که پدر روزبه سالهاست فوت کرده. در صورتی که در فیلم روزبه تلفنی با پدرش حرف میزند. پدرش انگار آلزایمر دارد.
دیگر اینکه مثلا نوشتهاید حضور اسم دجال اضافی است و این در حالی است که این نکته، یکی از گرههای فیلم را باز میکند. روزبه خیال میکند عنوان آرمیلوس روی پرونده تعقیب اشاره به دجال و ضدمسیح دارد در حالی که در پایان و هنگام گپ با مادر آرمین میفهمد که عنوان آرمیلوس به ترکیب دو اسم آرمین و لوسی اشاره دارد و همچنین میفهمد عکسهای مخفیانه خیابانی کارِ پدرش نبوده، بلکه عکسها را آرمینگرفته.
چه راحت بدون درک درست فیلم، نسخهاش رو میپیچید.