محسن دلیلی | روزنامهنگار و منتقد | دلهرههایی که از نیمههای قسمت اول یاغی وجود دارد همچنان پابرجاست. سوالاتی که در ذهن بیننده میخکوب شده «یاغی»، مانند زیرنویسهای یک خبر فوری و مهم میگذرد با شروع تیتراژ قسمت دوم، دوباره مرور میشود. اینکه چرا اسی جلوی دادگاه کاری کرد که نباید میکرد. اینکه نکند جواب آزمایش ژنتیک، منفی باشد. اینکه جواب این سوال که چرا پس از گذشت این همه سال، همچنان جاوید بدون شناسنامه است، هر چند داده شد اما توجیه بود و اینکه سرگذشت ابرا در سکانس پایانی قسمت اول چه شد. با طرح این سوالات پای تماشای قسمت دوم «یاغی» نشستیم؛ هر چند که بازیهای قسمت پایلوت (همان قسمت ابتدایی) برای دنبال کردن این سریال، امیدوارکننده بود.
آبان عسکری گویا بدون توجه به نامهایی که در این فیلم نقشآفرینی کردهاند، سعی کرده خود عاطی باشد و خواهرانهای را به تصویر بکشد که در مقابل بازی خوب علی شادمان به خوبی قابل فهم است. عاطی هیچ حرکت اضافهای (به نظر من) ندارد و فقط همان کاری را میکند که یک کارگردان از بازیگرش میخواهد به بهترین شکل انجام دهد
در تمام طول قسمت دوم، در کنار رابطه عاشقانهای که میان جاوید و ابرا بود بیشک باید نگاهی به بازی آبان عسکری داشت. بازیگری که گویا با صبوری و همراهی با محمد کارت در «شنای پروانه» و «بچه خور»، توانسته امروز در قامت بازیگری قرار گیرد که ذهن ما را در طول سریال، به خود مشغول کند. این جمله که: «این بازیگر عاطی چه خوب بازی کرده» احتمالا در ذهن خیلیهای دیگر نقش بسته است. بازیگری که در نقش یک خواهر ناتنی، هم نگاه خواهرانهای دارد و هم نگرانیهایش قابل لمس است. آبان عسکری گویا بدون توجه به نامهایی که در این فیلم نقشآفرینی کردهاند، سعی کرده خود عاطی باشد و خواهرانهای را به تصویر بکشد که در مقابل بازی خوب علی شادمان به خوبی قابل فهم است. عاطی هیچ حرکت اضافهای (به نظر من) ندارد و فقط همان کاری را میکند که یک کارگردان از بازیگرش میخواهد به بهترین شکل انجام دهد.
اما سکانس پایانی قسمت دوم و مواجهه با عشق عمیقی که میان ابرا و جاوید است به همراه موسیقی به یادماندنی و بی نظیر «مرا ببوس»، شاید تا اینجا، جزو بهترین و ماندگارترین سکانسهای «یاغی» بود. تلاقی مبارزه برای از دست ندادن عشق، دویدن برای گریختن یا دویدن برای نرسیدن، به گل نشستن امیدها و آرزوها، به خون رنگ شدن نگاهی که ناباورانه از دست رفتن معشوقه را به تماشا نشسته و در نهایت مراببوس، دست به دست هم دادند تا یکی از بهترین سکانسهای این سریال را رقم بزنند. هر چند در شروع تعقیب و گریز داخل جنگل و زمانی که موسیقی به اوج خود میرسد، برای لحظهای ناخودآگاه یاد سریال قورباغه میافتیم اما این حس گذراست و پس از تماشا تا پایان سریال به این نکته میرسیم که محمد کارت کار خود را به درستی و زیبایی هر چه تمامتر انجام داده است. شاید اگر قرار بود برای این تصنیف، کلیپ تصویری یا همان نماهنگ، ساخته شود و اگر کارگردان آن رندانه کارش را انجام میداد، همین پلانها را در آن به کار میبرد تا به گِل نشستن بوسهای خون آلود، آن هم برای آخرین بار، تصویر درستی داشته باشد.