نمیشود از سینما حرف زد و جادوی تصویر را در آن نادیده گرفت. تصاویری مسحورکننده که واقعیت را به شکلی برگزیده و البته استتیک نشانمان میدهد. جذابیتی که با قصه کامل شده و یک ساعت و اندی نشستن در تاریکی را به فرصتی مغتنم برای بریدن از دنیا تبدیل کند. خاصیتی که برگ جان از آن تهی است. برگ جان دومین ساخته ابراهیم مختاری است که اطلاق کلمه، سینمایی، به آن راحت نیست. چرا که برگ جان با فیلمنامه، تصویر و کارگردانیای که دارد بیشتر به مستندی تلویزیونی شبیه است تا فیلمی سینمایی. سادگی موجود در این اثر نه از جنس مینیمالیسم یا ساختاری برخاسته از فیلمنامه، که انگار از همان ویژگی میآید که در تولید اغلب مستندهای ایرانی دیده میشود: ساده انگاری و بودجه اندک برای ساخت، که منجر به محدودیت در همهچیز میشود.
به این ترتیب این تولیدات دچار ویژگیهایی میشوند که از تولیدات سینمایی متمایزشان میکند. پلانهای طولانی، نماهای تکراری و حرکات دوربین محدود، لوکیشنهای اندک، طراحی صحنه و لباس و گریم مختصر که بهطورمعمول و در فقدان سوژه و روایت جذاب، نمیتوانند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهند. بهخصوص که این کمبود بودجه و لزوم به پایان رساندن تولید در مدتی کوتاه (و گاه بسیار کوتاه)، اثرش را حتی در نگارش فیلمنامه هم نشان میدهد.
فیلم برگ جان هم همین ویژگیها را دارد. فیلمی ارزان که برای ساختش به حداقلها بسنده شده، با فیلمنامهای ساده، کم قابلیت و سهلانگار. کارگردان از همان ابتدا وجه داستانی را پررنگتر و مهمتر از وجه مستندش مطرح کرده و توقع و توجه مخاطب را به بخش روایی آن معطوف میکند. پیمان (با بازی مهدی احمدی) که در حال ساخت مستندی درباره زعفران است، بعد از آگاه شدن از سرطانش دچار تحولاتی میشود. او که مدام پیگیر خرید خانه بوده و اهمیت چندانی به ساخت فیلم و کیفیت آن نمیداده، حالا با اطلاع از بیماریاش طی تصمیمی آنی میخواهد خانهای را که بعد یک عمر و همین چند روز پیش خریده بفروشد تا فیلمش را آنطور که میخواهد بسازد. نشانهای از شروع تحولات درونی که خبر از وقوع اتفاقاتی بر خلاف رویه معمولش میدهد. تغییراتی که لابد به بریدن او از مادیات و پرداختن به امور معنوی میدهد. مش رحیم (با بازی سعید پورصمیمی) هم در مونولوگی از جوانه زدن گلها با پاره کردن پیاز زعفران و رشدی که منتظر کسی نمیماند میگوید. حرفهایی که بعد از اتفاق محرک اولیه، یعنی ماجرای بیماری، وقوع تغییرات درونی پیمان را تایید میکند. اما فیلم تلاشی برای برآوردن توقعی که ایجاد کرده نمیکند. نه تنها تحولی در کار نیست که اصلا اهمیت بیماری در درام (با فرض اینکه قرار بوده درامی در این روایت ساخته شود) از دست میدهد. در ادامه هیچچیزی تغییر نمیکند. ساخت مستند ادامه پیدا میکند و لابهلای نمایش نحوه ساخت آن، تصاویری مستند گونه درباره رسم و رسوم کشت و برداشت زعفران میبینیم که از قضا جذابترین قسمتهای فیلم هم هست.
به این ترتیب کارگردان نمیتواند مخاطب را با خود همراه کند که از مشکلات تیم تولید (تولید همین فیلمی که پیمان در حال ساختش است) برایش مسئلهای بسازد. اینکه تیم سازنده مستند زعفران، به جای درخت کم شاخ و برگ، درخت پر باری را وسط حیاط خانه بکارند برای بیننده مهم نمیشود. یا اینکه تهیهکننده و سرمایهگذار فیلم پیمان بالاخره چه کسی خواهد بود. فیلم بدون انسجام روایی و هدف خاصی پیش میرود طوری که انگار برگ جان بیشتر میخواسته مسائلی را که یک مستندساز ضمن تولید با آن دستوپنجه نرم میکند نشان مخاطب دهد. مسائلی که عام و همهشمول هم نیستند. آنهم بدون اینکه دراماتیکشان کند و به آن سروشکل و جهتی بدهد. مسائل به همان سادگی و یکهویی که پیش میآیند حل میشوند و نه تنش و گرهی به وجود میآید نه تعلیقی ایجاد میشود. حتی این موضوعات برای خود شخصیتها هم آنقدرها مهم به نظر نمیرسد.
کارگردان البته تلاش کرده با جملاتی که از زبان احمد گفته میشود مخاطب را کمی درگیر جهان اثرش کند. حرفهایی که به مخدوش کردن حقیقت به نفع واقعیت دروغین سینما اشاره دارد و لابد قرار است موتیف فیلم هم باشد. اما این ایده هم در حد همان چند جمله باقی میماند و به مسئله مهمی برای فیلم یا مخاطب تبدیل نمیشود.
جدای از ضعف داستانی، تصویربرداری و کارگردانی فیلم برگ جان هم فاقد هیجان و لذت است. قاببندی تصاویر خنثی و بیهدف و به سادهترین شکل ممکن انجام شده. طوری که انگار دوربین را در جایی کاشته باشند که تا حد ممکن نیازی به تغییر محل و کات نباشد و کارگردان با کمترین تقطیع بتواند پلانها را بگیرد. بیاینکه حتی لنز را کمی زوم این یا زوم آوت کند. همه اینها از برگ جان فیلمی ساخته که نه بخشهای مستندنمایش آنقدر قدرتمند و پررنگ است که بتواند مخاطب علاقهمند به موضوع را پای کار نگه دارد، نه روایت داستانیاش چنان جذابیتی دارد که به او سرگرمی و لذت بصری بدهد.