فضلی (با بازی سعید آقاخانی) قهرمان لوطی مسلک و قیصروار خون شد، در قالب شخصیتی دور از واقعیت امروزی، از ناکجاآبادی پیدا میشود تا خانه و خانوادهاش را از چنگ غاصبین و چاه بدبختی و آوارگی برهاند و خانه را دوباره خانه کند. ایده موردعلاقه و تکرار شده فیلمهای کیمیایی که این بار تا حد زیادی از شاخ و برگ زائد و پیچشهای غیرقابل فهم در روایتش پرهیز شده و کارگردان با دوری از دیالوگهای نامفهوم و ثقیل سعی کرده مضامین ناموس و غیرت و وطن و… را سادهتر به تصویر بکشد. هرچند که این نمایش نسبتا ساده، از مشکلات ساختاری و روایی و مضمونی تهی نیست.
یادداشت سید رضا بهروز درباره فیلم خون شد
فیلم در ساختار قصهگوییاش خالی از گره، کشمکش یا تعلیق خاصی است. قهرمانی میآید و اتفاقاتی از پی هم میافتند. کارهایی که برای دوباره خانه کردن این خانه (که تمثیلی از وطن هم هست) باید انجام شود بیدردسر و دشواری پیش میرود و تیک انجامشان میخورد. با شروع این اقدامات هم مکرر خون میشود و به این ترتیب تعلیق و دلهرهای که در عبارت خون شد وجود دارد، از معنا تهی شده و انتظار برای موقعیتی بحرانی که در آن خونی ریخته شود از بین میرود. هیچ مانع جدی و حتی غیر جدی بر سر راه قهرمان وجود ندارد که به کشمکش و درگیری منجر شود و به داستان فرازوفرودی بدهد؛ یا مخاطب را در انتظار و کنجکاو نگه دارد. اینچنین است که هرلحظه میتوان دیدن فیلم را قطع کرد و مطمئن بود که فضلی کارها را بهدرستی پیش میبرد و به صلاحدید او در این بین افرادی هم کشته خواهند شد.
یادداشت شاهین شجری کهن درباره فیلم خون شد
فیلم، در طراحی و پرداخت نقشها هم به همین ترتیب پیش میرود. سهلانگار و بیتوجه به جزییات. کاراکترها انگار هرکدام به زمان و مکان و فیلمی متفاوت تعلق دارند که حالا در یک فیلم کنار هم قرار گرفتهاند. گریم پدر (با بازی اکبر معززی) و بازی و دیالوگهایش امروزی است و ساده، در عوض مادر (با بازی نسرین مقانلو) به همان سبک و سیاق آدمهای کیمیایی، ثقیل حرف میزند و مونولوگهای طولانی میگوید، هرچند که بههرحال درجه سختی دیالوگهایش به نسبت سینمای کیمیایی پایین آمده و قابل فهم شدهاند. مرتضی (با بازی سیامک صفری) هم بین وضعیت پدر و مادر در رفتوآمد است. شراره (با بازی مریم عباسزاده) و فاطمه (با بازی لیلا زارع) نیز همینطور. اینها همگی نمایندگانی از تیپهای مختلفاند که پرداختی ساده و سطحی دارند و وجودشان جز برای پیشبرد مضمون مورد نظر و اعمال قهرمانانه فضلی، کارکرد دیگری ندارد. مرتضی روشنفکر ناامید عزلتنشین که به اجبار فضلی گوشه خلوتش را ترک میکند، فاطمه، معتاد تا ته خط رفته که یکشبه ترک میکند، شراره پاکدامنی که شائبه بدکاره بودنش او را به بدبختی کشانده و حالا مورد بخشش (؟) قرار میگیرد، هر کدام در یک مونولوگ طولانی ماجرایشان را تعریف میکنند و نقش و کارکردشان در فیلم تقریبا تمام میشود.
لحن فیلم نیز مانند شخصیتپردازی آن یکدست نیست و در موقعیتهای مختلف تغییر میکند. مثلا وقتی قهرمان برای کشتن شوهر فاطمه به خانه او میرود، فضا، لباس و بازیها واقعگرایانه و امروزی طراحی و اجرا شدهاند و خون شد را به فیلمی اجتماعی شبیه میکند. همینطور سکانس کنار ریل قطار که فیلم لحنی شاعرانه پیدا میکند و یا سکانس زد و خرد در بنگاه که به لحنی وهمی تبدیل میشود.
علاوه بر اینها، خون شد در یکسوم پایانی منطق رواییاش را هم از دست میدهد. فیلمنامهنویس که تا اینجا ساده اما منطقی (هرچند سادهانگارانه) در دنیای خود پیش رفته، انگار ناگهان متوجه زمان اندکش برای بهپایان رساندن فیلم شده باشد، از برخی جزئیات چشم میپوشد تا بهاتفاق اصلی برسد. به همین خاطر هم بعد از اینکه بنگاهی و نوچههایش در غیاب فضلی با خانواده او درگیر شده و زخمیشان میکنند واکنشی منطقی و درخور چنانکه از فضلی انتظار داریم در او نمیبینیم. یا در انتهای ماجرا سند بهسادگی از رییس علیل کلاهبردارها پس گرفته میشود (گیریم بعدش صدای شلیکهای مکرر ساختمان را پر کند.) طوری که آنهمه مافیانمایی بیمعنی به نظر میرسد و مسئله اصلی فیلم بیپایه و اساس میشود.
مروری بر تصویر مسعود کیمیایی در چند مستند سینمایی
با وجود انبوه ایرادات ساختاری، روایی و منطقی فیلم خون شد، این فیلم مانند تمام آثار اخیر کیمیایی جزئیات جذابی دارد. ایدههایی جالبتوجه و خلاقانه که اگرچه در کلیت فیلم بسط پیدا نکرده و به انسجامی نمیرسند، اما لطف و ملاحت خاصی به این فیلم هم دادهاند. مثلا روش عجیب ترک دادن فاطمه که با رقص و آواز دکتر، همراه است. یا سقف کوتاه بنگاه که باعث میشود افراد با سر و پشت خمیده در آن رفتوآمد کنند؛ موقعیتی عجیب و گروتسک که به بیننده احساس خفگی میدهد. ویلچر نشین بودن بنگاهدار، طرح نام ثریا که انگار محبوب فضلی بوده (و به نوعی مکگافین فیلم هم محسوب میشود)، کشتن داماد توسط عروس در شب عروسی و همینطور بزنوبکشها و درگیریهایی که به شکلی بیاهمیت و روزمره در پسزمینه صحنههای مختلف جریان دارد، همه جزییاتی بامزهاند تا شاید بتوان نقایص و شلختگیهای فیلم را تحمل کرد. انگار جایزه کارگردان به مخاطب.