بسیاری از آثار سینمایی بهیادماندنی، بر پایه داستانی ساخته شدهاند که از دریچه چشم یک «ضد قهرمان» روایت میشود.
شخصیت اصلی هر داستانی، ستون و سنگِ بنای روایت آن است؛ بهعبارتدیگر، ساختار دراماتیک داستان، حول محور پروتاگونیست یا کاراکتر اصلی شکل میگیرد. در باور عموم، شخصیت اصلی داستان، قهرمان آن محسوب میشود؛ اما چه اتفاقی میافتد اگر با کاراکتری مواجه باشیم که ویژگیهای یک «قهرمان» را ندارد؟
بسیاری از آثار سینمایی بهیادماندنی، بر پایه داستانی ساخته شدهاند که از دریچه چشم یک «ضد قهرمان» روایت میشود؛ نکته جالب اینجاست که بعضی از ضد قهرمان های سینما آنقدر جذاب هستند که فیلم را در حافظه تماشاگران جاودانه کردهاند.
در ادامه، به سه نمونه از بهترین فیلمهایی میپردازیم که بهواسطه حضور «مردانِ بد» ماندگار شدهاند؛ با فیلیمو شات همراه باشید.
• «صورت زخمی»
روایت برایان دی پالما از «صورت زخمی» در ۱۹۸۳ ساخته شد؛ حدود نیمقرن پس از نمایش نسخه اولیه آن. این فیلم، یکی از ماندنیترین ضد قهرمان های سینما را معرفی کرد.
چرا تونی مونتانا را دوست داریم؟
تونی مونتانا اول شلیک میکند، سپس سوال میپرسد!
تونی دلگرم است؛ به باند وفادارش، عمارت باشکوهش، همسر جذابش و البته ذخیره کوکایینی که به او، قدرت صعود به اوج قلههای تجارت مواد مخدر را میدهد.
آنچه تونی مونتانا را در حافظه سینمایی ما ماندگار میکند، علاوه بر شخصیتپردازی دقیق فیلمنامه، جادوی بازیگری آل پاچینو است؛ او که پیش از «صورت زخمی»، سهگانه «پدرخوانده» را در کارنامهاش دارد، در دام تکرار پرسونای مایکل کورلئونه نمیافتد و تونی مونتانا را کاملا متفاوت ترسیم میکند: مردی پرشور و احساساتی، بیپروا و تا سرحد جنون تشنه قدرت!
نقد سریال ترکی جدید رامو | عشق و جنایت در آدانا
یکی از بهیادماندنیترین صحنههای «صورت زخمی»، سکانس تکگویی تونی در رستوران است؛ او مردمی را که مشغول صرف غذا هستند، مخاطب قرار میدهد. تونی میگوید که مردم به حضور او نیازمندند تا بتوانند انگشت اشاره را به سمتش بگیرند و بهعنوان «آدمِ بد» نشانش دهند؛ اما در ادامه تاکید میکند که «بد بودن» او به معنای «خوب بودن» بقیه نیست. تونی مونتانا دیدگاهش را اینطور توضیح میدهد: «شما خوب نیستید، فقط بلدید که چطور پنهان شوید و چطور دروغ بگویید. من این مشکل را ندارم؛ من همیشه حقیقت را میگویم؛ حتی موقع دروغ گفتن.»
این صحنه، به دو دلیل تاثیرگذار است: اول به این دلیل که «خودآگاهی» تونی را نشان میدهد و درنتیجه آن، آگاه بودنش از تصویری که در ذهن مردم بهجا میگذارد. نکته جالب اینجاست که او با این تصویر هیچ مشکلی ندارد، حتی باعث اعتمادبهنفسش هم میشود. دلیل دوم، تاکید این صحنه بر واقعیت زندگی یک «مردِ بد» است: تونی مونتانا برای موقعیت امروزش، با چنگ و دندان جنگیده است اما با تمام دستاوردهایی که دارد، همچنان همان است که بود: مردی تنها که با صدای بلند، خودش را مخاطب قرار میدهد.
از نشانههای یک «ضدقهرمان واقعی» آن است که بر نقایص خود، آگاه است اما به آنها افتخار میکند و به نمایششان میگذارد.
• «راننده تاکسی»
مارتین اسکورسیزی، «راننده تاکسی» را در ۱۹۷۶ ساخت؛ فیلمی که از آن زمان تا امروز، بهعنوان یکی از مهمترین و جنجالیترین آثار سینمایی دنیا شناخته میشود.
چرا تراویس بیکل را دوست داریم؟
رابرت دنیرو، در میان ضد قهرمان های سینما ، شمایلی فراموشنشدنی را به نمایش میگذارد؛ تصویری رئالیستی از کارهایی که یک مرد در آستانه فروپاشی انجام میدهد. هنر دنیرو، وقتی بیشتر خودنمایی میکند که به جزییات ظاهر و رفتار تراویس بیکل دقت کنیم: نگاه، لحن بیان، میمیک صورت و حرکات بدنش.
راننده تاکسی، تصویر یک «بازمانده جنگ» را منعکس میکند: خسته، ویران و ناهمگون با محیط پیرامون؛ حتی بیخوابی مزمنش که باعث شروع کار بهعنوان راننده شیفت شب میشود هم کارکردی نمادین دارد. تراویس تمام شب را در خیابانهای نیویورک میچرخد و چهره واقعی شهر را تماشا میکند: تاریکی شب، نیویورک واقعی و ساکنانش را از سایه بیرون میآورد و حقیقت را نمایان میکند. تراویس بیکل از دیدن جریان واقعی زندگی منزجر میشود. او اساسا مردی آسیبدیده و پریشان است؛ یک شکست عشقی، آخرین جرقه امیدش به بهبود اوضاع را خاموش میکند.
تماشاگر در ابتدا با او همذاتپنداری میکند، حتی برایش دل میسوزاند؛ اما تراویس از این فراتر میرود: او در شمایل «مرد تنهای غمگین» باقی نمیماند؛ خشم افسارگسیختهاش که حاصل ناامیدی از جهان اطراف است، بر همهچیز غلبه میکند. او تماشاگر را در بهت فرومیبرد و پشت سر میگذارد؛ شبیه رانندهای که مسافر را پیاده میکند و به مسیرش ادامه میدهد.
تراویس بیکل، بر این عقیده است که جامعهای چنین فاسد اصلاح نخواهد شد، مگر توسط مردی که دستش روی ماشه نلرزد؛ بنابراین، درست در مقابل چشم تماشاگران، آرامآرام از «رانندهای منزوی با روحیهای متزلزل» به «قاتلی خونسرد و مصمم» تبدیل میشود.
تراویس بیکل مصمم است؛ به برداشت شخصیاش از «اصلاح جامعه و عدالت» اعتقاد دارد و آنقدر جسور است که دست به «شورشی تکنفره» میزند. صحنه درخشانی که در آن، اسلحه را به سمت خود میگیرد اما از پایان دادن به زندگیاش ناکام میماند و سپس با لبخندی آرام و راضی، انگشتان خونآلودش را روی شقیقه میگذارد و ادای شلیک کردن درمیآورد، این ضدقهرمان را برای همیشه در ذهنمان حک کرده است.
• «هری کثیف (شکار در شهر)»
اولین نسخه از مجموعه فیلمهای «هری کثیف» توسط دان سیگل در ۱۹۷۱ ساخته شد؛ بازی کلینت ایستوود در این فیلم، خوانش جدیدی از مقولههای «اخلاق» و «قانونمداری» را آغاز کرد که باعث جاودانگی او در میان ضد قهرمان های سینما شد.
چرا هری کالاهان را دوست داریم؟
او تردید نمیکند!
هری کالاهان، بازرسی معروف است که برای دستگیری جنایتکاران و برقراری عدالت، از تمام قدرت و امکاناتش استفاده میکند؛ حتی اگر کارهایش از منظر قانونی و اخلاقی قابل توجیه نباشد.
هنر کلینت ایستوود در به نمایش گذاشتن هری کالاهان، نمایش همزمان خونسردی و غیرقابلپیشبینی بودن است؛ مردی جذاب و کمحرف که با ترکیب هوش و خشونت، شر «آدم بد»ها را از سر مردم کم میکند.
هری کثیف، مرز باریک بین خوب و بد را از بین برد: او برای نجات بیگناهان «هرکاری» میکند؛ ماموری که قانون را زیر پا میگذارد. تاثیر هری کالاهان را میتوان بر بسیاری از پلیسهایی دید که پس از او در «هیئت مامور قانونی که به روش خودش عمل میکند» ظاهر شدند. ظهور ضدقهرمان فیلم «هری کثیف» بر پرده نقرهای، چنان تاثیرگذار بود که به همراه چند کاراکتر دیگر، باعث تغییر میزان خشونت قابلقبول در فیلمهای سینمایی شدند.
هری کالاهان برای دستگیری قاتل سریالی فیلم و مجازات او، از هیچ تلاشی فروگذار نکرد؛ اما در پایان، بازی را به فساد حاکم بر سیستم اجرای عدالت باخت. کاریزمای او، درونگرایی، قاطعیت و تلخی نگاه و کلامش جزییاتی هستند که از یاد دوستداران سینما نخواهند رفت.