نگاهی به باردو؛ وقایع‌نگاری نادرست یک مشت حقیقت

فریاد اعتراض آلخاندرو

باردو، وقایع‌نگاری نادرست یک مشت حقیقت حتما و قطعا خودی‌ترین و شخصی‌ترین فیلم آلخاندرو گنزالس ایناریتو است. فیلمی که حتما یکی از ۵ فیلم برتر سال سینمایی است و اصولا در فصل جوایز آغاز سال ٢٠٢٣ تماما نادیده گرفته شد و حتی بایکوت شد. ایناریتو را مخاطبان سینمایی ایران (و حتی شاید جهان) با فیلم بیست و یک گرم می‌شناسند. فیلمی که نوید تولد یک فیلمساز خوش‌قریحه و خوش‌ذوق در سینمای جهان را می‌داد و البته که درست بود. بعد از آن بود که فیلم نخست او در مورد مرگ با عنوان عشق سگی سر زبان‌ها افتاد.

معرفی و نقد فیلم باردو

بازی‌های روایی و فرمی ایناریتو و شکستن خط زمانی روایی فیلم در آن سال‌ها در نوع خودش امری جذاب و بدیع بود. هرچند که این رخداد چندان تازگی نداشت و بودند سینماگران تجربه‌گرایی که این روش در روایت را پیش‌تر دنبال کرده بودند، اما این شکل از طغیان‌گری و همزمان انسجام در شکستن خط روای و زمانی در نوع خودش تازگی داشت. در‌واقع ایناریتو به شکلی مسلط و خودی شده، این شیوه روایی را انتخاب و مهم‌تر از آن اجرا کرده بود. ایناریتو به‌واسطه سه‌گانه مرگش یعنی عشق سگی، ۲۱ گرم و بعدتر بابل در میان سینماگران مهم معاصر جایی مستحکم برای خودش دست و پا کرد. این موفقیت‌ها حاصل همکاری ایناریتو و همکار فیلمنامه‌نویسش آریاگا بود. قطعا. بعدتر ایناریتو فیلم زیبا را با بازی خاویر باردم ساخت. اما تا این مرحله ایناریتو از برچسب هالیوودی شدن گریخته بود و رنگ‌و‌بوی مستقل خودش را تا حدی حفظ کرده بود.

اما هالیوود زمانی به ایناریتو روی خوش نشان داد که فیلم‌های با استاندارد‌های هالیوودی را ساخت. دو فیلم مرد پرنده و از گور برخاسته، که البته فیلم‌های خوبی هم بودند، در دو سال پیاپی مجسمه اسکار را برای ایناریتو به همراه داشت. این مسئله به‌خودی‌خود نکته‌ای لزوما منفی تلقی نمی‌شود. چرا که به هر روی در طول تاریخ سینما بسیاری از سینماگران تمام تلاش‌شان را صرف موفقیت در اسکار می‌کنند و از دیگر سو اسکار هم به شکلی کاملا طبیعی فیلم‌های باب سلیقه خودش را انتخاب می‌کند. نکته اما اینجاست که بر ایناریتو چه گذشت که باردو را ساخت؟ و در باردو چه مطرح شد که بایکوت شد؟ ایناریتو و کارنامه کاری اش مصداق مثل چوب دو سر طلاست. از یک سو طرفداران سینمای مستقل و به طور ویژه اهالی سینما و روشنفکران مکزیکی او را غلتیده به سمت جریان هالیوودی و سرمایه می‌دانند و او را به اد انتقاد می‌گیرند و از طرف دیگر و بعد از باردو اعضای آکادمی و جریان تولید فیلم در هالیوود او را پشت کرده به جریان هالیوود می‌دانند و سعی در نادیده گرفتن او دارند.

درواقع باردو حدیث نفسی است که در اثر فشار‌های چند سویه به ایناریتو به مرحله ساخت رسیده است. شخصیت اصلی داستان فیلم باردو یک روزنامه‌نگار و مستندساز است که در فضای برزخی و خیالی حس می‌کند نه در آمریکا جایی دارد و نه در میان هموطنان مکزیکی‌اش. در این بین ایناریتو در قالب شخصیت اصلی داستانش دست به بازنگری در مورد هویت مکزیکی اش می‌زند و جریان آمریکایی و مکزیکی را به شکل توامان به باد انتقاد می‌گیرد. ایناریتو از یک سو مردمان مکزیک را مورد یک نقد تاریخی قرار می‌دهد. نقدی بر این پایه که مکزیکی‌ها از زمان هجوم استعمارگران اسپانیایی تا دوره ضمیمه شدن بخش‌های بزرگی از خاک مکزیک به خاک آمریکا در قرن نوزدهم میلادی و حتی امروز همواره در حالت بی‌هویتی و تحقیر شدن به سر می‌برند، اما همزمان در تلاش‌اند با حماسه‌سازی و داستان‌پردازی شکست‌های پی در پی و تحقیر‌های مستمر تاریخی‌شان را پنهان کنند و سرشان در برف فرو کنند. مصداق این داعا ماجرای ساخت اثری در مورد جنگ مکزیکی‌ها و آمریکایی‌هاست و خودکشی یک سرباز مکزیکی با پرچم مکزیک که نماد مقاومت شده است. حال آنکه مکزیک به شکلی عیان در این نبرد شکست خرده است. یا ماجرای قول امتیاز مصاحبه اختصاصی با رییس جمهور آمریکا توسط سفیر آمریکا در مکزیک به سلوریو، در ازای حمایتش از فروش یک بخش از خاک مکزیک به آمریکا. یا به زمین افتادن شهروندان مکزیکی نه به دلیل مرگ یا بیماری، بلکه به دلیل گم شدن (گمگشتگی هویتی) و…

فیلم باردو

باردو از نظر فرم و روایتگری روان یک اثر کم‌نقص است. در‌واقع ایناریتو در باردو تمام توانش را به خرج داده تا با‌کیفیت و چشم‌نواز فیلم بسازد و البته که در شکل روایت بصری اثری بدیع و چشم‌نواز را به مخاطبش عرضه می‌کند. در بخش محتوا اما از یکسو طعنه‌ای به تاریخ و فرهنگ خودباخته و گم گشته مکزیک می‌زند. فرهنگی که در پس سال‌ها تاریخ و تمدن غنی خودش را از یاد برده و به شکلی تحقیرآمیز تحت تاثیر فرهنگ اروپایی و آمریکایی قرار‌گرفته و حالا با پوسته‌ای از زرق‌و‌برق غربی و درون‌مایه‌ای پا در هوا دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. فرهنگی که حالتی شتر گاو پلنگ‌وار پیدا کرده است. ایناریتو از این شاکی است که منتقدان مکزیکی او، خودشان نماد چیزی هستند که بروز آن در ایناریتو را به باد انتقاد می‌گیرند. یعنی انتقاد از سوق پیدا کردن به دامن جریان هالیوود و رسانه محوری سرمایه‌دارانه غرب و فراموشی فرهنگ مادری و مکزیکی. اینجاست که ایناریتو در مکزیک احساس در خانه بودن نمی‌کند. در کنار آن آمریکا و کالیفرنیا و لس آنجلس هم او را به‌عنوان اهل خانه به‌جا نمی‌آورد. اوج بروز این رخداد در سکانس رفتار نژاد پرستانه با او در فرودگاه هنگام ورود به آمریکاست.

ایناریتو در باردو روایتگر زندگی مردی است که خانه اش را گم کرده و در تلاش است از زمین جدا شود و پرواز کند، تا شاید در آسمان‌ها جایی برای زندگی بیابد و بتواند آن را خانه خطاب کند. درابتدای این نوشته از بایکوت فیلم باردو گفته شد. اما دلیل این‌رویداد چیست؟ ایناریتو به وضوح در فیلم به ارجاعات تاریخی می‌پردازد و مشخصا حضورو کشتار اسپانیایی‌ها به رهبری کورتس به مکزیک و نابودی فرهنگ و تاریخ آزتک‌ها (سکانس تلنبار شدن تعداد زیادی از جسد‌های مکزیکی) و در ادامه ضمیمه شدن بخش‌های بزرگی از مکزیک شامل ایالت‌های تگزاس و کالیفرنیا و… به خاک آمریکا در قرن نوزدهم میلادی را به نقد می‌کشد.

همزمان در یکی از سکانس‌های فیلم به شکلی نمادین گروهی از مکزیکی‌ها را نمایش می‌دهد که با یک مجسمه تاریخی نیمه‌تخریب شده (نمادی از تاریخ روبه زوال مکزیک کهن) بر دوش از آمریکا به سمت مکزیک (از شمال به جنوب) در حال حرکتند و این یالوگ را می‌گویند که «آمریکایی‌ها نمی‌دونن تو جهنم دارن زندگی می‌کنن، ما داریم برمی گردیم جنوب رو از نو بسازیم». در‌واقع نمی‌توان متصور بود که فیلمسازی کالیفرنیا و مشخصا لس انجلس را به‌عنوان پایتخت هالیوود جزیی از خاک مکزیک بداند، و در ادامه انتظار داشته باشد که در آکادمی اسکار و یا اصولا جوایز اروپایی و آمریکایی و به تبع آن در رسانه‌های اصلی دنیا مورد تقدیر و تحسین قرار بگیرد. در‌ واقع این ساختار و تکنیک و فرم و ذات سینما نیست که ملاک توجه و تقدیر است بلکه در مرحله اول این مضمون و محتواست که تعیین کننده سرنوشت یک فیلم یا فیلمساز در تمام جریان‌های رسانه‌ای و جشنواره‌ای دنیاست. حتی اگر ایناریتو باشی.

جدای از این مباحث به‌شدت غیر سینمایی و بیشتر و رسانه‌ای و سیاسی، باید اعتراف کرد که باردو یکی از بهترین فیلم‌های سال سینمای جهان است و حتما و قطعا نکات آموزشی بسیاری برای لذت بردن و فراگیری در آن نهفته است. مشخصا یکی از مولفه‌های مهم فیلم فیلمبرداری همسو با ذات روایت اثر توسط داریوش خنجی فیلمبردار ایرانی آمریکایی این فیلم است. فیلمبرداری که همکاری با بزرگانی مثل برتولوچی، فینچر، هانکه، وودی آلن، رومن پولانسکی، سیدنی پولاک، وونگ کاروای و ژان پیر ژونه را در کارنامه دارد.

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

filimo the north pole