۲ ساعت و ۳۸ دقیقه با کیت بلانشت
یادداشت این هفته درباره موسیقی فیلم نیست، برای فیلمی درباره موسیقی است
اینکه بخواهید به فیلم تار (نه فقط موسیقی اش) به عنوان فیلمی درباره زندگی یک موزیسین و در مقام سرگرمی نگاه کنید را فراموش کنید. اما اگر دلتان میخواهد یک فیلم نفسگیر از احوالات یک موسیقیدان نابغه با یک کیت بلانشت بیتکرار و یک «تاد فیلد» بینظیر را در مقام کارگردان ببینید سراغ فیلم تار بروید. به خصوص اگر احوالات معمولا ذهن آشفته موسیقیدانان برایتان جذاب است. این را از این بابت ذکر کردم که معمولا زندگی موسیقیدانان آنقدر جذاب است که احتمالا سالی نیست که یک فیلم که به زندگی یک موسیقیدان میپردازد به یکی از فیلمهای مطرح سال تبدیل نشود. امسال هم علاوه بر «تار»، «الویس» روی میز داوران همه جشنوارهها و جمعها بوده است تا در فصل جوایز یکی از گزینههای اصلی باشد.
فیلم تار داستان زندگی لیدیا تار است. یک فیلم زندگینامهای که هیچ نشانی از واقعی نبودن شخصیت اصلی ندارد آنقدری که اگر نام لیدیا تار را نشنیده باشید احتمالا سواد موسیقایی خودتان را زیر سوال میبرید که ماجرا چیست و چرا من رهبری را با اینهمه افتخارات که «ایگات» (۱) دارد را نمیشناسم. رهبری که به عنوان اولین رهبر ارکستر معروف برلین چوب در دستش گرفته است و حالا روبروی آدام گوپنیک نویسنده، مقالهنویس و مفسر هفتهنامۀ نیویورکر نشسته است و به عنوان یکی از مهمترین موزیسینهای دوران ما معرفی میشود. اما واقعیت این است که این فیلم یک فیلم بیوگرافیک نیست اما آنقدر تمام وجناتش حرفهای و درخشان اجرا شدهاند، که باورپذیری آن چند برابر شده است.
داستان فیلم از این قرار است که لیدیا تار، اولین رهبر ارکستر شناخته شده برلین، تصمیم دارد سمفونی شماره ۵ مالر را با ارکستر ضبط کند؛ اتفاقی که در عمر ارکستر برلین نادر بوده و یک موفقیت بزرگ برای عمر حرفهای تار به حساب میآید. او در اوج شهرت، مقبولیت و حرفه خود قرار دارد و فیلم با گفتوگوی او با یکی از معروفترین روزنامهنگاران جهان شروع میشود. اما این روند از اوج -با سرعتی منطقی- به افول میگراید. ستاره از آسمان به زمین میافتد، پروژه ضبط سمفونی پنجم هرگز به نتیجه نمیرسد، خانواده از هم میپاشد، مقبولیتی در کار نمانده و شهرت خدشهدار شده است. تار داستان این هبوط است. این اوج تا فرود را کیت بلانشت با گوشت و پوست و استخوانش با در نظر گرفتن و نمایش دادن تمامی این جزئیات در چهره و رفتارهایش بازی کرده است. نه تنها این بهترین بازی کیت بلانشت است بلکه بعید است به این سادگیها بتواند بار دیگر این ایفای نقش کامل را اینطور صفر تا صدی ایفا کند.
اگر در این نوشته نخواهیم در ابتدای هر پاراگراف اسم کیت بلانشت و بازی جادویی او و جانی که به این فیلم بخشیده است را بیاوریم باید به یکی از مهمترین دلایل دیگر این باورپذیری اشاره کرد. این دلیل را حتما باید در شخصیتپردازی در داستان تار جستجو کرد. شخصیت چندوجهی و آرتیست لیدیا تار، آنچنان ظریف و دقیق تمامی وجوه خودش را در قصه افشا و ایفا میکند که به مخاطبش طی این زمان به نسبت طولانی تماشای فیلم، فرصت نزدیک شدن به او و شناختنش را میدهد. ما در طول قصه فقط با یک موسیقیدان بلندپرواز مواجه نیستیم. فقط با یک موسیقیدان زن که برای اولین بار قرار است در یکی از شهرهای مهم موسیقی دنیا، در یکی از ارکسترهای مهم موسیقی دنیا رهبری کند مواجه نیستیم. ما با یک موسیقیدانی که از فرصت شهرت استفاده /سوء استفاده کرده است مواجه نیستیم، ما با زنی که بارها عشق به سراغش آمده و آن را پس نزده است، ما با مادری که فرزندی رنگین پوست را به سرپرستی گرفته و زنی که قدرت از چشمهایش میتراود…
آهنگسازی این فیلم را آهنگساز اسکاری هیلدورگودنادوتیر که برای آهنگسازی «جوکر» به عنوان اولین آهنگساز زنی که برنده جایزه اسکار، گلدن گلوب و بفتا برای بهترین موسیقی فیلم شد، ساخته است. او را بیشتر با آهنگسازیاش برای سریال چرنوبیل میشناسیم
ما با پکیج این محصول مواجهیم؛ یک زن موسیقیدان چندوجهی که همه این ویژگیها را با هم دارد. هنر کارگردان فرهیخته این است که توانسته در مدت زمان فیلم، همه این وجوه را به نمایش بگذارد. از نگاههای او بگیرید تا وسواس رفتاریاش، تا خط قرمزهایی که در کار به تمام اعضای ارکسترش یادآور میشود. از قدرتی که در رهبری دارد تا صحبت کردنش به چند زبان تا رعایت رژیم غذایی و توجه ویژه به اندامش. به این لیست بلند بالای شخصیت شناسی، اضافه کنید مسائل روانشناختی عمدهای که فیلم روی آنها مانور میدهد همچون خودشیفتگی، وسواس فکری و عملی، مشکلات خوب و… را.
در این میان، فیلم تار، داستان یک موسیقیدان است که زندگیاش به صداها گره خورده. او با افزوده شدن مشکلات و رسواییها، دیگر کمتر صدای موسیقی میشنود و بیشتر صداهای فالش و مزاحم در سرش شنیده میشود. شبها از خواب میپرد تا در جستجوی صداهایی که احساس میکند از یخچال یا مترونوم داخل کمد میآید باشد. صدای مزاحم همسایهای که به در میکوبد، صدای فالش آکاردئونی که خودش در آستانه فروپاشی کامل روانی در خانهاش مینوازد… با آغاز مشکلات صداها هم برای او تغییر ماهیت میدهند و دیگر موزون و گوشنواز نیستند.
در کنار اینها ارجاعات موسیقایی در جای جای فیلم حضوری پررنگ دارند، همانقدری که ارجاعات و استعارههای زندگی را میتوان در رفتارهای ریز و درشت لیدیا نظاره کرد که همه اینها باعث شدهاند تا فیلم تاد فیلد، غنای تصویری و مضمونی بالایی داشته باشد.
در پایان برای فیلمی که در حال و هوای موسیقی است، بیانصافی است اگر به آهنگسازش اشاره نکنیم. آهنگسازی این فیلم را هم آهنگساز اسکاری هیلدورگودنادوتیر که برای آهنگسازی «جوکر» به عنوان اولین آهنگساز زنی که برنده جایزه اسکار، گلدن گلوب و بفتا برای بهترین موسیقی فیلم شد، ساخته است. او را بیشتر با آهنگسازیاش برای سریال چرنوبیل میشناسیم و در «تار» هم اشاره ظریفی به همکاری فرضی لیدیا تار با هیلدورگودنادوتیر میشود. حالا بیایید با هم آرزو کنیم که فیلمساز فیلم به یادماندنی و ارزشمندی همچون «تار» باز هم فیلم بسازد و این بار فاصله زمانی ۱۶ سال را از آخرین ساختهاش در نظر نگیرد و با فاصله زمانی کوتاهتری فیلم بسازد.
پاورقی:
- ایگات (EGUT): جوایز چهارگانه اسکار، گرمی، امی، تونی