هیجانزدهام که دوباره در فیلمی کمدی بازی کردم
نیکلاس کیج وقتی برای اولین دفعه با پیشنهاد بازی در نسخهای کمی روانپریش از خودش در «مسئولیت سنگین استعداد فراوان» (The Unbearable Weight of Massive Talent) مواجه شد، واقعاً دچار تردید شد و قرارداد بازی در این فیلم را امضا نکرد. او وقتی متوجه شد که شخصیت نیکلاس کیج در فیلم، در آستانه ورشکستگی قرار دارد، در یک هتل زندگی میکند، از همسر و دختر نوجوانش دور شده و باید یک پیشنهاد شخصی برای حضور در مهمانی یک طرفدار خرپول را بپذیرد تا بتواند بدهیهای خود را پرداخت کند، بر ترسهایش افزوده شد. تازه به این معجون اضافه کنید نسخهای جوانتر و دیوانه از روزهایی که کیج در فیلمهایی مثل «قلباً وحشی» (Wild at Heart) بازی میکرد، که گاهی ناگهان ظاهر میشود تا با کیج روزگار حال بحث کند.
نیکلاس کیج در نهایت زمانی نظرش تغییر کرد که فیلمنامه فیلم مسئولیت سنگین استعداد فراوان را خواند و با تام گورمیکن کارگردان -که فیلمنامه را با همکاری کوین اِتِن نوشته- نیز دیدار کرد. کیج به «رولینگ استون» میگوید: «نمیخواستم فیلمی باشد که مسخره کند یا مثل یکی از برنامههای «زنده شنبهشب» به نظر برسد. میخواستم عمق بیشتری داشته باشد و تام این موضوع را برای من روشن کرد که علاقه تمامعیاری به بعضی از آثار اولیهام دارد؛ بعدش به دلیل ترسم و این باور که شما -وقتی دلیلهای خوبی دارید و تا زمانی که به خودتان یا دیگران آسیب نمیزنید- باید با ترسهایتان مواجه شوید چون ممکن است چیزی یاد بگیرید، پیشنهاد بازی در این فیلم را قبول کردم.»
در هر صورت کیج تصمیم خوبی گرفت و فیلم مسئولیت سنگین استعداد فراوان در ادامه آثار تحسینشدهای قرار میگیرد که او در سالهای اخیر در آنها بازی کرده و دوباره کارنامه بازیگریاش را احیا کرده است. او در این گفتوگوی خواندنی درباره موارد جالب متعددی صحبت کرده است از گرایش عجیب در فضای مجازی به ویدیوهایی که با عنوان «خشم کیج» (Cage Rage) شناخته میشوند، فیلمهای درجهدوی او که کمتر دیده شدهاند، بیعلاقگیاش به بازی در آثار تلویزیونی، امکان ساخت پروژه سوپرمن او (از دهه ۱۹۹۰) که شاید بالاخره تولیدش به جایی برسد، و میراث آثار ماندگار کارنامهاش مثل «ماهزده» (Moonstruck) و «احیای مردگان» (Bringing Out the Dead).
- وقتی برای اولین بار فیلمنامه «مسئولیت سنگین استعداد فراوان» را خواندید، خودتان را به جا آوردید؟
نیکلاس کیج: زمانی که اولین دفعه با تام و گروه سازندگان فیلم در نیویورک دیدار کردم، گفتم: «ببینید رفقا، هیچ نسخهای از به اصطلاح نیک کیج وجود ندارد که نخواهد زمانی را با بچههایش سپری کند. این من نیستم.» آنها هم چنین پاسخ دادند: «حق با توست. این تو نیستی. اصلاً برای همین است که این یک نسخه داستانی از تو است. ما باید این شخصیت را با فرازوفرود دراماتیک همراه میکردیم.»
موضوع دیگر این است که من هرگز به کلیت کارنامهام فکر نکردم؛ و دغدغه اول و آخرم همیشه «کار کردن» بوده است. من هرگز «کارنامهای» نداشتهام. فقط «کار» داشتهام. این راهی بود برای بازی در فیلمهای مختلف. من چیزی در یک فیلم میبینم و فکر میکنم جواب میدهد؛ درست مثل یک آلبوم راک. شاید از نظر فیلمنامه همه چیز درست نباشد و کار نکند اما یکی دو صحنه یا یکی دو ترانه هستند که جواب میدهند و ارزشش را دارند.
این دو جنبه فیلم، تا جای ممکن از من دور بودند اما استدلال تام این بود که ما همچنان باید شخصیتی با فرازوفرود دراماتیک داشته باشیم. فکر میکنم مردم میدانند که من دختر ندارم و همین، موضوع مهمی بود. من دو پسر بزرگتر دارم. این عوامل کمک کردند تا سرانجام در قالب این نسخه از بهاصطلاح نیک کیج قرار بگیرم. اینها به من اجازه دادند تا این نقش را بازی کنم که همچنان برای خودش شخصیتی به شمار میرفت.
- کدام بخشهای این شخصیت به خود واقعیتان نزدیکترند؟
خوشحال بودم که دوباره در یک فیلم کمدی بازی میکنم. مدتها از تجربه قبلیام میگذشت. اصلاً بازی در فیلمهایی مثل «بزرگ کردن آریزونا» (Raising Arizona) را شروع کردم چون به نظرم شوخطبعیهای خودم را دارم؛ از آن شوخطبعیهای غیرقراردادی. فکر میکنم بعضی از لحظههای این شخصیت واقعاً به من نزدیکاند. به عنوان مثال، صحنهای که کیج مواد روانگردان مصرف کرده است و میکوشد از دیوار کوتاهی بالا برود. بدیهی است که موادی مصرف نکرده بودم اما این نوع شوخطبعی همانی است که میتوانم انجام بدهم و مردم را به خنده بیندازم.
- از بازی در نقش نسخهای جوانتر از خودتان بگویید و اینکه چطور شکل گرفت.
این بخش محبوبم بود؛ و بخشی که واقعاً میخواستم از آن مراقبت کنم. در ابتدا گفتوگویی در این خصوص داشتیم که شخصیت نیکی را حذف کنیم اما او شخصیتی بود که فکر میکردم میتوانم بیشترین لذت را از آن ببرم. من با دیدن فیلمی مثل «پروفسور دیوانه» (The Nutty Professor) از جری لوییس بزرگ شدم و بادی لاو، شخصیتی بود که من همیشه فکر میکردم فوقالعاده بامزه و خندهدار است. به نظرم شخصیت نیکی میتوانست قدری از این انرژی را به فیلم بدهد.
وقتی اولین بار از من درباره این موضوع پرسیدند که نسخهای جوانتر از خودم چه میتواند باشد، خودشان به شخصیت کَمِرِن پو از «هواپیمای محکومان» (Con Air) فکر میکردند؛ که گفتم: «او من نیستم. کمرن پو است. یک شخصیت است. اگر میخواهید نسخهای ابسورد از من را ببینید، به انگلیس و زمانی برگردید که من «قلباً وحشی» را تبلیغ میکردم و مثلاً در برنامه «ووگِن» شرکت کردم. واقعاً مضحک است و حقیقتاً چنین آدمی را دوست ندارم چون هتاک، مغرور و نفرتانگیز است؛ اما فکر میکنم الگوی تمام عیاری برای نسخهای جوانتر از بهاصطلاح نیک کیج است و حسابی میتواند نیک کیج امروزی را عذاب بدهد.»
- چطور صحنههای دونفرهتان را فیلمبرداری کردند؟ این فرایند را برای ما توضیح بدهید.
خیلی خوب نوشته شده بود. برای من مثل بازگشت دوباره و دوباره به برنامه ووگن بود و تلاش برای رسیدن به آن انرژی و شکل و شمایل. میخواستم ژاکت چرمی سیاه را بدون لباس زیر بپوشم. به نظرم خیلی بامزه میشد اما آنها استقبال نکردند و تیشرتی از «قلباً وحشی» را انتخاب کردند. فرایند واقعی تولید، چیزی بر خلاف ساخت و فیلمبرداری «اقتباس» (Adaptation) نبود. من در قالب یکی از دو نسخه خودم بازی میکردم و سپس با استفاده از یک گوشی به منظور شنیدن دیالوگها و بازیام در نقش نیک یا نیکی، در برابر یک بدل یا کسی که در بخش جایگزینها کار میکرد، بازی میکردم و دیالوگهای طرف مقابلم را میگفتم. از سوی آدمهای سر صحنه و همکارانم خیلی شانس آوردم چون خیلی متعهد بودند و بسیار به من کمک کردند.
بهترین فیلم های کمدی خارجی تا سال ۲۰۲۲
- دستکم بخشی از این شخصیت بر اساس تصورهای اشتباه عمومی درباره شما شکل گرفته است. از نظر شما کدام موارد برجستهترند؟
رسانهها گاهی وقتها درباره فیلمهایی صحبت میکنند که من برای شبکه نمایش خانگی و ویدیوهای درخواستی بازی میکنم. اولین موضوعی که در خصوص آنها میخواهم بگویم این است که به عقیده من، هر کسی که با واقعیت «عرضه مستقیم به نمایش خانگی» کنار نیامده، برای عصر دایناسورها است. این حرفها برای گذشته است و امروز همه چیز در نمایش خانگی یا در واقع به صورت آنلاین و مجازی عرضه میشود که حالا یکی از بهترین راههای عرضه و پخش فیلم شما است. برای من که فوقالعاده بوده است.
از سوی دیگر مردم فکر میکنند این چیزها برایم مهم نیست، در صورتی که اهمیت میدهم یا در واقع «میدادم». فکر میکنم بعضی از بهترین بازیهای زندگیام را در این فیلمهای بهاصطلاح «مستقیم برای نمایش خانگی» (Direct to Video) انجام دادهام. همین «بار تحملناپذیر…» هم در این گروه از فیلمها قرار میگیرد. همینطور فیلمهای تحسینشدهای چون «مندی» (Mandy)، «خوک» (Pig)، «گروهبان بد: بندر نیو اورلئان» (Bad Lieutenant: Port of New Orleans)، «جو» (Joe)، «مامان و بابا» (Mom and Dad)، «رنگی از فضا» (Color out of Space)؛ همه این فیلمها واقعاً در چنین گروهی قرار میگیرند. «رقیب» (The Runner) هم به نظرم فوقالعاده بود. اصلاً باید بگویم که هر یک از این فیلمها را در برابر سی سال اول فعالیتم قرار میدهم و با فیلمهای آن سالها قیاس میکنم. اگر تصور اشتباهی در کار باشد، شاید به ندیده گرفتن این واقعیت برمیگردد که تعهد ناب و حقیقیای برای بازیگری وجود داشته است.
- شما در این سالها خیلی پرکار بودهاید.
بهترین کارگاه و بهترین کلاس بازیگریای بود که میتوانستم در آن حاضر شوم. واقعاً فکر میکنم حکم تمرین کردن را داشتهاند. در ضمن احساس میکنم دسترسی من به محتوای احساسی یا قوه خیالم را بهمراتب راحتتر کردهاند… اما در پاسخ به سوال شما، فکر میکنم شاید هم تصور اشتباهی باشد از سوی من؛ اما به هر حال بارها شنیدهایم که همه هنرها سوبژکتیو هستند. آدمها میتوانند عقیدهها و برداشتهای خودشان را داشته باشند. پس هر تعبیری از سوی آنها نمیتواند اشتباه باشد.
- به تصورم همه میمهای فضای مجازی برای شما آزاردهنده بودهاند. آنها صحنه کوتاهی را از فیلمی مثل «مرد ترکهای» (The Wicker Man) درمیآورند و خارج از بستر فیلم آن را دست میاندازند.
خب، هم وجه مثبت دارد و هم وجه منفی. به نظرم مثبت از این بابت که مردم این لحظههای «دستچینشده» از مثلاً «خشم کیج» را میبینند و شاید بروند و این فیلمها را تماشا کنند. دوست دارم اینطوری فکر کنم؛ اما از نظر وجه منفی، بله، خارج از بستر فیلم دیده و قضاوت میشوند؛ و صحنهای هستند در انتهای پرده اول یا دوم یا سوم فیلم که در بستر یک درام به چنین بیان و ابراز احساساتی منتهی شدهاند؛ و همه اینها طراحی شده و ساختارمند بودهاند. همه کارها و رفتارهای من بخشی از فیلم و ساخت آن بوده است و طراحیشده؛ پس چه مضحک باشند یا درست، بخشی از طراحی فیلم هستند.
- بخشی از فیلم «محافظت از تِس» (Guarding Tess) هم در این فیلم به نمایش درمیآید. فکر میکنید استودیوها هنوز چنین فیلمهایی را میسازند؟ یا عصر فیلمهایی با بودجههای میانه که برای تماشاگران بزرگسال ساخته میشدند به پایان رسیده است؟
کیث فیپس کتابی نوشته است با عنوان «عصر کیج: چهار دهه از هالیوود بهواسطه مرور فقط یک کارنامه» (Age of Cage: Four Decades of Hollywood Through One Singular Career) و به موارد جالب و هوشمندانهای درباره دگرگونیهای صنعت فیلمسازی در چهل سال گذشتهای اشاره کرده است که من هم در آن کار کردهام. حالا محیط متفاوتی شده است. فیلمهای مارولی که من مخالفتی با آنها ندارم، احتمالاً تنها فیلمهایی هستند که این روزها مردم برای دیدنشان به سینما میروند؛ اما خوبیاش این است که دستکم هنوز مردم به سینما میروند و این موضوعی است که همیشه برای فیلمسازان هیجانانگیز بوده است. برای پاسخ دقیقتر به سوال شما، فکر میکنم این روزها احتمال نمایش فیلمی مثل «محافظت از تس» در سینماهای چندسالنی (مالتیپلکسها یا همان پردیسهای سینمایی خودمان) نزدیک به صفر است؛ اما دوباره میگویم که حالا پخش مجازی و آنلاین را برای این فیلمها داریم.
- فیلمهایی مثل «هواپیمای محکومان» یا «صخره» (The Rock) اقتباسی نیستند و داستانهای اریژینال دارند. آیا امروز چنین فیلمهایی هم ممکن نیست ساخته بشوند؟
جوان… واقعاً امیدوارم اینطور نباشد. این روزها رانلد مکدانلد هم میتواند یک سری فیلم مارولی داشته باشد اما ساختن فیلمی بر اساس شخصیتهایی که هیچکس آنها را نمیشناسد، واقعاً دشوار است. فکر میکنم آنچه امروز اهالی صنعت سینما به دنبال آن هستند، درجهای از اطمینان به بازگشت سرمایه است. پس هر وقت فیلمی را دیدید که کمی خارج از چارچوبهای امروزی قرار میگیرد، بدانید که آنها لزوماً انتظار کسب درآمد نداشتهاند و خطر کردهاند. دوست دارم که فکر کنم مردم همچنان به دیدن داستانهای اریژینالی علاقهمندند که لزوماً دنباله نیستند.
- بخش اعظمی از انرژی خلاقه این روزها به سوی تلویزیون و تولیدهای آن رفته است. اگر سریالی به شما پیشنهاد شود که واقعاً برایتان کنجکاویبرانگیز باشد، به آن فکر میکنید؟
بعضی از بهترین بازیهایی که من در روزگار رشدم شاهدشان بودم، در سریالهایی مثل «منطقه تاریکروشن» (The Twilight Zone) یا «محدودههای بیرونی» (The Outer Limits) بودند و از کسانی چون رابرت کالپ و بیل بیکسبی. همیشه فکر میکردم آنها بازیگران فوقالعاده بااستعدادی هستند؛ و به نظرم این سریالها، داستانهای خیلی خوبی هم داشتند. این روزها ما در حال تجربه رنسانسی در تلویزیون هستیم و کیفیت آثار تلویزیونی دگرگون شده است؛ اما من همیشه به سینما و فیلمها علاقهمند بودهام چون برایم جذابتر بودهاند. بهعلاوه، من در کودکی بیشتر با بازیگران سینما بود که به بازیگری علاقهمند شدم.
از سوی دیگر، من برای درگیر شدن با داستان و شخصیتها به زمانی دوماهه برای خواندن و جذب فیلمنامه نیاز دارم تا سر صحنه مجبور نباشم به دیالوگهایم فکر کنم. تشویش فراموشی دیالوگها، اولین موضوعی است که روی کار بازیگر تأثیر میگذارد و من اصلاً نمیخواهم دچارش شوم. شنیدهام که در تلویزیون، اغلب فیلمنامه را ناقص به شما میدهند و مثلاً فیلمنامه ۳ هفته اول کار آماده است. این زمان برای من کافی نیست.
- در عوض اگر سریال موفق شود ممکن است تا سالها تولید و دیده شود.
من برای این کار ساخته نشدهام (میخندد). این اتفاق نمیافتد. دوست دارم چالاک باشم و به حرکتم ادامه بدهم و اینجوری زمینگیر نشوم.
- فیلمهای دیسی هم دارند برای خودشان صاحب جهانهایی میشوند. طرفداران فکر میکنند این موضوع میتواند در نهایت به ساخت پروژه «سوپرمن» شما نیز بینجامد. واقعاً چنین امکانی وجود دارد؟
من در این باره باید خیلی بااحتیاط صحبت کنم چون هر اتفاقی ممکن است در لحظه روی بدهد یا بهکل برعکس شود. درباره پروژه «سوپرمن» هم باید بگویم که تیم برتن من را انتخاب نکرد. من او را برگزیدم. آنها میخواستند رنی هارلین (کارگردان فیلمهای «جان سخت ۲» و «صخرهنورد») فیلم را کارگردانی کند که آدم خوب و توانمندی است اما تصوری که من از شخصیت کل-اِل داشتم بیشتر با سبک جهانهای تیم برتن جور بود. به عنوان مثال، من طرفدار پروپاقرص «مریخ حمله میکند!» (Mars Attacks!) هستم. استودیو در این مورد هم نگران بود اما به درخواست من، آنها تیم را استخدام کردند ولی بعدش ناگهان کل پروژه تعطیل شد… پاسخ شما هم این است: نمیدانم.
- باخبرید که «ماهزده» به فیلمی کالت بدل شده است؟ من جوانهای زیادی را میشناسم که بارها و بارها آن را تماشا کردهاند.
نه؛ اما شنیدنش خیلی خوشایند است. من عاشق آن فیلمم. احتمالاً میدانید که درباره بازی در آن فیلم هم تردید داشتم. در آن زمان با بهاصطلاح فانتزیهای پانک-راک من درباره بازی سینمایی همخوانی نداشت. «بوسه خونآشام» (Vampire’s Kiss) بیشتر با فانتزیهایم جور بود؛ اما من بر خلاف میل مدیر برنامههایم در آن فیلم بازی کردم چون از این طرف پذیرفتم که در «ماهزده» هم بازی کنم. با هم معامله کردیم. او (اِد لیماتو) به من گفت: «اگر «ماهزده» را بازی کنی، اجازه میدهم در «بوسه خونآشام» هم بازی کنی.»
امروز به دلایل زیادی «ماهزده» را دوست دارم و فکر میکنم فیلم فوقالعادهای است. آنقدر پخته شدهام که واقعاً متوجه ارزشش باشم. عاشق این هستم که به عنوان عضوی از یک خانواده دوستداشتنی آمریکایی ایتالیایی تصویر شدهام که گنگستر نیستند. در سینما بیشتر وقتها، آمریکاییهای ایتالیاییتبار را به عنوان یک گنگستر مسلح نشان دادهاند؛ اما این فیلم تصویر متفاوتی را به نمایش گذاشته است.
- از اهدافتان برای آینده بگویید. «مسئولیت سنگین استعداد فراوان» خیلی سروصدا کرده است. امیدوارید باعث چه اتفاقهایی در آینده بشود؟
یکی از ستارههایی که من از عصر طلایی هالیوود ستایش میکنم، تونی کرتیس است. خوشم میآید که او، هم میتوانست در فیلمی مثل «خفهکنِ باستن» (The Boston Strangler) بازی کند و هم در فیلمهایی مانند «برخی داغش را دوست دارند» (Some Like It Hot) و «بوی خوش موفقیت» (Sweet Smell of Success). او چنین بازیگر بااستعدادی بود که هم میتوانست کمدی بازی کند و هم درام. در حال حاضر خیلی هیجانزدهام که دوباره در فیلمی کمدی بازی کردهام. پانزده سال بود که چنین تجربهای نداشتم. خوب است که فرصت بازی در فیلمهای کمدی بیشتری را داشته باشم.
از سوی دیگر، هرگز در فیلمی موزیکال هم بازی نکردهام و در این خصوص هم کنجکاوم. فقط میخواهم همین مسیر ایفای نقش در درامهای مستقل را ادامه بدهم. این شور و اشتیاق حقیقی من است، فیلمهایی مثل «خوک»، «ترک لاس وگاس» (Leaving Las Vegas) و «جو». تازگی «احیای مردگان» را دیدم. باید بگویم احتمالاً بهترین فیلمی است که تا امروز بازی کردهام.
منبع: رولینگ استون، اندی گرین