سریال اسب های آرام ماجرای یک گروه از جاسوسهای نه چندان داناست که در تبعیدگاه کاریشان زیر نظر یک جاسوس کارکشته اما خسته و نه چندان خوشاخلاق فعالیت میکنند. گره اصلی داستان جایی رقم میخورد که بین جریان اصلی جاسوسان آم آی فایو (سرویس امنیت داخلی انگلستان) و این گروه از جاسوسان بازنده و دست و پا چلفتی اختلافی ایجاد میشود و اینجاست که داستان گل میاندازد. گره اصلی داستان در این سریال چندان تازه و بدیع نیست. حتی شیوه گرهگشای نهایی نیز بر پایه مولفههای ژانر رقم میخورد. اوج نوآوری و تازگی در شیوه شکلگیری گره و در نهایت حل مسئله با رگههایی ظریف از نوآوری و با تکیه بر گرهخوردن مسئله اصلی با مسائل روز جامعه انگلیسی شکل گرفته است.
ماجرای مهاجرستیزی و نژادپرستی به عنوان یک خطر جدی در جامعه انگلیسی محور اصلی کار است. در واقع ساختار کلی ژانر معمایی و جاسوسی زیر بنای کار است و مولفهها و مضامین امروزی روبنای کار. از سوی دیگر همان الگوی همیشگی بازسازی ساختار جاسوسی و امنیتی در دل خودش در اینجا هم رعایت شده است.
برگ برنده اثر اما کجاست؟ چه ویژگیای باعث همراهی برانگیز شدن و قابل دنبال کردن آن توسط مخاطب میشود؟ جذابترین ویژگی در بخش شخصیتپردازی و اجرای بازیگران قابل ردگیری است. ترکیب حماقتبار و همزمان غافلگیر کننده جاسوسان تبعیدی به ساختمان کهنه و فرسوده ملقب به «لجنزار» و توهین و تحقیرهای مداومی که توسط «لمب» مدیر خود ویرانگر و بداخلاقشان بر آنها جاری میشود، در کنار کنش و واکنشهای ابلهانه خود این تبعیدیها و البته ریزه کاریها و جزییاتی که در پوشش، رفتار، تحلیلها و تمام جوانب رفتاری آنها ترسیم شده است دو کارکرد مهم در سریال دارد.
از یک سو این حجم از حماقت و بیدست و پایی در تضاد با موقعیت و شغلی که دارند قرار میگیرد و موقعیتهای جذابی را باعث میشود. ماموران سرویس جاسوسیای که مرزهای حماقت را جابجا میکنند. از سوی دیگر و در مقیاسی بزرگتر موفقیت این جاسوسان بیدست و پا برای حل مسئلهای بزرگ به خودی خود موقعیت داستانی پرکششی را رقم میزند. همین میزان از حماقت و سبک سری در بین اعضای گروه نژادپرست و قطب منفی ماجرا دیده میشود. حماقتی که در کلیت کار جاری است و بعضا طعنه به موقعیتهای کمیک میزند.
اما آیا این ویژگیها صرفا در بخش فیلمنامه نویسی محدود شده است؟ پاسخ کاملا منفی است. سهم مهم کارگردانی و طراحی صحنه به طور خاص طراحی صحنه ساختمان «لجنزار» کاملا منطبق بر روح حاکم بر جهان شخصیتها و جایی که در آن قرار گرفتهاند ترسیم شده است. ساختمانی کهنه و تو در تو که جهانی فرسوده و همزمان گیج و منگ و سرشار از ناامیدی را تداعی میکند. در کنار آن باید به انتخاب بازیگرها و اجرای آنها توجه کرد.
برجستهتر از همه، اجرای بینقص و قابل تدریس «گری اولدمن» است در نقش «لمب»؛ شخصیتی که محور داستان است و تمام تصمیمات، فضاسازیها و البته گرهگشاییها از ناحیه او شکل میگیرد. اولدمن به شکلی درخشان، موفق شده تا شخصیتی مرموز، چندلایه، غیر قابل پیشبینی و البته متضاد را ترسیم کند. شخصیت لمب شکست خورده و در حال فروپاشی است، همزمان درگیر یک خود ویرانگری است که ریشه در رازها و تصمیمات و کردههای گذشتهاش است.
در کنار اینکه خشمی مهارناپذیر با چاشنی کمدی تلخ دارد که بر مبنای همان لجنزار را به معنی واقعی کلمه برای تبعیدیهای فعال در آن لجنزار کرده است. تک تک نکات اجرایی در بازی اولدمن ربط مستقیمی دارد با ریزهکاریهای شخصیتی او؛ از شیوه دراز کشیدن روی مبل یا نگاهکردن از پشت عینک گرفته تا بازیهای لحنی و بالا و پایین کردنهای صوتیاش. در واقع اولدمن از تمام اجزای در اختیار یک بازیگر بهره برده تا شخصیت را به شکلی تصویری و قابل لمس ترسیم کند. همین ویژگی با تفاوتی کیفی در مورد تک تک بازیگران کمتر شناخته شده فعال در «لجنزار» قابل بررسی است.
از شکل و شمایل لباس پوشیدن گرفته تا حرکات بدن و صورت و تنظیم صدا همگی موید یک حماقت خالص اما پرشور، یک شکست خوردگی درونی شده اما مایل به پیروزی و یک ترکیب متضاد در حال تکاپو -همه و همه- نقش پررنگی در تبدیل به تصویریشدن متن سریال داشته است. از حیث محتوا و مضمون هم تحلیلهای جدیای با محوریت مناسبات سیاسی و اجتماعی روز جامعه انگلیسی میتوان داشت که بماند برای فرصتی مبسوطتر. در مجموع بر این باورم که سریال اسب های آرام در میان سریالهای جاسوسی برجسته چند سال اخیر قرار میگیرد، اما قطعا جز بهترینها نیست. ولی در فضای خالی از شاهکارهای سریالی حتما جز خوبهای سال اخیر سریالهای جهان قرار میگیرد.