گفت‌وگوی گیرمو دل تورو و جین کمپیون درباره فیلمسازی در جهان تازه

فیلم‌هایی که می‌سازم هدیه من به جهان هستند

جین کمپیون می‌خواهد عذرخواهی کند: «هفته پیش نتوانستم جواب بدهم و خودم را به تو برسانم چون مریض شدم. دچار مسمومیت غذایی شده بودم.» کمپیون این حرف‌ها را به مدیر برنامه‌های خود نمی‌زند؛ پاسخگوی یکی از نماینده‌های نتفلیکس هم نیست که در ماه‌های اخیر و زمان پروازش به نقاط مختلف جهان و رونمایی از اثر جدیدش «قدرت سگ» (The Power of the Dog) در جشنواره‌های مختلف یا برای رأی‌دهندگان اسکار، همیشه همراه او بوده‌اند. روی صحبت جین کمپیون با گیرمو دل تورو است؛ چون آن‌ها قرار بود زودتر از این، درباره جدیدترین فیلم‌های خود با هم به گفت‌وگو بنشینند (به دعوت «ورایتی» و در سری گفت‌وگوهای آن‌ها با عنوان «کارگردانان با کارگردانان»).

گیرمو دل تورو در سال ۲۰۲۱ با بازسازی پرهزینه‌ای از تریلر نوآر «کوچه کابوس» (Nightmare Alley) خودی نشان داد؛ فیلمی که بر اساس رمان سال ۱۹۴۶ ویلیام لیندزی گرشام شکل گرفته بود. او که اصلاً از بی‌پاسخ ماندن تماس خود با کمپیون ناراحت نشده بود، در حالی که شکم خود را نوازش می‌کند به او می‌گوید: «من هم می‌خواهم دچار مسمومیت غذایی شوم… چون تنها راهی است که می‌توانم وزن کم کنم.» اما خوش‌اشتهاترین خوره‌های سینما هم نمی‌توانند در برابر فهرست آثار کارنامه این دو فیلمساز برنده جایزه اسکار مقاومت کنند.

جین کمپیون پس از این‌که بیش از یک دهه از سینما دور بود (با آثار سینمایی تحسین‌شده‌ای چون «پیانو» (The Piano)، «پرتره بانو» (The Portrait of a Lady) و «ستاره درخشان» (Bright Star) در کارنامه‌اش) و در این مدت و هنگام دوری‌اش از سینما، فقط سریال تلویزیونی «بالای دریاچه» (Top of the Lake) را ساخت. به هر حال جین کمپیون، سال ۲۰۲۱ با یک فیلم انتقامی به سینما برگشت با نام «قدرت سگ»؛ راوی داستان دو برادر (با بازی‌های بندیکت کامبربچ و جسی پلمنس) و زنی (کریستن دانست) که میان‌شان قرار می‌گیرد. «قدرت سگ» در ظاهر وسترن است اما بیش‌تر علاقه‌مند به ترسیم تصویری است از مردینگی تباهی‌آور و سرکوبی.

دل تورو هم که سال ۲۰۱۷ اسکارها را با «شکل آب» (The Shape of Water) درو کرده بود، با «کوچه کابوس» داستان نوآرگونه‌ای از مردی سرگردان (بردلی کوپر) را روایت می‌کند که سر از یک کارناوال درمی‌آورد و میل سیری‌ناپذیرش به کسب ثروت و زنان (رونی مارا و کیت بلانشت) به تراژدی ختم می‌شود. این فیلم هم مثل «قدرت سگ»، از محدوده‌های ژانر فراتر می‌رود تا هسته پوسیده‌ای را نمایان کند که در کانون رویای امریکایی قرار گرفته است.

«ورایتی» از گفت‌وگوی این دو فیلمساز برجسته که سال‌هاست آثار یکدیگر را تحسین می‌کنند، نسخه‌ای تصویری هم تهیه کرده است تا شاید برای آیندگان باقی بماند؛ موضوعی که کمپیون چندان از آن راضی نبود چون از سوژه دوربین شدن بیزار و فراری است. به همین دلیل رو به دل تورو می‌کند و می‌گوید: «ای کاش فقط می‌توانستیم بدون همه این دوربین‌ها صحبت کنیم. خیلی بیش‌تر خوش می‌گذشت.» او با وجود این ناآرامی، خیلی زود گرم شد و صحبت‌هایش با دل توروی احساسی و پرشور به‌اصطلاح گل انداخت. آن‌ها درباره همه چیز صحبت کرده‌اند، از موفقیت پخش‌کننده‌های مجازی و آنلاین گرفته تا تحلیل یونگی خواب‌ها. خودتان این گفت‌وگوی خواندنی را مطالعه کنید.

 

  • گیرمو دل تورو: حرف‌های زیادی درباره پخش‌های آنلاین و مجازی مانند نتفلیکس زده‌اند و این‌که دارد با سینما چه می‌کند و… دوست دارم نظر تو را هم در این باره بشنوم.

جین کمپیون: نتفلیکس تازگی «قدرت سگ» را در ۱۹۰ کشور به صورت مجازی و هم‌زمان عرضه کرده است. اتفاق واقعاً عجیبی است چون رویدادی است که در خانه هر کسی برپا می‌شود بدون این‌که من حتی از آن باخبر شوم. واقعاً قابل هضم نیست. از سوی دیگر، خیلی سپاسگزارم که می‌توانم در جشنواره‌های سینمایی شرکت کنم و در میان تماشاگران باشم و تجربه‌شان را تجربه کنم. فیلم‌هایی که می‌سازم هدیه من به جهان هستند. برای همین می‌خواهم شاهد باز کردن این هدایا باشم.

  •  کارگردانی، حرفه تنهایی است. تو کسی هستی که چراغ بار را روشن می‌کند و همان کسی هستی که آخر شب، استفراغ را تمیز می‌کند؛ پس دوست داری جایی آن مشتری را ببینی!

اما برگردم به پخش‌های مجازی؛ من که روی گوشی تلفن، فیلم تماشا نمی‌کنم. واقعاً آزارنده و ناراحت‌کننده است. اگر فیلمساز خاصی باشد، می‌روم و فیلم مورد نظرم را در سینما می‌بینم.

  •  امیدوارم تجربه فیلم دیدن در سینما – که زیبا و تأثیرگذار است – هرگز از بین نرود. از سوی دیگر باید بگویم که اگر به خاطر همین پخش‌کننده‌های مجازی و آنلاین نبود من هرگز نمی‌توانستم بیش‌تر پروژه‌هایم را به سرانجام برسانم چون اصلاً سرمایه‌گذار پیدا نمی‌کردم. من به این واسطه است که می‌توانم ایده جنون‌آمیزی مثل ساختن اقتباسی از «پینوکیو» با قالب انیمیشنی توقف-حرکت (استاپ-موشن) را در روزگار ظهور موسولینی به جایی برسانم و عملی کنم.

توقف-حرکت؟! مثل عروسک‌گردانی؟

  • بله، و من می‌توانم چنین فیلمی بسازم چون نتفلیکس چراغ سبز تولیدش را داد (و اواخر امسال عرضه خواهد شد).

من ۶۷ سال دارم اما وقتی نگاهی به زندگی‌ام می‌اندازم لحظه‌هایی را به خاطر می‌آورم که در ذهنم تثبیت شده‌اند؛ و بعضی از آن‌ها در سالن سینما شکل گرفته‌اند. زمانی که از این دست لحظه‌ها را به یاد می‌آورم، که برای من خیلی تأثیرگذار و به‌شدت پررنگ هستند، حتی یادم هست که کجای سینما نشسته بودم و چه لباسی پوشیده بودم. من می‌ترسم اگر همه چیز را در خانه و روی تلویزیون‌ها تماشا کنیم، تجربه‌های ما دیگر خصوصیت و جزییات خاصی پیدا نمی‌کنند و همین‌طور مثل هم می‌شوند و احتمالاً در گذر زمان با هم ترکیب می‌شوند.

  • برای من تفاوت بزرگ در این است که تلویزیون را ما کنترل می‌کنیم؛ اما در سینما، تحت کنترل و مطیع هستیم.

این موضوع خوشایندی است. شما باید مطیع باشید. من باید به حرف تو درباره پخش‌کننده‌های مجازی برگردم و از تجربه خودم بگویم. «قدرت سگ» هم ساخته نمی‌شد اگر نتفلیکس جلو نمی‌آمد و نمی‌گفت: «ما خطر این کار را می‌پذیریم.» خیلی به من گفتند که کار کردن در ژانر وسترن، دست‌وپای تو را خواهد بست اما این موضوع حقیقت ندارد. در ضمن، می‌خواهم با تو درباره درک و شناختی که از ژانر داری صحبت کنم چون بسیار پیچیده است و تو ژانر را قدرتمندانه به کار می‌گیری و مال خودت می‌کنی.

 گیرمو دل تورو و جین کمپیئن

  • مردم همین‌جوری می‌گویند «کوچه کابوس» فیلم نوآر است؛ و من می‌گویم فقط از جنبه‌های به‌خصوصی یک فیلم نوآر به حساب می‌آید. به عنوان مثال باید بگویم که نوآر برای من، فلسفه‌ای از ناامیدی، انحلال و هستی‌گرایی است؛ و تقریباً همیشه در دستان شخصیت‌ها است و آن‌ها باید دست به انتخاب بزنند. ژانری است بسیار اخلاقی.

دوست من، فیلم تو از نظر جزییات به طرز شگفت‌انگیزی غنی است. واقعاً یک ضیافت است. احساس می‌کنم برای ساخت یک فیلم، به سطح آمادگی تو نمی‌رسم. هنوز وقتی سر صحنه حاضر می‌شوم می‌ترسم. اصلاً از تلاش برای کسب آمادگی خسته می‌شوم. سعی می‌کنم همه کارها را انجام بدهم ولی همچنان احساس می‌کنم اصلاً نمی‌دانم باید چه کاری بکنم. وقتی با دستیارم سر صحنه رفتیم، گفتم: «نمی‌دانم باید چه کنم. فراموش کرده‌ام چه‌طور فیلم بسازم.» و او گفت: «جین، ما می‌خواهیم همان کاری را انجام بدهیم که همیشه می‌کنیم. دوربین را سرپا می‌کنیم. چند نفر را مقابلش قرار می‌دهیم و فیلم‌برداری می‌کنیم.» و به محض این‌که دوربین آماده شد، ناگهان روشن شدم. دنیاهایی که تو خلق می‌کنی بسیار خوشایند و خواستنی هستند؛ جوری که واقعاً می‌خواهم در آن‌ها زندگی کنم. خانه‌ات هم مثل این دنیاهاست؟

  •  خانه‌ام دقیقاً به بخشی فوران‌کرده از مغزم شباهت دارد.

جایی خواندم که یک اتاق داری که هر وقت بخواهی در آن باران می‌بارد. واقعیت دارد؟

  • بله. دفعه بعد که به لس‌آنجلس آمدی نشانت می‌دهم. من هم می‌خواهم بگویم همیشه مجذوب تصاویر دقیق تو از مردان بوده‌ام. هر بار که فیلم‌هایت را تماشا می‌کنم، خیلی تحت تأثیر این موضوع قرار می‌گیرم. همیشه دقیق و جامع هستند و در عین حال، مهربانانه و بی‌رحمانه؛ اما در مورد شخصیت فیل با بازی بندیکت کامبربچ باید بگویم که پیش از دیدن فیلم، نمی‌توانستم تصور کنم او بتواند چنین نقشی را بازی کند؛ اما تو تصور کردی. چه‌طور او را انتخاب کردی؟

برآورد من این بود که بندیکت بازیگر فوق‌العاده‌ای است؛ و بسیار جذاب و باهوش؛ و این‌که اشتیاق دارد. از سوی دیگر نمی‌خواستم بازیگری روز اول کار، بدون تحقیق و آمادگی لازم سر صحنه حاضر شود و مرا ناامید کند. برای همین به دنبال کسی بودم که عطش و اشتیاق داشته باشد. باید با هم تمرین‌های روحی و روانی می‌کردیم که فراتر از حد طبیعی بودند. در جست‌وجویم به زنی به نام کیم گیلینگهام رسیدم که در زمینه خواب و رویا کار می‌کند و زیر نظر سندرا سیکت و ماریئن وودمن تعلیم دیده است. او یک درمانگر یونگی کانادایی است.

  • سه کلمه محبوب من: درمانگر یونگی کانادایی. من که پایه‌ام؛ و همین‌طور پایه بستنی.

منم پایه بستنی هستم. واقعاً احساس کردم که باید این شخصیت و بازیگرش را از بُعد روانی آن بسازیم؛ و در ضمن لازم است که اعماق داستان را دریابیم و پذیرایش باشیم. انگار روی لبه این رمان شگفت‌انگیز از تامس سَوِج نشسته بودم و فکر می‌کردم: «خدای من، چطور می‌خواهم داخلش بشوم؟» و ما از طریق رویاهای‌مان این کار را انجام دادیم.

  • منظورت را متوجه نمی‌شوم.

من خواب‌هایی دیدم و آن‌ها را روی کاغذ آوردم. با کیم دیدار کردم و او مرا خواباند و موسیقی ملایم گذاشت و… بعدش با فیلمنامه شروع کرد تا به گفت‌وگویی بین خودم در قالب فیل و جینِ کارگردان برسد. یکی از اولین سؤال‌هایش این بود: «جین، تو حالا فیل هستی. پس در قالب فیل می‌خواهی به جین چه بگویی؟ در این خصوص که او باید چه چیزهایی را بداند تا بتواند داستان تو را روایت کند.» و من بلافاصله گفتم: «خب، آن زن هرزه باید دست به کار شود. باید آن کت سفید و کوچک مثلاً عالمانه‌اش را درآورد و کثیف شود. فقط به کار تن بدهد و کثیف شود چون حقیقت همین است.» با جین کارگردان خیلی تند و بد برخورد کردم. تا حالا از این‌جور کار کردی؟

  •  خب، من این کار را با زندگی‌نامه‌هایم انجام می‌دهم. زندگینامه هر شخصیت را می‌نویسم که اغلب وقت‌ها تا هفت روز پس از شروع فیلمبرداری بی‌مصرف می‌شوند؛ اما تا جایی که بشود به جزییات می‌پردازم، مثل برج‌های فلکی، چی می‌خورند و چی نمی‌خورند، چی دوست دارند و چی دوست ندارند؛ و گاهی وقت‌ها این جزییات برای بازیگران مفید هستند یا با آن‌ها شروع می‌کنند و به جاهای دیگری می‌رسیم؛ اما متوجه شدم بیش‌تر وقت‌ها دوست دارم فکر کنم که بخشی از خودم را روی کاغذ می‌آورم. از این منظر، هر کاری که ما می‌کنیم به گونه عجیبی یک خودنگاره است؛ اما برای من، موضوع جذاب درباره شیوه‌ تو این است که با این کارها، شخصیت را درونی و ملکه ذهن بازیگر می‌کنی. به عنوان نمونه، در فیلم تو امکان ندارد که کامبربچ تصادفی قدم بردارد؛ جوری که او خودش را وقف مردینگی و شخصیت کرده است، امکان ندارد وقتی خودش را از نقطه‌ای به نقطه دیگر می‌رساند، همین‌جوری باشد. شخصیت بامزه‌ای است چون خیلی سرراست و صادق است؛ چون چیزی را در خودش خفه کرده است و نمی‌تواند آن را آشکار کند.

فیل می‌تواند آدم ترسناکی باشد برای معاشرت کردن، چون می‌تواند شما را روشن کند و حقیقت را با شما در میان بگذارد. از سوی دیگر، درشتی و زمختی شاعرانه‌ای دارد که به‌نوعی دوستش دارم. این ویژگی بسیار بسیار هیجان‌انگیزی است که فردی از نمایش خود واقعی‌اش و این‌که چه می‌خواهد ترسی نداشته باشد.

  • وقتی صادقانه آدم‌ها را می‌بینیم، آن‌ها حکم دریچه را پیدا می‌کند؛ اما زمانی که با دروغ و تردید نظاره‌شان می‌کنیم، آینه می‌شوند تا آن‌چه را بازتاب دهند که ما درباره خودمان از آن بیزاریم.

من این‌جا با تو به گفت‌وگو نشسته‌ام که متخصص هیولاهای بااحساس هستی؛ و من واقعاً شیفته هیولاها هستم. در «کوچه کابوس» این موضوع هم نظرم را جلب کرد که بارها به مسأله و رابطه پدر و پسری ارجاع می‌دهی. این یکی از آن مضامینی است که دوست داری همواره در آن کاوش کنی؟

  • پدرم پس از «شکل آب» درگذشت اما این‌ها ربطی به پدرم ندارد. من و پدرم خیلی خوب بودیم و این‌جا، سایه‌ای از آن را می‌بینید. هر بار که فیلمی می‌سازیم به این فکر می‌کنم که چه‌قدر می‌توانم درباره خودم صادق باشم و حقیقت را بیان کنم. شخصیت بردلی کوپر کسی است که تصمیم می‌گیرد دروغ بگوید و محبوب شود ولی هرگز راضی نمی‌شود. این موضوعی بود که مرا مجذوب کرد. وقتی از من می‌پرسند فیلم درباره چیست می‌گویم «کوچه کابوس» درباره رویای امریکایی است؛ چون روی دیگرش، کابوسی است که اغلب مردم تجربه می‌کنند. یکی از افسانه‌هایی که خیلی مرا به وحشت می‌اندازد، تصور رایج از موفقیت است. واقعاً عذاب تمام‌عیاری است.

پس اخیراً حسابی عذاب کشیده‌ای. ما این گفت‌وگو را ادامه خواهیم داد، همین‌طور است؟

  •  بله، موقع خوردن قهوه در اتاق باران.

تماشای آنلاین آثار جین کمپیئنمنبع: ورایتی، برِنت لنگ

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

filimo the north pole