در سینمای ایران کمتر شاهد نمونههای فیلمسازی در قالب یک تیم ثابت بودهایم، بهگونهای که در تجربیات مختلف عوامل اصلی یک اثر ثابت باقی بمانند و همکاری، همفکری و هماهنگی آنها به رویهای مستمر تبدیل شود؛ امری که در سینمای روز جهان امری رایج است و خیلی وقتها فیلمسازان به واسطه همکاریهای مداوم و طولانی خود شناخته میشوند. برای مثال اکثر کارگردانان مشهور هالیوودی ترجیح میدهند که در کارهای خود حداقل در پستهای کلیدی یاران ثابتی داشته باشند و این درک متقابل ضامن سرعت، دقت و کیفیت هرچه بیشتر در فرایند تولید است.
در ایران نمونه چنین رویکردی را میتوان در فیلمسازی محمدحسین مهدویان مشاهده کرد که از همان ابتدای کار خود تا امروز و در چندین همکاری مداوم تلویزیونی از حضور تیمی ثابت بهره برده است. هادی بهروز (مدیر فیلمبرداری)، سجاد پهلوانزاده (تدوین)، حبیب خزاییفر (موسیقی) و هادی ساعدمحکم (صدا) چهرههای شاخص این تیم خلاقیت و فنی محسوب میشوند که در واقع وقتی درباره مدل فیلمسازی مهدویان حرف میزنیم، کار گروهی آنها مدنظر است. در این میان مشخصا سهم هادی بهروز و سجاد پهلوانزاده پررنگتر است، چرا که سبک بصری و کارگردانی اثر را بدون سلیقه و توانایی اجرای آنها نمیشود متصور شد و فراتر از این پهلوانزاده در بازنگری داستان و نگارش فیلمنامه سریال زخم کاری هم تاثیر و سهم قابل توجهی داشته است.
نگاهی به فیلمهای محمدحسین مهدویان
مهدویان از همان ابتدا که با ساخت آثار مستندنما درباره جنگ، کار خود را شروع کرد، در کارگردانی سریال آخرین روزهای زمستان و فیلم ایستاده در غبار به دنبال هدفی مشخص بود: ساختن تصاویری که انگار با یک دوربین شانزده میلیمتری و به صورت مخفیانه ثبت شدهاند و در مقابل نزدیک کردن بافت تصویر و اتفاقات درون صحنه به واقعیت ملموس. در ادامه وقتی به سراغ آثار داستانی رفت هم سعی کرد تا این رویکرد فرمی را به اثر تزریق کند، چیزی که در دو قسمت ماجرای نیمروز و درخت گردو هم مشاهده میکنیم.
برای رسیدن به این هدف، ابزار کار استفاده از لنزهای تله (با فاصله کانونی بلند)، به حداقل رساندن نماها، محدود کردن حرکت و قرار دادن دوربین در مقام یک ناظر بیرونی در صحنههاست. شیوهای که لازمه آن فاصله گرفتن از بازیگرها در صحنه و اعتماد به آنها در برداشتهای نسبتا طولانی است. مهدویان و همکارانش حتی در آثار دیگر مانند لاتاری، شیشلیک و حالا سریال زخم کاری، همین قاعده و فرمول کلی را پیاده کردهاند، البته با تاکید کمتر روی مستندنمایی و در خدمت روایت.

برای شرح بهتر این سبک میشود به سریال زخم کاری مراجعه کرد. اینجا هم شاهد استفاده از لنزهایی با فاصله کانونی بالا هستیم. دوربین در سریال معمولا خیلی به بازیگرها نزدیک نمیشود و هدف از انتخاب قاب مدیوم درک کامل موقعیت بازیگر در فضای پیرامون است. استفاده از تیلت و پن برای حرکات جزیی عرضی و طولی و تصحیح قاب به منظور پوشش حرکات بازیگرها یا تاکید روی کنشی خاص به شکلی نامحسوس صورت میگیرد و خیلی وقتها اطلاعات دراماتیک با همین حرکات جزیی منتقل میشود. هروقت هم که قرار به تاکید روی احساسات و درونیات شخصیتها در بیان یا فهم موضوعی خاص هستیم، دوربین به آرامی با زوم به آنها نزدیک میشود تا روی چهره و نگاه تاکید بیشتری را شاهد باشیم.
تقریبا اکثر صحنههای سریال از دو نمای متقابل تشکیل شده که به فراخور داستان و موقعیت، گاهی شاهد تک نمای بلند یا اضافه شدن یک نمای کلی به قابهای متقابل نیز هستیم. تقریبا هر جا مکالمهای داریم، صحنه را در دو نمای اصطلاحا ریورس با قابهای مشابه میبینیم که بنا به حضور کاراکترها روایت را به دو بخش با محوریت تقسیم میکند. از قضا همین تدوین در چنین رویکردی چند برابر میشود، چرا که ورای یک گفتوگوی دونفره، آنچه که اهمیت پیدا میکند نحوه انتقال اطلاعات و تاکید رو کنشها و واکنشها برای بیان کنش کلی صحنه است.
رویکرد کلی تدوین در سریال زخم کاری را چنین میشود شرح داد، هر صحنه برای بیان اطلاعاتی مشخص به مخاطب طراحی شده و معمولا با انجام رساندن این کارکرد شاهد فید به سیاهی یا کات به صحنه بعدی هستیم. تقریبا آنچه که تا کنون از بازیهای سریال گفته و شنیده شده، حاصل انتخابها روی میز تدوین است که باعث شده در نماهای متقابل پویایی صحنه و تداوم احساسی در ارتباط کاراکترها برقرار باشد و این شیوه فیلمسازی سریع و مبتنی بر نماهای محدود مهدویان در جذب مخاطب موفق باشد.
حاصل چند فیلم، سریال و مستند نشان میدهد که مهدویان و همکارانش به یک شیوه و رویه ثابت در تولید رسیدهاند که به اقتضای قصه، فضا و ژانر، در عین ثبات رویکرد، فقط در جزییات اجرا تغییر میکند؛ شیوه و رویهای از مرحله نگارش فیلمنامه تا پس از تولید و روی میز تدوین را شامل میشود و حالا بعد از یک دهه تکرار و تداوم بعید است که تغییر محسوسی را در آن شاهد باشیم.