نمایش نسخه آنلاین فیلم «رد خون» در فیلیمو بهانهای است برای پرداختن بیشتر به آخرین ساخته مهدویان و اهمیت آن در سینمای ایران.
محمدحسین مهدویان نه اولین کسی است که فکر ساخت فیلمی با محوریت تاریخ معاصر سیاسی به ذهنش خطور کرده و نه سازنده اولین تریلر سیاسی تاریخ سینمای ایران. با این وجود – چه موافق سینمای او باشیم و چه مخالف آن – نمیتوانیم نقش کلیدی او را در شکلگیری چرخه جدیدی از تریلرهای سیاسی در سینمای کشورمان انکار کنیم. مهدویان شجاعت این را داشته که حصار تنگ ایدههای محدود فیلمهای یک دهه اخیر سینمای ایران را بشکند و کار او میتواند الهامبخش فیلمسازانی باشد که به بخشهای ملتهب تاریخ معاصر علاقهمند هستند (تازهترین نمونهاش، فیلم «لباس شخصی» به کارگردانی امیرعباس ربیعی است که در سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد و حتی در جزییاتی همچون پرورش شخصیتها هم وامدار دو قسمت ماجرای نیمروز به نظر میرسد). نمایش نسخه آنلاین فیلم سینمایی رد خون بهانهای است برای پرداختن بیشتر به آخرین ساخته مهدویان و اهمیت آن در سینمای ایران. در ادامه، با یادداشت فیلیمو شات همراه باشید.
مروری بر فیلم های پیمان معادی | درخشش یک ستاره
«ماجرای نیمروز» را میتوان نقطه عطفی در مسیر ساخت تریلرهای سیاسی ایرانی دانست. مهدویان در آن فیلم، دست روی برهه حساسی از تاریخ این مملکت گذاشت: سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی؛ زمانی که ثبات چندانی در وضعیت مملکت بهچشم نمیخورد و تهدیدهای فراوانی در کمینِ مردم بود. «ماجرای نیمروز» دستاوردی درزمینه دراماتیزهکردن تاریخ برای سینمای ایران بود: فیلمی که هم الگوی بسیاری از فیلمهای مهم مرتبط با انجام یک مأموریت تاریخی در سینمای جهان را بهدرستی پیاده میکرد، هم حالوهوای تریلرهای سیاسی – جاسوسی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ سینمای آمریکا را در خود داشت و هم حس وحشت دائمی آن دوره را بهخوبی منتقل میکرد. در تمام طول فیلم، انگار زیر پای تماشاگر خالی بود و این همان کاری است که چنین فیلمی باید انجام میداد.
«ماجرای نیمروز» با استقبال خوبی مواجه شد. یک فیلمساز محافظهکار حتماً سعی میکرد همان الگوها را در ادامه راه پیاده کند. اما مهدویان این مسیر را طی نکرد. شاید اغراق نباشد اگر «ماجرای نیمروز: رد خون» را پرخطرترین فیلمِ مهدویان تا امروز بدانیم. او دست روی نقاطی میگذارد که در قسمت اول کنارشان گذاشته بود. بسیاری پس از نمایش «ماجرای نیمروز» به این اشاره کردند که فیلم، گزینه چندان مناسبی برای آدمهای احساساتگرا نیست. مهدویان کمتر به سراغ نمایش روابطِ شخصی قهرمانان فیلم رفته بود و بیشتر روی وجه حرفهایِ آنها تمرکز کرده بود. ضمن این که در آن فیلم تقریباً بهطور کامل شاهد فعالیتهای نیروهای امنیتی کشور بودیم و چیزی از ضدقهرمانان فیلم (اعضای مجاهدین خلق) نمیدیدیم.

حالا، در فیلم «ماجرای نیمروز ۲» یا «رد خون» همهچیز فرق میکند؛ مهدویان زمان نسبتاً زیادی را به نمایش اردوگاه مجاهدین خلق و روابط میان اعضای آن گروه اختصاص میدهد. هرچند تصویر کلّی منتقلشده از این گروه شبیه تعاریفی است که در این سالها شنیدهایم اما مهدویان آنقدر باهوش است که همهچیز را در قالب صفر و صد نگاه نکند. پس میان اعضای مجاهدین خلق هم تفاوتهایی را ایجاد میکند: گروهی از اعضای این گروه (در رأس همه، کاراکتر عباس زریباف با بازی حسین مهری) آدمهایی هستند که انگار بهتمامی شستوشوی مغزی داده شدهاند و میبینیم که چگونه خود را بهتمامی به یک ایدئولوژی ضدّانسانی فروختهاند. اما گروهی دیگر (همچون سیما با بازی بهنوش طباطبایی و زهره با بازی هستی مهدویفر) هنوز تمام احساساتِ خود را – آنطور که رهبران گروه از آنها میخواهند – سرکوب نکردهاند و بههمین دلیل در لحظاتی میتوانند در تماشاگر ایجاد همدلی کنند. با این تمهید، تماشاگر این فرصت را پیدا میکند که ایندسته از شخصیتها را در درجهی اول بهعنوان “انسان” موردتوجه قرار دهد و نه صرفاً نیروهایی متعلق به یک گروه مخوف. همچنین این امر باعث میشود تا وجه غیرانسانی عباس زریباف واضحتر، و خشمی که رفتارهای او در تماشاگر ایجاد میکند بیشتر شود.
مهدویان همچنین با استفاده از این الگو، چند صحنه تکاندهنده خلق میکند. یکی از این صحنهها، جایی است که زهره، در میانه عملیات مرصاد (که نیروهای مجاهدین خلق از آن با عنوان فروغ جاویدان یاد میکردند) با تمام وجود خواستار اقدامی احساسی از سوی عباس است که تمام الگوهای انعطافناپذیر ایدئولوژیک گروه را زیر سؤال میبرد (عدم اشارهی دقیقتر به این صحنه برای لو نرفتن داستان فیلم و جزییات این صحنه برای خوانندگانی است که هنوز فیلم را ندیدهاند). تصاویری که مهدویان در این صحنه خلق کرده، احتمالاً پس از پایان تماشای فیلم در ذهن بسیاری از تماشاگران خواهند ماند.

از سوی دیگر، مهدویان بیش از گذشته به وجه احساسی قهرماناناش توجه کرده است. این نکته را، بهخصوص، در مورد دو شخصیت صادق (با بازی جواد عزتی) و کمال (با بازی هادی حجازیفر) مشاهده میکنیم. شناختی که در قسمت اول از صادق پیدا کرده بودیم، آدمی تماماً حرفهای بود که احساسات خود را در راه موفقیت خود و سیستم امنیتی کشور فدا کرده بود. اما در صحنهای از «ماجرای نیمروز: ردّ خون» واکنشی عاطفی از او میبینیم که میتواند مخاطب آگاه از ماجراهای قسمت قبل را غافلگیر کند. در مورد کمال، فیلمساز از این هم جلوتر میرود: کمال آدمی “عملیاتی” بود که انگار عشقی بهجز حضور در منطقه و کمک به انجام اقدامات دشوار جنگی نداشت. اما در اینجا، کمال بر سر یک دوراهی سنگین – که بارها در سینمای جهان تکرار شده – قرار میگیرد: همانچیزی که معمولاً از آن بهعنوان “تقابل عشق و وظیفه” نام برده میشود. برای اولین بار در طول دو فیلم میبینیم که کمال برای انجام وظیفهی حرفهایِ خود دچار تردید میشود و همینجا با وجه تازهای از شخصیت کمال آشنا میشویم که در قسمت قبل – بهجز معدود لحظاتی از جمله وقتی نوزادِ مسعود رجوی را در میانه عملیات سنگین فتح خانه تیمی در آغوش میگیرد – به آن توجه نشده بود.
بحث در مورد «ماجرای نیمروز: ردّ خون» میتواند بسیار طولانیتر از این باشد. فیلم، پر از ایدههایی است که برخی از آنها به ثمر نشستهاند و برخی دیگر، نه. اما کلیدیتر از نکات جزئی، این است که فیلم «رد خون»، مثل قسمت اول، میتواند پیشنهادهای تازهای برای ساخت درامها و تریلرهای سیاسی در اختیار فیلمسازان ایرانی قرار دهد؛ و از آن مهمتر، شجاعت مهدویان در گسترده کردن حوزهی دغدغههای خود و فرار از تکراری شدن – حتی هنگام ساخت دنباله یکی از آثار موفقش – است: چیزی که سینمای این روزهای ایران بیش از هر چیزی به آن نیاز دارد.
