نقد فیلم سیبری یا Siberia | همکاری مجدد فرارا و دفو در اثری مبهم و سردرگم

فیلم سیبری نمایشی از نگرانی و رنج‌های بسیار است که با حرکت‌های زیبای دوربین و قاب‌های خوش‌نقشی که فیلمبردار با استعداد این اثر یعنی استفانو فالیوا خلق می‌کند، توامان شده است.

فیلم سیبری یا Siberia به کارگردانی آبل فرارا، نمایشی از نگرانی و رنج‌های بسیار است، که با حرکت‌های زیبای دوربین و قاب‌های خوش‌نقشی که فیلمبردار بااستعداد این اثر، استفانو فالیوا خلق می‌کند، توامان شده است. برای نقد و بررسی فیلم سیبری یا Siberia با فیلیمو شات همراه باشید.

 


آبل فرارا، کارگردانی که همیشه عادت داشت با فیلم‌هایش بیننده را غافلگیر کند، حالا که پا به سن گذاشته، انگار کمی آرام گرفته است. این مرد با ساختن فیلم‌هایی مثل میس ۴۵ (Ms. 45قاتل مته‌ای (The Driller Killerستوان بد (Bad Lieutenantپادشاه نیویورک (King of New York) و جسد‌دزدها (Body Snatchers)، بارها بیننده را شوکه کرد و تا مرز عصبانیت و انزجار برد. اما برخی فیلم‌‌های او بازتابی از شخصیت درونی خود فرارا هستند و انگار که او تلاش می‌کند تا بوسیلۀ آنها به درک بهتری از خودش برسد. مثل فیلم توماسو (با بازی ویلم دفو)؛ هنرمندی ایتالیایی که تلاش می‌کند سروسامانی به زندگی‌اش بدهد، و همین‌طور مستندهایی مثل زنده در فرانسه (Alive In Franceناپولی، ناپولی، ناپولی (Napoli, Napoli, Napol) و خیابان مالبری (Mulberry St).

با این وجود، فیلم جدید آبل فرارا، با عنوان سیبری (آن را با سیبری ساختۀ ۲۰۱۸ و نقش آفرینی کیانو ریوز اشتباه نگیرید) آن‌طور که باید عمق پیدا نکرده است. این فیلم که فرارا به همراه کریس زویس (نویسندۀ فیلم‌های به نیویورک خوش آمدید (Welcome to New Yorkخاموشی (The Blackout)، و هتل جدید رز (New Rose Hotel) نویسندگی فیلمنامۀ آن را بر عهده داشته‌اند، در بهترین حالت یک مبالغۀ مینیمالیست است، و نمایش نگرانی و رنج‌های بسیاری که راه به جایی نمی‌برد و هدف مشخصی ندارد. باوجود حرکت‌های زیبای دوربین و قاب‌های خوش‌نقشی که فیلم‌بردار بااستعداد این اثر یعنی استفانو فالیوا خلق می‌کند، این فیلم ۹۰ دقیقه‌ای خیلی طولانی‌تر از آن به نظر می‌رسد که بتوان تا انتها دنبالش کرد.


نقد فیلم توماسو اثر آبل فرارا

داستان فیلم سیبری یا Siberia (البته اگر داستانی وجود داشته باشد) دربارۀ زندگی کلینت (با بازی ویلم دفو) است؛ این فیلم ششمین همکاری دفو و فراراست. کلینت در منطقۀ سرد و یخبندان شمالی، صاحب یک کافه است و به رهگذران و مسافرانی نوشیدنی و خوراکی می‌فروشد که هیچ‌کدام انگلیسی نمی‌دانند. اما قبل از اینکه فرصت کنیم بفهمیم قضیه از چه قرار است، شاهد رویاهایی هستیم که کلینت در ذهنش می‌بیند؛ رویاهایی که در آنها، او به صحرای بزرگ آفریقا می‌رود و بعد به کوهستان تیرول، و از آنجا به غارهای تاریک، و سپس به چشم‌اندازهای سرسبز و دره‌های عمیق، و طی آن خاطراتی را از گذشتۀ تاریک و دردناکش به یاد می‌آورد. البته همان‌طور که از فیلم‌های فرارا انتظار داریم، صحنه‌های برهنگی و دل‌آشوب‌کنندۀ بسیاری در فیلم وجود دارد. گاهی اوقات هم شاهد خشونت‌های غافلگیرکننده‌‌ای هستیم، مثل حملۀ وحشیانۀ یک خرس به دفو که همچون شروع ناگهانی‌اش یک‌مرتبه به‌پایان می‌رسد.

شاید اگر می‌دانستیم که فرارا می‌خواهد با همۀ این لحظات دیوانه‌وار و گیج‌کننده به کجا برسد، خیلی بهتر فیلمش را درک می‌کردیم. بیننده نمی‌داند که آیا کلینت مرده و حالا در برزخ گناهانش به سر می‌برد، یا اینکه فقط مواد مصرف کرده و دچار توهم شده است. متأسفانه دیالوگ‌های ضعیف فیلم هم هیچ کمکی به پیدا کردن جواب این سوال‌ها نمی‌کنند. دیالوگ‌ها علیرغم پیش‌پاافتاده بودنشان سعی دارند پرمعنی و مفهوم جلوه کنند، و گاهی با نقل‌قول‌های نیچه درهم می‌آمیزند و درنهایت یک آش شله‌‎قلمکار فلسفی را تحویل مخاطب می‌دهند که هیچ معنایی ندارد.

گرچه گاها بازیگران دیگری را هم در فیلم سیبری می‌بینیم، مثل سایمن مک‌برنی در نقش یک جادوگر و دونیا سیچوف در نقش همسر سابق کلینت، اما فیلم سیبری عمدتاً یک فیلم تک شخصیتی است. علی‌رغم استعداد دفو در شکل‌ دادن به نقش کلینت، او نمی‌تواند به نقشش عمق و روح ببخشد، چون در واقع چیزی به او داده نشده تا رویش کار کند.

در انتهای فیلم سیبری یا Siberia بیننده حیران می‌ماند که چه شد؟ و بهتر است بگوییم همان پایانی را که خودتان دلتان می‌خواهد برایش تصور کنید؛ چون واقعاً هیچ سرنخی برای حدس زدن وجود ندارد. شاید هم ترجیح فرارا همین بوده، اما خواست او به ضرر مخاطب تمام می‌شود.


منبع: RogerEbert

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil