فیلم سوگ افتتاحیه و آغازی بسیار خلاقانه دارد: زیرنویسهایی که بر روی تصاویرِ دوری از یک ماشین برای دقایق زیادی ما را به خود درگیر میکنند.
«Cold Opening» نوعی آغاز در فیلمهای سینمایی است. در این شکل از آغاز، سکانسی گیرا طراحی میشود که پیش از تیتراژ آغازین میآید؛ این سکانس، معمولا به دلیل عدم نیاز داستان به حضور آن، صرفا کارکردی جذبکننده دارد و نه کارکردی داستانی و روایی و به صورت ناگهانی تماشاگر را میان فضای فیلم پرتاب میکند. کارکرد این تمهید، بیش از هر چیز، ایجاد جذابیت و بازی با حس تماشاگر است. در نمونههای موفق این تمهید، فیلم موفق میشود فضای خوبی در ذهن بیننده بسازد و پذیرش او از فضای فیلم را به واسطه پرتاب شدن در آن و سپس اندکی دور شدن از فضا، به واسطه فاصلهای که تیتراژ آغازین ایجاد میکند افزایش میدهد. اما در فیلم سوگ این تمهید چندان کار نمیکند و گویی پس از کامل شدنِ فیلم، برای جلوگیری از گنگیِ بیش از حد یا به دلیلی دیگر به فیلم الصاق شده است؛ چرا که به لحاظ فضایی، ارتباط چندانی با باقی فیلم ندارد.
اگر آن تکه پیش از تیتراژ را «افتتاحیه» فیلم ندانیم، فیلمِ سوگ افتتاحیه و آغازی بسیار خلاقانه دارد: زیرنویسهایی که بر روی تصاویرِ دوری از یک ماشین در جادههای متفاوت، برای دقایق زیادی ما را به خود درگیر میکنند؛ هم از این جهت که ایجاد پرسش میکنند و هم از این جهت که یادآور آثار کیارستمی هستند. گرچه این خلاقیت، وابسته به «وجود فیلمهای کیارستمی» است و بیش از آن که به طور مستقل معنا پیدا کند، به پیشفرض ما از آثار او وابستهاند. اگر از این ارجاعِ مقلدانه هم بگذریم، این تمهید به خودی خود باز هم تا حد زیادی کار میکند و باز هم خلاقانه و دوستداشتنی است. نکته اینجاست که با وجود آن سکانسِ پیش از تیتراژ، تا حدی این حس ایجاد میشود که فیلم دو آغاز دارد و این تا اندازهای از قوّتِ افتتاحیه آن میکاهد.
همه چیز درباره سریال صنعت | مسائل ترسناکی که شبها شما را بیدار نگه میدارند!

وضعیتی که کاراکترهای فیلم در آن قرار دارند، وضعیتی بسیار خلاقانه، انسانی، زیبا و دراماتیک است: بچهای که از صدای جر و بحث پدر و مادرش به ستوه آمده است، اکنون گویی آرزویش برآورده شده باشد، از شر تمام آن صداها خلاص میشود و خاله و شوهرخالهاش که کر و لال هستند، جای آنها را برایش پُر میکنند. این داستان کمی شبیه به داستان گالیور است. شخصی که گرفتار آدم کوچولوها میشود و پس از تلاش بسیار و خلاصی از دست آنها، به دست غولها میافتد. این وضعیتی است که انسان دائما آن را تجربه میکند: آرزوی گرما در اوج هر زمستان و آرزوی سرما در اوج هر تابستان.
وضعیتِ بسیار دراماتیکِ سوگ، همچنان گیرا و پُرکشش ادامه پیدا میکند و در بهترین بزنگاه ضربهاش را به تماشاگر میزند؛ جایی که از صحبتهای ارشیا و تعمیرکار میفهمیم که او کاملا متوجه حرفهای خاله و شوهرخالهاش میشده است و تمام آنچه که آنها سعی در پنهان کردنش داشتهاند را از پیش فهمیده است. به واسطه مینیمالیسمی که در تمام فیلم وجود دارد، فیلم با تغییر دامنه اطلاعاتِ تماشاگر، موفق میشود به خوبی او را تکان دهد و حسش را برانگیزد. این که تماشاگر به واسطه همراهی با شراره و کامران، خیال میکند که ارشیا چیزی از مرگ پدر و مادرش نمیداند و این که در این لحظه درمییابد که به همراه شراره و کامران در اشتباه بوده است، اما اکنون که تماشاگر به تصور اشتباه خود پی برده است، هنوز شراره و کامران، واقعیت را نمیدانند و این همان بازی با دامنه اطلاعاتِ تماشاگر است.

فیلم سوگ ، فیلم خوب و پر حسی است و به خوبی موفق میشود در بزنگاههایی که میخواهد حس تماشاگر را برانگیزد. پرداخت مینیمال در فیلمنامه و کارگردانی، کمک زیادی به رسیدن به این مقصود نموده است. سوگ شاید جزو معدود فیلمهایی باشد که برای تماشاگر معمولی، «سمپاتی» زیادی نسبت به یک فرد کر و لال میآفریند؛ جایی که به واسطه رفتن درون تونل، کاراکترها مجبور به سکوت میشوند، حس قابل درکی از زندگی کسانی که برای صحبت کردنِ عادی نیاز به وجود نور دارند، انتقال میدهد. این سمپاتی، صرفا به نکات ترحمآمیز نپرداخته است و جایی که کامران از فاصلهای دور، مطلبی را با همان زبان اشاره به راحتی به شراره انتقال میدهد، تماشاگر متوجه میشود که بسیاری از ضعفها صرفا در سنجش با همان شکلِ معمول است که ضعف به حساب میآیند.
بازیهای بازیگران در سوگ بسیار خوب است؛ به جز سحر دولتشاهی که بازی بدی با صدایش ارائه میدهد و پیمان معادی هم که بازیِ صدایش چندان خوب نیست، هر سه کاراکتر اصلی به زیبایی در نقش خود جای میگیرند. البته شراره پاشا از دونفر دیگر، کمی بهتر است و امیر حسین ملکی، که البته در همه جای فیلم بسیار خوب بازی میکند، در صحنه گریه کردن دچار اندکی ضعف میشود. البته برخی تمهیدهای کارگردانی نیز ممکن است از قوّت کاراکتر ارشیا بکاهد؛ برای مثل جایی که ارشیا هدفون را درون گوشش میگذارد و به واسطه این کنشِ او، یک پیانوی سنگین آغاز به نواختن میکند، و با بیرون کشیدن هدفون از گوشش موسیقی پایان مییابد. اگرچه در آغاز این کنش، آغاز شدنِ موسیقی، فضایی بسیار عالی و تاثیرگذار در فیلم میسازد، اما نوع موسیقیای که حضورش با این پسر نوجوان توجیه میشود، چندان با سن و سال و کاراکتر او سازگار نیست؛ بهخصوص زمانی که با موسیقی عامیانه و فولکلوری که کمی پیشتر پخش شده بود، ارتباط زیادی گرفته بود. به هر حال جدای از این که شاید چنین موسیقیای برای این صحنه زیادی سنگین باشد، لحظات حسیِ فیلم به خوبی ساخته میشوند و تمام این مشکلات، کوچکتر از آن به نظر میرسند که سوگ را فیلم خوبی ندانیم. گر چه این فیلم میتوانست نام بهتری هم داشته باشد.