فیلم شهر دروغ ها با حضور جانی دپ، بیش از آن که یک داستان معمایی و پلیسی را دنبال کند، تبدیلشده است به یک درام آسیبشناسی.
فیلم شهر دروغ ها (City of Lies) اقتباسی از رمان رندال سالیوان است؛ برد فرمن کارگردان این فیلم و جانی دپ بازیگر نقش اصلی این اثر است. برای نقد و بررسی فیلم شهر دروغ ها با فیلیمو شات همراه باشید.
وقتی میخواهیم یک رمان قطور را به قدری فشرده کنیم که به یک فیلم ۱۱۲ دقیقهای تبدیل شود، بعید نیست که چیز خوبی از آب درنیاید. آن هم رمانی که بر اساس داستان واقعی دو پروندۀ قتل حل نشده در تاریخ آمریکا نوشته شده است. فیلم اقتباسی شهر دروغها به کارگردانی برد فرمن ساخته شده و جانی دپ در نقش یک کارآگاه بازنشسته اداره پلیس لسآنجلس در آن بازی میکند. گرچه اکران این فیلم به دلیل اتهام قضایی جانی دپ (بخاطر کتک زدن مدیر صحنه فیلم) چندین ماه به تاخیر افتاد، اما وقتی که پخش شد نیز چندان راضی کننده نبود، زیرا داستان پردازی خیلی خوب از آب درنیامده و فیلم کمی بیش از حد طولانی است.
بهترین فیلم های معمایی تا سال ۲۰۲۱
بهترین فیلم های جنایی تا سال ۲۰۲۱
همانطور که میدانید، فیلم شهر دروغ ها اقتباسی است از رمان «لابیرنت: کارآگاهی که در مورد قتل توپاک شکور و نوتوریوس بی.آ.جی، کمپانی دث رو رکوردز به مدیریت شوگ نایت و ریشههای رسوایی پلیس لسآنجلس تحقیق میکند» اثر رندال سالیوان، و برد فرمن در جایگاه کارگردان سعی کرده که به کل اتفاقات فیلم بپردازد. اما آیا چنین چیزی ممکن است؟ البته تاکنون فیلمهای دیگری هم بودهاند که عنوان آنها داستان فیلم را توضیح میداده است، مثل ترور جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل (The Assassination of Jesse James by the Coward Robert Ford). نکتۀ جالب در مورد اینجور فیلمها این است که نقد نویسان را از نوشتن خلاصۀ داستان راحت میکنند!
جانی دپ در نقش راسل پل بازی میکند و او را در دو زمان مختلف در فیلم میبینیم: یکبار در سال ۱۹۹۷، زمانی که پل یک کارآگاه جوان است و سعی میکند از فساد ادارۀ پلیس لسآنجلس سر دربیاورد، و پسازآن نزدیک به ۲۰ سال بعد با او همراه میشویم، درحالیکه خانهنشین شده و در ۵۰ سالگی به سر میبرد و هنوز درگیر مخمصهای است که از گذشته روی زندگیاش سایه انداخته است.

شاید گاهی اوقات احساس کنیم که فیلم بهجای اینکه یک داستان معمایی و پلیسی را دنبال کند، تبدیلشده است به یک درام آسیبشناسی. اما باید به این فکر کنیم که کریستین کانترراس (فیلمنامهنویس) قطعاً هدفی از آن داشته است. او توانسته تضاد رفتاری خوبی میان یک کارآگاه ساده و جوان و جدیت یک مرد میانسال که مدتها از آن فضا دور بوده و دوباره به عرضه برگشته است، ایجاد کند.
«چه کسی نوتوریوس بی. آی. جی را کشته است؟»، «چرا نوتوریوس بی. آی. جی را کشتهاند؟» و «آیا ممکن است که یکی از ادارات پلیس آمریکا تا این حد فاسد باشد؟» اینها سوالهایی هستند که در فیلم مطرح میشوند. حالا مشکل اینجاست که پل اولین کسی است که پاسخ دو سوال اول را پیدا میکند و آخرین کسی که به جواب سوال سوم میرسد.
درگیری پل با این مسئله از روز خاکسپاری بی.آی.جی آغاز میشود. یک پلیس سفیدپوست (با بازی شیا ویگهام) یک پلیس سیاهپوست (امین جوزف در نقش کوین گینز) را که در خیابان روی او اسلحه کشیده بود به قتل میرساند. البته جزئیات آنچه که در این صحنهها اتفاق میافتد چندان قابل توجه نیست. اما مسئله اینجاست که در فیلم هیچ شواهدی مبنی بر رفتار خشونتآمیز گینز وجود ندارد. این اتفاق ما را به یاد قضیۀ قتل رودنی کینگ و او.جی سیمپسون میاندازد که پلیس سعی داشت آن را شیطنت رسانهای جلوه دهد و خودش را مبری کند. در هر حال، پل متوجه ارتباط خودروی گینز با دث رو رکوردز شده و پیگیر ماجرا میشود و حتی وقتی رئیس پلیس تأکید میکند که میخواهد کل این قضیه فیصله پیدا کند، پل بازهم بیخیال آن نمیشود.
کمی بعد، یک روزنامهنگار سیاهپوست به نام جک جکسون (با بازی فارست ویتاکر) به پل ملحق میشود و میخواهد پروندۀ باز قتل دو رپر مشهور در سالهای 1996 و ۱۹۹۷ را دوباره به جریان بیندازد. ویتاکر تا پایان فیلم یکی از شخصیتهای اصلی باقی میماند و فرن میدانسته که اگر نقشی به او بدهد که کمی حس آشفتگی به جذابیتش اضافه کند، درخشانترین بازی خود را ارائه خواهد داد.
چیزی که نمیتوان به این سادگیها از آن گذشت، نقشآفرینی درخشان جانی دپ در نقش راسل پل است. او هم با گریمی که بیست سال جوانترش کرده باورپذیر است، و هم با چهرۀ مرد میانسالی که بار تنهایی را به دوش میکشد و باید یکتنه معمایی بزرگ را حل کند. او پس از گذشت سالها هنوز هم زیر سایۀ اتفاقی زندگی میکند که مدتها پیش برایش افتاده، و به خاطر گلولهای که سر همین پرونده بهپایش خورده همچنان موقع راه رفتن میلنگد، و تنها دلخوشیاش این است که هرازگاهی بنشید و مسابقۀ بیسبال پسرش را از دور تماشا کند.
یکی از نقطهضعفهایی که فیلم دارد این است که به مهمترین سکانس خود، یعنی ملاقات ولتا والاس (که در نقش خودش بازی میکند) و جک در یک ناهارخوری – که هزینۀ انسان بودن در این هزارتوی فساد را به یادمان میآورد- توجه چندانی نکرده و آنطور که باید به آن نپرداخته است. همچنین فیلم ابعادی از این اتفاق را به تصویر کشیده که حتی عموم مردم نیز از آن باخبر بودند و بنابراین چیز جدیدی ارائه نمیکند. بهطور خلاصه، فیلم فرمن جسارت و انسجام لازم برای پرداختن به سوالهای حلنشده و بیپاسخ را ندارد.

با تمام اینها، کاملاً قابلدرک است که کارگردان فیلمی مثل رانر رانر (Runner Runner) نتواند یک معمای پلیسی را که بیش از ۲۰ سال است تاریخ مدرن آمریکا را درگیر خودش کرده به تصویر دربیاورد. برخلاف فیلم زودیاک (Zodiac) به کارگردانی دیوید فینچر که ازنظر کیفی فرسنگها با این فیلم فاصله دارد، پرداختن به امور رازآلود کاری نبوده که شهر دروغ ها از پس آن برآید. درواقع این فیلم بیشتر یک درام است که به قتل والاس و افرادی که در آن دخیل بودند میپردازد. گرچه تلاش فرمن برای بیرون کشیدن پل از باتلاقی که در آن دستوپا میزد ستودنی است، اما داستان این فیلم بهشدت ساده است و بهجای یک هزارتوی گریزناپذیر، شبیه آن هزارتوهایی است که در مجلههای جدول پیدا میشود.
منبع: IndieWire