یادداشتی درباره فیلم جنگ جهانی سوم به کارگردانی هومن سیدی

خودکشی یا دیگرکشی: مساله این است…

درباره فیلم جنگ جهانی سوم چه می‌دانیم؟

فیلم پر سروصدای هومن سیدی که در بخش رقابتی افق‌های جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد و طبق گزارش رسانه‌ها با تشویق ۷ دقیقه‌ای تماشاگران نیز روبرو شد، یادآوری درست و دقیقی از معضل اساسی سینمای ایران در زمینه فیلمنامه را به مخاطب گوشزد می‌کند که حتی همفکری و همراهی ۳ نفر از شناخته‌شده‌ترین فعالان این زمینه هم نتوانسته مشکلات، موانع و حفره‌های موجود در متن فیلم «جنگ جهانی سوم» را به نحو موثری پوشش دهد (در تیتراژ، نام هومن سیدی، آرین وزیر دفتری و آزاد جعفریان به‌عنوان نویسندگان اثر آمده است) گویی که در سینمای ایران اضافه شدن همکارِ فیلمنامه‌نویس به پروسه نگارش، بیش از اینکه به بهبود شرایط و مستحکم شدن خروجیِ نهایی فیلم کمک کند، به نوعی از آشفتگی و شلختگی در متنِ اثر دامن می‌زند که تمرکز روایت و داستان‌پردازی را از درام مرکزی دور کرده و با پراکنده‌گویی‌های بی‌حاصل فاصله میان تماشاگر و فیلمِ در حال نمایش را بیشتر و بیشتر می‌کند.

به نظر می‌رسد جنگ جهانی سوم هم به جای اینکه بتواند طرح اصلی درامش را با اتکا به اتفاقات و حوادثِ دقیقِ طراحی شده، بسط و گسترش دهد، در همان ایده دو خطی ابتدایی خودش گیر کرده و در ذهن هیچکدام از نویسندگان، خلاقیت چندانی برای گسترش آن ایده اولیه دیده نمی‌شود. اینکه بخواهیم یک کارگرِ بی‌نام و نشان روزمزد را که تنها دغدغه‌اش به دست اوردن یک جای خواب و یک دستمزد بخور و نمیر است، به شکلی دچار تحول کنیم که همپای با شخصیت چند بعدی و پیچیده‌ای مثل هیتلر، تبدیل به یک هیولای خونخوار شود، ایده جذابی است که متاسفانه مسیر منطقی و درستی در متن و بطن اثر پیدا نمی‌کند.

تصویرسازی ماجراهایی چون اختلاف و کشمکش میان شکیب (محسن تنابنده) و آن سرکارگری که نتوانسته یکی از اقوامشان را به جای او بر سر کار بیاورد، در کنار حضور کشدار و بی‌تاثیر دستیار کارگردان (ندا جبرئیلی) که در نهایت قرار است به خطابه‌ای شعار گونه درباره استفاده ابزاری کارگردان از انسان‌های دور و اطرافش ختم شود، از جمله نکاتی است که توانایی پروبال دادن و گسترش طرح و مضمون اصلی را در اثر ندارند.

فیلم جنگ جهانی سوم

اما جنگ جهانی سوم یک سکانس تاثیرگذار و البته «بیانگر» دارد که ادامه دادن آن مسیر و طراحیِ بیشتر چنین صحنه‌هایی (که هم سویه شخصیت‌پردازانه در اثر پیدا کرده و هم درام درونی فیلم را به حرکت در می‌آورد) می‌توانست نتیجه نهایی آن را به نفع فیلم رقم بزند: شکیب که حالا نقش هیتلر را در فیلم بازی می‌کند قرار است تعدادی از درجه داران و سربازان نظامی را به جوخه اعدام بسپارد. او در اولین برداشت، با یک سیلی نه چندان محکمی به سراغ یکی از نظامیان می‌رود. گویی که دل رحمی، سادگی و متانت شخصی‌اش مانع از برخورد خشن با فرد دستگیرشده می‌شود و کارگردان هم که به درستی این نکته را درک کرده با زیرکی او را به گوشه‌ای فرا می‌خواند و با گفتن این نکته که: «فرض کن اون آدم زن و بچه تو را به فجیع‌ترین شکل ممکن کشته است»، او را در فضای ذهنیِ هولناکی قرار می‌دهد که خشم، بی‌رحمی و انتقامجویی نتیجه آنی و بلادرنگ آن است که جلوه‌اش را در آن شلیک‌های مصمم و به دور از عطوفت شکیب در برداشت دوم می‌بینیم.

متاسفانه آخرین ساخته هومن سیدی، به غیر از همین سکانس درخشانی که زمزمه تبدیل او را به یک هیولای آدمکش در گوش مخاطب نجوا می‌کند، صحنه بیانگرِ دیگری برای نمایش یک استحاله هولناک انسانی در چنته ندارد. ماجرای رابطه شکیب با لادن (مهسا حجازی) و عشقی که میان آن‌ها شکل گرفته است در سایه شخصیت‌پردازی ناقص فیلم، برای تماشاگر مبهم و غیر قابل درک به نظر می‌رسد. اینکه شکیب چرا و به چه علت باید جذب دختری بدنام که از قضا توانایی شنیدن و صحبت کردن هم ندارد بشود، چندان برای تماشاگر مشخص نیست. حتی معلول در نظر گرفتنِ کاراکتر لادن از جانب نویسندگان فیلمنامه هیچ دلیلی دراماتیکی که منجر به کشمکشی چند وجهی میان کاراکترهای مختلف فیلم بشود نداشته و تنها به دردِ آن سکانس انفجار می‌خورد تا بهانه‌ای منطقی برای بی‌خبری لادن از اتفاقات در حال وقوع به دست نویسندگان اثر بدهد.

بی‌اعتنایی نویسندگان به شخصیت پردازیِ کاراکتر اصلی خودشان تا آنجایی پیش می‌رود که تمایل شکیب به خودکشی و سپس تغییر مسیر یکباره او که در عرض چند دقیقه به استحاله‌اش در قامت یک قاتل بی‌رحم می‌انجامد، در بافت درونی اثر روند دراماتیکِ قابل پذیرشی پیدا نمی‌کند.

به نظر می‌رسد انتخاب نام فیلم (که مخاطب را به یک کابوس هولناک در آینده‌ای نه چندان دور حواله می‌دهد) و تمرکزی که کمپین تبلیغاتی آن بر روی چهره محسن تنابنده در نقش هیتلر داشته است، چیزی بیشتر از همان تبلیغات گول‌زننده را برای مخاطب به همراه ندارد. آخرین ساخته هومن سیدی بیشتر از اینکه بخواهد با درام و داستان، به تماشاگرش در رابطه با ظهور یک هیتلر جدید هشدار دهد، کوشیده با تکیه بر تبلیغات رسانه‌ای و استفاده از بحث‌های مد روز و آویزان شدن از شمایل هیتلر، برای خود در سطح خارجی و داخلی اعتبار کسب کند. اما واقعیت این است که برای مخاطب سینما، کشمکش داستانی ارزش بیشتری از نمایش هیتلر دارد. درست به همین دلیل است که علاقه‌مند جدی سینما در این روزها دیگر فریب تشویق‌های ممتد جشنواره‌ای را در نقاط مختلف جهان نمی‌خورد.

نقد سیداحسان عمادی بر فیلم جنگ جهانی سوم

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil