در اسطورههای ایرلندی، بانشی پیرزنی مرموز و آمده از جهان مرگ است که خبر مرگ قریبالوقوع کسی را به دنیای زندگان میآورد. یک مفهوم اساطیری و البته ترسناک در دست نویسنده و کارگردان غریبی چون مارتین مکدانا، به یک گروتسک تمام عیار و جذاب تبدیل شده است. در یک جزیره دورافتاده در ایرلند سالهای دهه ۱۹۲۰، ۲ دوست قدیمی که بیشتر اوقات روز را باهم میگذرانند به یک بنبست اخلاقی میرسند. کالم (برندان گلیزن) بدون هیچ اختلاف و پیشزمینه قبلی تصمیم گرفته هرگونه ارتباط با رفیق قدیمی و تنها همدمش در آن جزیره پرت و خلوت یعنی پادریک (کالین فارل) را قطع کند. چنین اتفاقی در محیط روستایی و دورافتاده جزیره چیزی نیست که فقط به آن ۲ نفر مربوط شود. بلکه موضوع صحبتها و غیبتهای روزمره اهالی هم میشود.
همه چیز درباره فیلم بنشی های اینیشرین
پادریک از این تغییر رویه ناگهانی کالم گیج و دلخور است اما کالم میگوید از معاشرت تکراری و روزمره با او خسته شده و تصمیم دارد اوقات فراغتش را صرف کاری مهم، مثل آهنگسازی کند. هرچه پادریک اصرار میکند، کالم او را پس میزند و به نشانه تهدید اعلام میکند هربار که پادریک به سراغش بیاید، یک انگشت خود را قطع خواهد کرد. نوعی جنون هنرمندانه که در فیلمهای پیشین مکدانا مثل «در بروژ» و «هفت روانی» هم شاهد بودهایم. اما اینبار این جنون هنرمندانه به نوعی خودویرانگری از جنس هنرمند بزرگ ونسان ونگوگ نزدیک میشود. اگر ونگوگ گوش خود را برید و نثار معشوق کرد، کالم با بریدن انگشت دستش، هم کاری که دوست دارد (آهنگسازی) را سخت میکند و هم جان خود را به خطر میاندازد. بهویژه آنکه پادریک یکدندهتر از این حرفهاست که با پیدا کردن انگشت بریده کالم مقابل خانهاش دست از اصرار بر ادامه دوستی بردارد.
در طول فیلم پادریک و کالم بارها با پیرزنی بهنام خانم مککورمیک مواجه میشوند. پیرزنی با شمایلی ترسناک و صدایی غریب که با لهجهای غلیظ و بهشکل غیرمستقیم، نزدیکی مرگ را بههر۲ نفر یادآوری میکند. درست همانکاری که در اساطیر سلتیک (بومیان ایرلندی) بانشی انجام میدهد. اما در ادامه بهاین نتیجه میرسیم که همه اهالی جزیره خود نوعی بانشی هستند. چرا که با حرفها و غیبتهای بیهوده و دائمی، عملا ناقوس مرگ دیگران را بهصدا درمیآورند. چنین دستمایهای قاعدتا میتواند بهدرد یک فیلم ترسناک بخورد. اما مکدانا با سابقه درامنویسی در تئاتر و سینما از یکسو و تسلط به افسانههای ایرلندی این دستمایه را به یک کمدی گروتسک – نوعی درخشان از طنز تحریف شده، زشت، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی- تمام عیار تبدیل میکند.
تنهایی ۲ دوست پس از تصمیم لجبازانه کالم مبنی بر قطع ارتباط با پادریک، بخش دیگری از پیچیدگیهای شخصیتی آنان را برملا میکند. با وجود اطرافیان و نزدیکان، پادریک با الاغش خو میگیرد و کالم با سگش وقت میگذراند. نمادی از انسان تنهای معاصر که معاشرتهای انسانیرا – بهخصوص پس از دوران کرونا و قرنطینه جهانی- از یاد برده است. از طرفی بارها شاهد شلیک گلولههای توپ و انفجار در سرزمین اصلی نزدیک به جزیره هستیم که توجه ساکنان را بهخود جلب میکند. ایرلند شمالی در زمان وقوع رخدادهای فیلم (دهه ۱۹۲۰ میلادی) درگیر جنگ داخلی با امپراتوری بریتانیا بود. اما ساکنان جزیره از دور به این اتفاقها مینگرند و گویی که در دنیای دیگری باشند، اهمیتی به جنگ و خونریزی در چندصد متری محل سکونتشان نمیدهند.
تنها اشاره مستقیم به موضوع جنگ، یکی از درخشانترین جلوههای کمدی گروتسک در متن فیلمنامه مارتین مکدانا است. جایی که تنها مامور پلیس جزیره به کالم میگوید برای همکاری در اعدام دستگیر شدگان عضو ارتش جمهوریخواه ایرلند در سرزمین اصلی فراخوانده شده. او از این موضوع خوشحال است چون، برای هرروز حضور ۶ شیلینگ دستمزد، یک وعده غذای گرم و کلی تفریح دلخراش یعنی اعدام آدمها در انتظارش خواهد بود. «بانشیهای آینیشرین» در امتداد سبک و رویکرد خاص مارتین مکدانا است. سبکی منحصر بهفرد که از نمایشنامه نویسی و کارگردانی در تئاتر وستاند لندن آغاز شد و بعد به عرصه سینما آمد. فارغ از قوت و ضعفهای فیلم، بیتردید مارتین مکدانا یکی از جذابترین فیلمسازان عصر حاضر بهشمار میرود.