نگاهی به موسیقی فیلم بابل

صدای غم‌ در طول موج‌های متفاوت

دوشنبه‌ها؛ یک موسیقی فیلم

صدای بابل صدای روزی است که احتمالا جهان از حرکت ایستاده است؛ صدای جهانی که آدم‌هایش لال و گنگ همدیگر را نگاه می‌کنند، پر از ترس و تردید به وقایع خیره می‌شوند و احساس می‌کنند که هیچ دخل و تصرفی در آن ندارند. صدای بابل صدای آدم‌هاست، نه فقط در عصر حاضر که خیال می‌کنیم سیطره تکنولوژی باعث دوری ما از همدیگر شده است، بلکه صدای همه اعصار است. این لالیِ ابدی.

داستان بابلِ ایناریتو داستانی است که به صداها، لهجه‌ها، و زبان‌ها گره خورده است. داستان آدم‌هایی است که نه تنها زندگی‌شان به شکلی عجیب اما واقعی به هم گره خورده است بلکه به شکلی سراسر استیصال، از عهده اتفاقات پیش بینی نشده بر نمی آیند. اتفاقاتی خارج از کنترل که دست خودشان نیست. مرد ژاپنی اسلحه‌اش را به چوپان مراکشی می‌بخشد. کودک مراکشی به زن آمریکایی شلیک می‌کند، کودکان زن آمریکایی در مرز مکزیک تا پای مرگ می‌روند، دختر مرد ژاپنی در جهانش گمشده است. این قصه‌ها، قصه آدم‌هایی است که هرکدامشان در گوشه‌ای از جهان نفس می‌کشند و داستانی دارند. به شکلی غریب این داستان‌ها در کشورهای مختلف به هم مرتبط شده است. داستان‌هایی که هرکدام صدایی دارند و آوایی. شخصیت‌های قصه‌های بابل هرکدام در گوشه‌ای از جهان حضور دارند.

حالا در چنین جهانی که ایناریتو به تصویر کشیده است، موسیقی لازم است که قدرت به هم پیوستگی این داستان‌ها را داشته باشد. ایناریتو از گوستاو سانتا اولایا، آهنگساز آرژانتینی دعوت کرد تا برای فیلمش موسیقی بنویسد. او هم کاری کرد کارستان. سازها را همچون افسانه بابل (۱) از اقصی نقاط جهان جمع کرد و در موسیقی‌اش به شکلی مینی مال و آرتیستیک به کار گرفت.

سانتا اولایا با اینکه ریشه در موسیقی آمریکای لاتین دارد، اما خودش را محدود به استفاده از این تونالیته صوتی نکرد، بلکه فضایی راک-کلاسیک را در برخی قطعات آفرید که در آن سازهای بومی استفاده می‌شد. سانتا اولایا که خودش در زمینه موسیقی راک حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و از ۱۷ سالگی گروه راک تشکیل داده، فضای انتزاعی موسیقی راک را برای بابل در نظر گرفت. عمیق و آرام و در عین حال کوبنده و تاثیرگذار.

برد پیت در فیلم بابل

فیلم بابل که در هفتاد و نهمین دوره جوایز اسکار در سال ۲۰۰۷، در ۷ شاخه نامزد دریافت جایزه بود، توانست برنده اسکار موسیقی شود. جایزه‌ای که سال قبل از آن هم سانتا اولایا آن را دریافت کرده بود و برای کوهستان بروک‌بک در ۲۰۰۶ مجسمه طلایی را به خانه‌اش برده بود. بفتا و گرمی را هم همان سال‌ها برای بابل گرفت تا لیست جوایزش برای این فیلم کامل شود. اگرچه سال‌های اول ۲۰۰۰ برای سانتا اولایا سال‌های طلایی جوایز رنگارنگ بود. او برای خاطرات موتور سیکلت هم که در همین یادداشت‌ها به آن پرداخته‌ایم، بفتا را گرفته بود. گرمی آمریکای لاتین را هم در کارنامه‌اش داشت. اما قشنگی این جوایز این است که او همچنان میل به پیشرفت داشت و بعد از اینکه چندین و چند سال پشت هم جوایز موسیقی فیلم را درو کرده بود، باز هم علاقه داشت در صدر بایستد.

موسیقی سانتا اولایا برای بابل باعث شد تا علاوه بر پیوستگی داستان‌ها به هم، مخاطب درک بهتری از شرایط هرکدام از آن‌ها پیدا کند. در «عشق سگی» و «۲۱ گرم» هم ترکیب کاری ایناریتو و سانتا اولایا این فضای بین فرهنگی را ترسیم کرده بود، اما کارکرد موسیقی آنقدری که در بابل به گوش رسید نبود.

این بار در بابل، سانتا اولایا صدای رنج و پذیرش را در جهان‌های گوناگون به گوش تماشاگر رساند. صدای متفاوت زن مکزیکی آن لحظه‌ای که با لباس‌های پاره پاره از مرز مکزیک بازگردانده می‌شود در مقابل زن آمریکایی که برای تفریح به مراکش رفته و با بحران‌های زندگی زناشویی‌اش دست و پنجه نرم می‌کند و سرانجام بر اثر یک اتفاق به نظر کودکانه و ساده تیر می‌خورد. شکل برخورد متفاوت این دو زن با جهان در موسیقی متجلی شده است. صدای یکی به جهان دولتمردان گره خورده و صدای برنده است و صدای یکی به طبقه فرودستان جهان و دولت‌های ضعیف. صدای این دو را در موسیقی بابل می‌شنویم. صدای غم‌هایی با طول موج‌های متفاوت.

جالب اینجاست بدانید که هم ایناریتو و هم یار غارش سانتا اولایا به ساخت موسیقی بابل به چشم یک پروژه چندفرهنگی در حوزه موسیقی نگریستند. هم ایناریتو و هم سانتا اولایا در طول تولید فیلم به هر یک از مکان‌های فیلم سفر کردند تا فرهنگ‌های مشابهی را با بقیه گروه تجربه کنند. در این سفرها آثار آهنگسازان آن سرزمین‌ها را هم شنیدند. مثلا در ژاپن موسیقی ریویچی ساکاموتو آهنگساز ژاپنی را شنیدند و از او برای بخش ژاپن فیلم دعوت به همکاری کردند. ایناریتو در تمام طول این سفرها موسیقی گوش می‌کرد و دائما آنچه از ترکیب شنیده‌هایش پیش از تولید فیلم و در حال تولید فیلم ترکیب می‌شد را با آهنگسازش در میان می‌گذاشت. انگار این تجربه صداهای چندفرهنگی پیش از آنکه در ذهن سانتا اولایا شکل بگیرد در ذهن ایناریتو شکل گرفته بود.

گوستاو سانتا آهنگساز فیلم بابل

به همه این فضاهای جغرافیایی موسیقی اضافه کنید بداهه نوازی را. بداهه نوازی در تمامی فضاهای موسیقی بابل جریان دارد. انگار که موسیقی همچون اتفاقات خارج از کنترل فیلم که روی شخصیت‌ها، کنش و واکنش آن تاثیر می‌گذارد موسیقی‌ای هم می‌طلبد بدون برنامه ریزی و بر پایه بداهه. برای یک آهنگساز راک همچون سانتا اولایا استفاده از بداهه نوازی البته که کاری است راحت اما تاب خوردن روی چندین فرهنگ گوناگون قطعا کاری است که از عهده هرکسی برنمی‌آید. شاید همین بداهه‌پردازی‌های زیاد در بابل بوده است که باعث شده است بسیاری از همکاران موزیسین این آهنگساز او را متهم به استفاده صرفا افکتیو از موسیقی کرده باشند تا اهنگسازی؛ اینکه سانتا اولایا برای بابل موسیقی ننوشته است و صرفا با اصوات بازی بازی کرده است و قصدش گنجاندن اواهایی از ملیت های گوناگون روی تصاویر بوده است. اما شخصا معتقدم با شنیدن قطعه‌ای همچون « Bibo no Aozoro, Endless Flight, Babel»یا «bABEL» خط بطلانی بر این ادعا می‌توان کشید و از شنیدن آن‌ها لذت برد. اتفاقا پختگی‌ای که این آهنگساز در همکاری‌هایش با ایناریتو پیدا کرده است ستودنی است. شاید هیچگاه نمی‌شد به موسیقی ۲۱ گرم و آمروس پروس به تنهایی گوش سپرد، حال آنکه می‌توان بارها و بارها موسیقی بابل را با علاقمندی گوش داد و هربار دچار کشف و شهود شد.

 

پاورقی:

داستان برج بابل حکایتی از کتاب مقدس است که بر اساس آن فردی که می‌خواست برجی بسازد که به آسمان برسد. پروژه ساخت این برج آغاز شد. ذات الهی از این عمل ناخشنود شد و حکم بر آن شد که در زمین پراکنده شوند و هرکدام به زبانی صحبت کنند به طوری که هیچ یک زبان دیگری را نفهمد. حکم الهی بر آنان جاری شد، زبان‌های مختلف جهان به وجود آمدند و مردم در سراسر زمین پراکنده شدند و در نتیجه این تنبیه انسان گیج و پریشان و متفرق بر پهنه زمین پراکنده شد و دیگر نتوانست با همنوع خود ارتباط کلامی برقرار کند.  در سِفر پیدایش در تورات، داستان برج بابل به عنوان افسانه اصلی علت پیدایش زبان‌های مختلف دانسته می‌شود.

موسیقی فیلم بابل در فیلیمو

 

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil