فیلم مرد شمالی اثری پر زرقوبرق و پر بازیگر است که تلاش شده برای نمایش روی پرده ساخته شود و تنها هدفش مرعوب کردن نگاه مخاطب و به هیجان واداشتن تماشاگر است. حضور نیکول کیدمن، آنیا تیلور جوی و دیگران در کنار صحنههای صریح و پر تب و تاب قتل، کشتار و خونریزی تمام آن چیزی است که فیلم مرد شمالی دارد. فیلم مرد شمالی ساخته رابرت اگرز کارگردانی است که پیشتر فیلم جادوگر و فانوس دریایی را دیده بودیم. او اینبار طبق نقل قول خودش سراغ ساخت «یک فیلم اکشن در جهان وایکینگها» آمده است و با روایت یک داستان کهن مربوط به اسکاندیناوی در مورد «املث» شاهزاده انتقام جوی اسکاندیناویایی، اثری متفاوت با آثار سابقش ارائه کرده است.
ریشههای داستانی فیلم مرد شمالی به داستان «املث» (Amleth) ارجاع داده شده است؛ یک قصه فولکلور که در قرن ۱۲ میلادی نقل میشده. داستان روایت یک شاهزاده نوجوان است که شاهد قتل ناجوانمردانه پدرش توسط عمویش بوده و در پی گرفتن از انتقام از عمو است و… خود کارگردان در مصاحبهای ادعا کرده که «این نسخه وایکینگی قصه هملت شکسپیر است».
تا اینجای کار پر بیراه نیست اگر ایده دو خطی داستان را با ماجرای هملت مقایسه کنیم. ماجرای خیانت برادر به برادر برای تصاحب همسر پادشاه و البته تاج و تخت و انگیزههای پسر پادشاه مقتول برای گرفتن انتقام از مادر و عمویش. این اما تمام شباهتی است که میتوان بین این دو داستان در نظر گرفت. شباهتی که در مرحله اجرا و تبدیل شدن این داستان دو خطی به فیلمنامه و بعدتر فیلم، چندان قابل اعتنا به نظر نمیرسد و بیشتر تداعی کننده سوار شدن کارگردان روی دوش هملت و نسخههای نمایشی و سینمایی باشکوه آن است.
چه ویژگیای هملت را هملت کرده است؟ کیفیت در شخصیتپردازی و در هم تنیدگی لایهها و رگههای متنوع و متکثر شخصیتی و داستانی که موقعیتهای شگرف و تحولهای باورپذیر را رقم میزند. این همه همان چیزی است که فیلم مرد شمالی به هیچوجه بویی از آن نبرده. فیلم بیش از آنکه فیلم داستان و شخصیت و موقیعتهای قابل فهم و منسجم باشد، تلاشی نه چندان موفق، برای به رخ کشیدن تکنیکهای نه چندان مرز شکن سینما و به نمایش گذاشتن صحنه عریان و مستقیم خشونت و درگیری است.
فیلم نه در ترسیم موقعیت عاشقانه تحول آفرینش، نه در چیدمان موقعیتها برای رسیدن از نقطه الف به ب و نه ایجاد اتمسفر کلی و قابل درک موفق نیست و چنان مرعوب صحنه و کنشهای پا درهوای خونآلودش شده که عنان اختیار از کف داده و در نهایت به اثری به شدت معمولی و حتی بد بدل شده است. این همه اما دور از انتظار بود. چرا؟ به این دلیل که کارگردان سخن از هملت و شکسپیر به میان آورده است. سخن از اثر و نویسندهای که یکی از نمادهای روایتگری و داستانگویی و خلق موقعیتهای نمایشی است. ولی در عمل اثری سردرگم و متظاهرانه ارائه داده.
کم نیستند آثار شهیری در طول تاریخ سینما که با الهام از داستانهای کهن ساخته شدهاند و نتیجهای درخور هم داشتهاند. دیگر بر کسی پوشیده نیست که روایت نعل به نعل داستانهای کهن به خودی خود ارزشآفرین نیست و اصل ماجرا تبدیل کردن آنها به یک فیلمنامه منسجم و بعد روایتگری بصری قابل اعتناست
اینها به کنار! رابرت اگرز کارگردانی است که دو اثر قابل توجه پیشینش یعنی جادو و فانوس دریایی آثاری به شدت درونگرایانه، منسجم، قابل فهم، شخصیتمحور، موقعیتمدار و همگن بوده است. برگ برنده هر دو اثر پیشین او قوام نسبی و قابل دفاع فیلمنامه و حفظ ساختار و چارچوب مدنظرش در روایتگری بوده است. در کنار اینکه در خلق موقعیتها و بصری کردن ایدههای متنی و درونیاش به شکلی کمینهگرا و به قاعده رفتار کرده بود. در واقع او نشان داده بود که هم شخصیتپردازی، هم ترسیم روابط علت و معلولی، هم اجرای قاعده احتمال و ضرورت و… که استخوانبندی درام را شکل میدهد را قابل فهم کرده و هم توان به تصویر بدل کردن این ایدهها را دارد بیآنکه بخواهد خوش رقصی کند و توان و تکنیک را به رخ بکشد. فیلم مرد شمالی اما هیچ یک از این ویژگیها را ندارد.
این ایده قابل دفاع است که اگرز تمایل داشته تا ساخت اثری بزرگ و پرخرج تر را در کارنامه داشته باشد؛ چقدر خوب. اما نکته اینجاست که بعید میدانم خود کارگردان هم بر این باور نباشد که تکنیک تنها زمانی به کار میآید که بر بستری از یک فیلمنامه و داستان دستکم قابل فهم سوار شود. طبیعتا او خوب میداند که بهترین تکنیکها و برترین تکنیسینهای سینمایی هم نمیتوانند حفرههای بزرگ و پر ناشدنی فیلمنامهای از هم گسیخته را پنهان کنند. البته که داستانهای کهن که ریشه در فرهنگهای بومی دارد، لزوما از چفت و بست داستانی اصلی برخوردار نیستند و بیشتر ارزششان را از قدمت و ارزشگذاریهای بومی دریافت میکنند.
اما ماجرا در سینما طور دیگری است؛ کم نیستند آثار شهیری در طول تاریخ سینما که با الهام از داستانهای کهن ساخته شدهاند و نتیجهای درخور هم داشتهاند. دیگر بر کسی پوشیده نیست که روایت نعل به نعل داستانهای کهن به خودی خود ارزشآفرین نیست و اصل ماجرا تبدیل کردن آنها به یک فیلمنامه منسجم و بعد روایتگری بصری قابل اعتناست.
فیلم مرد شمالی نه در مرحله رسیدن به پختگی نسبی روایی و نه در تصویری کردن ماجرا موفق نبوده است. برای درک بهتر نقیصههای بصری فیلم کافی است به سکانس پرواز املث بر اسب سرنوشت و پریدن به سمت آسمانها توجه کنیم. در زمانهای که خروار خروار فیلم با محوریت ابرقهرمانها تولید میشود و در بخش تکنیکی هیچ کم ندارند، سراغ استفاده متوسط از تکنیک در غیاب فیلمنامه ساختارمند و قابل درک به چیزی شبیه خودکشی یا دستکم نابخردی نسبت به واقعیت روز سینمای جهان دارد.
در این زمانه نمیتوان وسط ایستاد. یا باید فیلمهای پر زرق و برق و تکنیکزده از جنس سری اونجرز و الخ ساخت و به گیشه چسبید یا سراغ آثاری مثل فانوس دریایی و جادو رفت و جانب فیلمنامه و محتوا را گرفت و در بخش اجرا به اندازه، ابراز وجود کرد. فیلم مرد شمالی نه آن است و نه این! اثری بلاتکلیف است که در بخش تکنیک فرسنگها دور است، از بهترینهایی از این جنس که در هالیوود تولید میشوند و در ساحت محتوا دچار سردرگمی و لکنت فراوان است.
در ابتدای این نوشته گفته شد که فیلم مرد شمالی اثری پر زرقوبرق و پر بازیگر است که تلاش شده برای نمایش روی پرده ساخته شود و تنها هدفش مرعوب کردن نگاه مخاطب و به هیجان واداشتن تماشاگر است. حضور نیکول کیدمن، آنیا تیلور جوی و دیگران در کنار صحنه صریح و پر تبوتاب قتل و کشتار و خونریزی تمام آن چیزی است که مرد شمالی دارد. اما در پایان باید گفت تلاشهای بازیگران پر تعداد و بعضا نامی فیلم هم زیر دست و پای سرگشتگی فیلمساز تلف شدهاند.
چرت و پرت منتقد فیلم حال آدم رو بهم می زنه