مدرسهای که میرفتیم فیلم نفرینشدهای بود بهطوریکه بین ساخت و نمایش آن یک دهه فاصله افتاد! فیلم در واقع در سال ۱۳۵۹ ساخته شده است: زمانی که هنوز تکلیف خیلی از مسائل در سینمای ایران مشخص نبود و دستاندرکاران در نوعی سردرگمی بهسر میبردند. در این دوران، داریوش مهرجویی فرصتی برای ساخت یک فیلم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به دست آورد و با استفاده از این فرصت، فیلمی با عنوان «حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق» (بر اساس قصهای از فریدون دوستدار) کارگردانی کرد. فیلم در آن زمان بهخاطر برخی از ایهامها و ابهامها در تمثیل و نمادهای بهکار رفته در آن توقیف شد و یک دهه بعد، پس از تحمل جرحوتعدیلهایی، سرانجام فرصت اکران پیدا کرد و با نام جدید «مدرسهای که میرفتیم» روی پرده رفت. فیلم نه در اکران عمومی موفقیتی به دست آورد و نه نزد منتقدان توجهی به خود جلب کرد. امروزه هم کمتر کسی آن را یکی از فیلمهای شاخص مهرجویی به شمار میآورد. با این وجود نمیتوان این نکته را فراموش کرد که این فیلم ساخته یکی از بزرگترین و مهمترین فیلمسازان تاریخ سینمای ایران است و برای شناخت بهتر از کارنامه مهرجویی، بررسی تمام آثار او ضروری است.
کارنامه کامل بهترین فیلم های داریوش مهرجویی
اطلاعات کامل فیلم مدرسهای که میرفتیم
کارگردان فیلم مدرسهای که میرفتیم: داریوش مهرجویی/ نویسندگان فیلمنامه: داریوش مهرجویی، فریدون دوستدار/ فیلمبرداران: فرخ مجیدی، مهرداد فخیمی/ تدوینگر: منوچهر اولیایی/ بازیگران: علی نصیریان، عزتالله انتظامی، امرالله صابری، قاسم سیف.
فیلم از ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۹ اکران شد و نتوانست به موفقیت تجاری دست پیدا کند. بهطوریکه با جذب تنها ۷۹ هزار و ۷۸۵ مخاطب در رتبه ۱۱۹ پرمخاطبترین فیلمهای سال قرار گرفت. هر چند طبعاً اکرانشدن این فیلم – ولو ناموفق – بهتر از اکراننشدن آن بود!
خلاصه داستان فیلم مدرسه ای که می رفتیم
داستان فیلم در مدرسهای بهنام عدل آفاق اتفاق میافتد؛ جایی که تعدادی از دانشآموزان به سرکردگی کاوه کمالی میکوشند تا برنامهای تئاتری را آماده کنند. داستانی که کاوه در نظر دارد یک داستان کهن ایرانی در مورد نوجوانی بهنام «بستور» است که در مقابل حملات تورانیان ایستادگی میکند (کاوه در سکانسی از فیلم، در ملاقات با کتابدار مدرسه، خودش را هم بستور معرفی میکند تا مشخص شود تا چه حد با آن شخصیت باستانی احساس نزدیکی میکند).
ناظم مدرسه، آقای پازوکی، که بهعلت غیبت و بیماری مدیر اداره مدرسه را بر عهده دارد، رفتاری تند با بچهها داشته و با اجرای تئاتر مخالفت میکند. کاوه برای مقابله با این رویکرد خودمحور و دیکتاتورمآبانه پازوکی، مقالهای تند برای روزنامه دیواری مدرسه آماده کرده و در آن به این اشاره میکند که مدرسه عدل آفاق در واقع دو چهره دارد: یکی چهره بیرونی و ظاهری که خوب و پاک بهنظر میرسد و دیگری چهره درونی آن که حیاط پشتی مدرسه است (وجه تسمیه نام اولیه فیلم این است) و در آن با دانشآموزان برخورد قهرآلودی میشود. این مقاله با تأیید آقای صدیقی (معلم ادبیات مدرسه) و کتابدار سالمند آنجا در روزنامه دیواری منتشر میشود. انتشار این مقاله باعث هراس و خشم پازوکی شده و اینگونه است که درگیریهای او با معلمان و دانشآموزان وارد مرحله جدیدی میشود…
ادامه مسیر آثار قبلی یا شروع یک دوره جدید؟
صحبت در مورد نسبت مدرسهای که میرفتیم با دیگر فیلمهای مهرجویی اجتنابناپذیر بهنظر میرسید. در اتفاقی کمیاب، نمایش عمومی مدرسهای که میرفتیم سه ماه بعد از نمایش جشنوارهای فیلم دیگری از داریوش مهرجویی بهنام هامون اتفاق افتاد؛ فیلمی که ۹ سال بعد از حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق ساخته شده بود. تغییرات سینمای مهرجویی در طول این مسیر، بحثی بود که تقریباً هر منتقدی را برای پرداختن به جایگاه مدرسهای که میرفتیم در کارنامه مهرجویی وسوسه میکرد. بهخصوص اینکه میشد شباهتهایی میان مدرسهای که میرفتیم و فیلمهای بعدی مهرجویی پیدا کرد. بهعنون مثال، سکانس کابوس اجرای تئاتر در مدرسهای که میرفتیم شباهتهای انکارناپذیری به نحوه نمایش برخی از کابوسهای فیلم هامون داشت. بنابراین عجیب نبود که خیلی از منتقدان از این جنبه به فیلم ناکام مهرجویی نگاه کردند.
پرویز نوری یکی از این منتقدان بود که البته بیشتر به مقایسه مدرسهای که میرفتیم با فیلمهای قدیمیتر مهرجویی پرداخت اما در آن میان – البته بهدرستی – گریزی هم به هامون زد. او در مطلبی با عنوان «حقیقت حیاط پشتی مدرسه» در هفتهنامه هدف چنین نوشت: «در پرداخت تصویری، مهرجویی – برخلاف بهترینهایش گاو و دایره مینا – کمتر به حقیقت و رئالیسم لازم نزدیک میشود. فیلم استیلی دوگانه دارد. در بخشهایی از آن (خصوصاً حیاط مدرسه و گردهمایی بچهها و بحثها و جدلها) شیوهیی واقعی در پرداخت حس میشود و همینکه تماشاگر میخواهد با انگیزهها و اعمال شخصیتها مأنوس گردد بهناگاه از خط منحرف شده و به سوی سوررئالیسم و توهم کشیده میشود. بدترین آن، موضوع رؤیا و توهم پسرک است وقتی وارد سالن خالی تئاتر میگردد و در آنجا ماجرا را به صورت تاریخی در دکور و لباسها و گریم ناهماهنگ میبیند (نظیر چنین برداشتی را مهرجویی در هامون به طور آشکارتر و افزونتری انجام داده است). توسل به تمثیل و نمادهایی که به فضا و تم واقعی داستان لطمه وارد ساخته، هیچ کمکی به ارتباط مفاهیم درونی و ذهنی فیلم با مخاطب خود نمیکند و بیهوده نیز پرداخت تصویری را از یکپارچگی خارج میسازد.»
سعید میلادی هم در مطلبی در روزنامه ابرار، به تغییر نگاه مهرجویی نسبت به آثار پیش از انقلابش اشاره و البته او هم بحث خود را با اشاره به فیلمهای بعدی مهرجویی تکمیل کرد: «مدرسهای که میرفتیم، در بین آثار مهرجویی از این نظر جایگاه خاصی پیدا میکند که اولین فیلم اوست که در آن فیلمساز دیدگاهی متفاوت با کارهای قبلی خود ارائه میدهد (فیلم پس از انقلاب ساخته شده و میتواند نشاندهنده تأثیرات این جریان تاریخی بر ذهن فیلمساز باشد). در آثار پیشین کارگردان (گاو، آقای هالو، پستچی و دایره مینا) در پایان فیلم با نوعی نیستی، نابودی، استحاله شدن و شکست روبهروئیم که ناشی از یأس فلسفی و بدبینی سازنده آن، نسبت به جهان کنونی و آینده است. اما در شیرک و تا حدودی اجارهنشینها، چنین نیست.» بنابراین، میلادی مدرسهای که میرفتیم را شروع یک مسیر تازه در سینمای مهرجویی میداند که در دهه ۶۰ ادامه پیدا میکند: زمانیکه مهرجویی کماکان نیش و کنایههایش را نثار گروههای مختلف میکند اما در نهایت امیدوارتر از گذشته بهنظر میرسد.
پرویز نوری (هفتهنامه هدف – ۱۳۶۹): «در پرداخت تصویری، مهرجویی – برخلاف بهترینهایش گاو و دایره مینا – کمتر به حقیقت و رئالیسم لازم نزدیک میشود. فیلم استیلی دوگانه دارد. در بخشهایی از آن (خصوصاً حیاط مدرسه و گردهمایی بچهها و بحثها و جدلها) شیوهیی واقعی در پرداخت حس میشود و همینکه تماشاگر میخواهد با انگیزهها و اعمال شخصیتها مأنوس گردد بهناگاه از خط منحرف شده و به سوی سوررئالیسم و توهم کشیده میشود»
جواد طوسی دیگر منتقدی بود که در نقدش بر این فیلم در ماهنامه فیلم، به شباهتهای مدرسهای که میرفتیم با فیلمهای قبلی و بعدی مهرجویی اشاره کرد: «آشفتگی و وجود شرایطی غیرعادی و نابهنجار یکی از وجه مشخصههای اصلی اغلب فیلمهای داریوش مهرجویی است. بخشی از این آشفتگی تعمدی، از تقابل خصایص گوناگون افراد پدید میآید. فیلمهای آقای هالو، پستچی، دایره مینا، اجارهنشینها، هامون و همین مدرسهای که میرفتیم کاملاً از این ویژگیها برخوردارند. مهرجویی در این فیلم، مانند فیلم دیگرش شیرک، برای نسل نوپا حسابی جدا از نسلهای دیگر باز کرده و با دیدی نسبتاً آرمانخواهانه به آنها نزدیک شده. میبینیم که در نهایت، افراد این نسل میتوانند (حداقل به طور مقطعی) به اهداف خود دست یابند و طعم پیروزی و موفقیت را بچشند. اما در نسلهای دیگر، همچنان سرگشتگی و عدم تفاهم کامل ریشه دارد… با این همه مهرجویی در نگاه نسبتاً خوشبینانهترش به نسل نوپا، مطلقنگری نکرده و مجموعهای بکر و یکدست ارائه نداده است. به نحوی که در کنار نوجوانی مثل کاوه کمالی و یا تعداد دیگری از دوستان همفکر و همراهش، آن دو نوجوان شرور و درشتاندام و آن دو برادر دوقلو را قرار میدهد.»
شاهرخ دولکو در یادداشتی در هفتهنامه سروش، مدرسهای که میرفتیم را بهطور ویژه با شیرک (فیلمی که در آن زمان فیلم ماقبلآخر مهرجویی محسوب میشد) مقایسه کرد و به بیان دلایل کیفیت نامطلوب فیلم در مقایسه با بهترین آثار این فیلمساز پرداخت: «[مدرسهای که میرفتیم] بیشتر از هر اثر دیگری به فیلم ماقبل آخر او یعنی شیرک شباهت دارد و موارد شباهت در هر دو مورد خاص، نمود اساسی دارند: مضمون و فرم. آنچنانکه: هر دو فیلم مشخصاً بر پایداری، سماجت و ثبات قدم کودکان اصلی ماجرا در مقابل یک قدرت زورگوی ناخواسته شکل میگیرند. شیرک با یاری سگ و گرمَک، در اصطکاک با غلامعلی، و در پرورش حاج خالو موفق میشود بر دشمن غلبه یابد و در اینجا نیز کاوه کمالی با یاری دوستانش، در اصطکاک با فرامرزی و مرتضی و در پرورش آقای صدیقی و کتابدار موفق میشود بر دشمن غلبه کند (بهجز اینکه در مورد اخیر یکسویهنگری و تحول فیلمفارسیوار آقای پازوکی ناظم مدرسه، لنگی کار را پیچیدهتر میکند) و از همینجا هم میتوان به سطحینگریها و پرداخت اغراقآمیز آدمها نگاه کرد که بیشتر از آنچه شخصیتهایی درست و بهجا در یک مدرسه باشند، تیپهای جمعی و طبقاتی از یک جامعهاند که حالا قرار است نقش اعضای یک مدرسه را بازی کنند. نخستین گرههای موجود هم، از همینجا قد علم میکنند، یعنی تیپهای کلی با اَنگ سفیدی و سیاهی مطلق که چندان پشتوانهای هم ندارند. خوبند چون خوبند و بدند چون بد. لازم هم نیست بدانیم که آقای پازوکی چطوری آقای پازوکی شده است و آقای صدیقی چطور آقای صدیقی؟ کتابدار چگونه کارش به آنجا کشیده است و اصلاً حرفهایی که میزند به کدام پیشزمینه نداشته منِ تماشاچی متصل میگردد؛ یا معلمهایی نمیدانم چهکارهاند و گویی فقط آمدهاند که در دعوای صدیقی و پازوکی تنها برای پُر شدن پسزمینه محو تصویر، در آن پشت مثل مجسمه بایستند. و به خواهش پازوکی و صدیقی برای رفتن یا ماندن نیمچرخی بزنند و تمام. (و بعد چه جالب ناگهان همهشان با امضاکردن درخواست تشکیل جلسه موافقت میکنند و هیچ اعتنایی هم به پازوکی نمیکنند).»
رازهای فیلمسازی داریوش مهرجویی
غبار کهنگی بر فیلم مدرسهای که میرفتیم
ده سال فاصله میان ساخت و اکران مدرسهای که میرفتیم، تأثیرش را روی فیلم گذاشته بود. این فیلم مهرجویی – برخلاف بسیاری از آثار او – از آن قبیل فیلمهایی نبود که بتواند مرزهای زمانی و مکانی را درنوردد. حتی در انتهای دهه ۶۰ هم بهنظر میرسید که غبار کهنگی روی فیلم نشسته است. این نکتهای است که از دید منتقدان دور نماند. حمیدرضا صدر در مطلبی با عنوان گویای «در گذر زمان» در هفتهنامه سروش بهشکل ویژهای بر این ویژگی منفی تأکید کرد: «گذر زمان به شکل غریبی گریبان مدرسهای که میرفتیم را گرفته و فیلم در نمایش امروزیاش، پس از گذشت یک دهه، بهشدت کهنه و نخنما جلوه میکند. فیلمی که بهخاطر تکیه بر کلیشههای نوعی از سینما (و در این جا به تعبیری سینمای سیاسی) از یکسو (آن هم بهکارگیری بسیار ضعیف این کلیشهها) و همسو شدن با شرایط خاص یک دوران از سوی دیگر، کارایی خود [را] از دست داده است و اینک که زمان گذشته است، دیگر برای تماشاگرانی که سالها را در حال و هوای سیاسی گذراندهاند مطلب جالبی ندارد. دشواریها جایی بیشتر میشود که فیلم نمیخواهد تصویرگر مقطع زمانی خاص باشد و میکوشد تا در قالبی بهظاهر گستردهتر حرکت کند. اما، و بههر حال به فیلمی با رنگ و آب شعارگونه و سیاههای از آدمها و استعارههای صدبار تکرارشده میرسیم که حرف شنیدنی برایمان ندارد و همه چیز آن به شکل غریبی توی ذوق میزند.»
حمیدرضا صدر (هفتهنامه سروش – ۱۳۶۹): «گذر زمان به شکل غریبی گریبان مدرسهای که میرفتیم را گرفته و فیلم در نمایش امروزیاش، پس از گذشت یک دهه، بهشدت کهنه و نخنما جلوه میکند. فیلمی که بهخاطر تکیه بر کلیشههای نوعی از سینما (و در این جا به تعبیری سینمای سیاسی) از یکسو (آن هم بهکارگیری بسیار ضعیف این کلیشهها) و همسو شدن با شرایط خاص یک دوران از سوی دیگر، کارایی خود [را] از دست داده است»
شاهرخ دولکو هم در همان شماره از هفتهنامه سروش (۲۹ اردیبهشت ۶۹) به همین مشکل اشاره کرد – هرچند ایرادات فیلم را فراتر از کهنگی میدانست: «اگر مشکل فیلم مدرسهای که میرفتیم تنها به نوع مضامین مطروحه آن مربوط میشد، بهعلت اینکه بهقول خیلیها از تاریخ مصرفش گذشته است خیلی راحت میشد که از آن بهعنوان اثری یاد کرد که در شکل و شمایل حاضرش چیزی حدود به ۱۰ سال از محیط اطرافش عقب مانده است – عقببودنی که تقصیر آن چندان بر گردن سازندهاش نیست – و سخن را بهپایان رساند. اما مشکل، تنها این نیست. فیلم در نمای کلیاش مجموعهای طولانی از کاستیها و ضعفهاست.»
سعید میلادی هم با لحن ملایمتری این نکته را تأیید کرد: «هنگامیکه داستان کتاب حیاط پشتی مدرسه عدل آفاق نوشته میشد، مدرسهها سرشار از اتفاقاتی کم و بیش [مطابق] با داستان کتاب بودند. بهنظر میرسد انتخاب چنین داستانی برای فیلم، جدای ارزشهای تصویری و دراماتیکی و اسطورهای آن، نزدیکیاش با حوادث و جریانات روز بوده است. بههرحال، اینک در شرایطی فیلم را مشاهده میکنیم که از آن دوره و روزگار نشاندهنده جزئی از مبارزات عدالتجویانه دانشآموزان و معلمین بر ضد بیعدالتی و خودکامگی است.»
شخصیتپردازی و موارد دیگر
جدا از این جنبهها که بهطور ویژه در نقدهای مختلف تکرار شدند، بهنظر میرسد که برآیند واکنشها به مدرسهای که میرفتیم منفی بوده است. پردازش شخصیت اصلی از نکاتی بود که اکثر منتقدان دید خوشی نسبت به آن نداشتند. بهعنوان مثال شاهرخ دولکو نحوه تحول شخصیت منفی را اینگونه زیر سؤال برد: «ناگهان آقای پازوکی نصیحت پدرانه کتابدار را – همراه با چند قطعه شعر ناب – به گوش جان میشود و بر سر عقل میآید و از کردار گذشته پشیمان شده، دندان تأثر بر لب تحسر مینهد و از کندن روزنامه دیواری اطفال اظهار ندامت شدید مینماید و الباقی.»
پرویز نوری هم پردازش کاراکتر پازوکی را از نقاط ضعف فیلم دانست: «شخصیت اول، ناظم خشن مدرسه (علی نصیریان) سخت کلیشهای است. اعمال و رفتار او تازگی ندارد. خشونت او ظاهریست، گاهی آدم بیشتر از آنکه از دست او عصبانی شود دلش به حال او میسوزد!»
جواد طوسی هم پس از اشاره به آشفتگی تعمدی فیلم که نباید نقطه ضعف آن قلمداد شود – و در بخشهای قبل به آن اشاره شد، بر این تأکید میکند که تمام آشفتگیهای مدرسهای که میرفتیم را نباید تعمدی دانست: «در کنار این تصویر آگاهانه فیلمساز از یک محیط پرتنش و نامتعادل، نوعی آشفتگی و سردرگمی غیرتعمدی در ساختار فیلم دیده میشود. قسمتی از این اشکال را میتوان ناشی از جرح و تعدیلی دانست که در فیلم ایجاد شده است. ولی در بعضی از ضعفهای فیلم، شخص کارگردان را باید مخاطب قرار داد. فصل طولانی و کشداری که در ذهنیت کاوه میگذرد و در طول آن آقای ناظم دستور اجرای حکمی را میدهد، یک نمونۀ آشکارش است. حتی اگر اختصاص یافتن فصلی از فیلم را به تخیل کاوه موجه بشماریم، باز تصویر ارائهشده از این دنیای ذهنی فاقد جاذبه، ظرافت و طنز است.»
در سوی مقابل، سعید میلادی که نقد او بر فیلم مهربانانهتر از دیگران بود، هر چند مدرسهای که میرفتیم را فیلم بینقصی نمیدانست اما به ویژگیهای مثبت آن هم اشاره کرد: «بازی آزاد، رها و فیالبداهه بازیگران نوجوان فیلم که بهدرستی با بازی بازیگران حرفهای استخواندار هماهنگ شده و نهایتاً هماهنگی لازم بین اجزاء مختلف فیلم از طرف کارگردان از محاسن آن بهشمار میروند.»
نتیجهگیری
بعید است فیلمسازی را در تاریخ سینما پیدا کنیم – البته بهجز آنها که کلّ تعداد ساختههایشان بهزحمت به تعداد انگشتان یک دست میرسد – که بتوان تمام آثارش را بدون استثنا خوب دانست. کارنامه هر فیلمسازی پر از فراز و نشیب است و مدرسهای که میرفتیم از فرازهای کارنامه پربار داریوش مهرجویی نیست. هرچند سانسور فیلم را نمیتوان در بروز این مشکل بیتأثیر دانست اما نگاهی به نسخه بهنمایشدرآمده از فیلم نشان میدهد که تمثیلها و استعارهها بهشکلی آشکارتر و گلدرشتتر از دیگر آثار مهرجویی مطرح شدهاند و شاید بتوان مدرسهای که میرفتیم را فیلمی تحت تأثیر جو احساسی و شعارزده سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب دانست. با این وجود مروری بر این فیلم به ما یادآوری میکند که چگونه حتی در کارهای متوسط یک فیلمساز هم میتوان بهدنبال پیوستگیها و گسستها نسبت به آثار دیگر او بود. همانطور که مدرسهای که میرفتیم از نظر نمایش آدمهایی که سعی میکنند در مقابل زور و دیکتاتوری طغیان کنند یادآور آثار قبلی مهرجویی است و بهخاطر لحن خوشبینانهترش میتواند شروع دورهای جدید در کار مهرجویی قلمداد شود. توجه به چنین جزییاتی – کاری که تعدادی از منتقدان در زمان اکران مدرسهای که میرفتیم انجام دادند – همان عاملی است که باعث میشود درک بهتری از مسیر کاری یک فیلمساز پیدا کنیم.