فیلم دختر گمشده داستان گمگشتگی و تردید است نسبت به تصمیمات گذشته و حال و کشف اینکه مرز میان زیستن به شکلی خودخواسته و پرداخت بهای سنگینی که میتواند منجربه پشیمانی شود، کجاست. ماجرای فیلم حکایت ضرورت پرداخت هزینه روحی است به ازای تصمیماتی که گرفتهایم یا میگیریم.
البته این همه تحت هیجانات سایه انداخته بر جهان سینمای در یکی و دوسال اخیر رقم خورده و بیش از آنکه به سینما بدل شود، جنسی از متفاوت بودن و طور دیگری نگاه کردن را دنبال کرده است بر محور جنبش جهانی حقوق زنان. طبیعتا مراد این نیست که چرا به این جنبش پرداخته شده است. چه که هر فیلمسازی آزادی کامل دارد برای سراغ گرفتن از دغدغههای شخصی خودش و این امری بسیار بدیهی است. اما مولفهای که در تحلیل هر اثری سینمایی میبایست مبنا باشد، خود سینماست. فیلم تصمیم گرفته مد روز بودن و روی موج حرکت کردن را به نگارش یک فیلمنامه ساختارمند و منسجم ترجیح دهد.
در این دو قطبی میان لدا و نینا (با بازی داکوتا جانسون) مخاطب فرصت آشنا شدن با جهان ذهنی این دو زن را مییابد. یکی زنی است که سالها پیش شیوهای را برای زیست انتخاب کرده و حالا به شکلی عریان با دردها و لذتهای این انتخاب روبرو شده و از سوی دیگر زنی که به سبکی دیگر در آستانه اتخاذ تصمیمی از جنس تصمیم گذشته لداست
کلیت داستان فیلم حکایت زندگی زنی است که از جایی به بعد تصمیم میگیرد طور دیگری زندگی کند و آزادی انتخاب و در پیش گرفتن زندگی مطبوعش را به پذیرش مسئولیتهای فردی، زنانه و مادرانه ترجیح میدهد. مراد از این نیست که مسئولیتهایی مبتنی بر نگاه جنسیتگرا به این شخصیت الصاق شود. مراد از مسئولیت همان وظایفی است که از پی تصمیمات فردی بر دوش هر انسانی قرار میگیرد.
حادثه محرک فیلم مواجه شدن لدا (با بازی اولیوا کولمن) با نتایج تصمیماتی است که در گذشته در مورد خودش، خانوادهاش و فرزندانش گرفته است. برای برونریزی جهان ذهنی لدا فیلم دست به خلق یک دو قطبی زنانه زده است. از یک سو لدا که به ساحلی گرم و دنج آمده تا خلوت کند و بنویسد و استراحت کند. از سوی دیگر یک خانواده سنتی و پر جمعیت که بر مبنای ساختارهای کلاسیک زیست میکنند و زنان ابزار لذت، باروی و فرزندپروری هستند و همواره تحت سیطره و کنترل نگاه مردسالار به سختی زندگی میکنند و نماینده آن نیناست.
در این دو قطبی میان لدا و نینا (با بازی داکوتا جانسون) مخاطب فرصت آشنا شدن با جهان ذهنی این دو زن را مییابد. یکی زنی است که سالها پیش شیوهای را برای زیست انتخاب کرده و حالا به شکلی عریان با دردها و لذتهای این انتخاب روبرو شده و از سوی دیگر زنی که به سبکی دیگر در آستانه اتخاذ تصمیمی از جنس تصمیم گذشته لداست.
گویی لدا با خود گذشتهاش، در قامت نینا مواجه شده است. اما این همه با چه هدفی روایت میشود؟ دوربین کارگردان جانب کدام نگاه و شخصیت را میگیرد؟ مشخصا فیلم جانب لدا و نینا را میگیرد و نگاهی هیجانی و تکوجهی به کلیت ماجرا دارد. نتیجه کلی فیلم چیست؟ فیلم بیآنکه به قواعد داستان گویی پایبند باشد، جانب بیانیهنویسی را میگیرد. حادثه محرک فیلم که حضور لدا در ساحل و مواجهه با نینا و دختر بچه کوچکش و عروسک گمشده اوست، تا انتها به شکلی خطی ادامه پیدا میکند و چیزی تحت عنوان بازشناخت در کار نیست. هرچه هست توصیف و تبیین یک موقعیت است که تلاش میکند، انتخاب و شیوه زیست لدا را تایید کند.
احتمالا با این توجیه که زنان هم حق دارند هرطور دوست دارند زندگی کنند و تصمیم بگیرند. این درست؛ اما آیا به این سوال هم فکر شده که بخش بزرگی از آسیبهایی که زنان در طول تاریخ تحمل کردهاند از دل این اصل بوده که مردان حق دارند هرطور دوست دارند زندگی کنند بیآنکه به عواقب رفتارهاشان بیاندیشند و یا مسئولیتهایی که باید را به گردن بگیرند؟ فیلم مشخصا عصبانی است و تلاش میکند رفتار اشتباه تاریخی مردان را برای زنان هم شدنی تلقی کند، غافل از اینکه تکرار یک اشتباه نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه بر مشکلات پیشین میافزاید.
در پایانبندی فیلم لدا برای مخاطب شناخته شدهتر میشود اما تحولی در او رقم نمیخورد و هر چه هست همان است که در ابتدا بوده. نتیجه اینکه قاعده طرح موضوع و ایجاد تحول و بازشناخت نهایی در شیوه روایی فیلم جایی ندارد چرا که مضمون است که در اینجا اولویت دارد. در این میان دختر گمشده فیلم نه دختران لدا بلکه خود لدا و نینا هستند که تلاشاند خودشان را پیدا کنند و اما در اتمسفر فیلم راه به جایی نمیبرند و فیلم به یکباره تمام میشود. فیلمی بیانتها که البته باب میل فضای برون سینمایی جهانی این روزها و جنبش «می تو» است و مد روز البته.
چه نقد مزخرفی! کجا طرف زنها رو گرفت؟اتفاقا زنها رو بدجنس و غیر قابل پیش بینی نشون داد