محمدعلی باشهآهنگر فیلمساز نسبتا کمکاری است. با این وجود هر بار که سراغ مقوله جنگ رفته، توانسته دریچه تازهای از مسائل و تبعات این رویداد را به روی مخاطب باز کرده و او را درگیر کند. سرو زیرآب هم از این قاعده مستثنا نیست و او در آن با طرح سوالی پیچیده و بحثبرانگیز، بیننده را به چالشی جدید دعوت میکند. هرچند در طرح این موضوع چنان درگیر حواشی شده که اصل مسئله به حاشیه رفته است.
فیلم سرو زیر آب ساختاری کلاسیک دارد. گروههای تفحص، پیکرهایی از شهدا را برگرداندهاند. تعدادی شناساییشده و عدهای هم گمناماند. پدری (با بازی همایون ارشادی) همراه با دخترش (با بازی مینا ساداتی) به دنبال ردی از فرزند به اهواز آمده. اما انگار جسد پسری با همین نام که قابل شناسایی نبوده، پیشتر به خانواده شهیدی همنام سپرده شده. حالا جهانبخش (با بازی بابک حمیدیان) مسئول ستاد که معتقد است باید شهدای گمنام را به خانوادههای شهدای مفقودالاثر سپرد، در موقعیتی قرار گرفته که باید با تبعات ایده و تصمیمش عملا روبهرو شود.
مهمترین فیلمهای سینمای دفاع مقدس
مسئله اصلی و چالش فیلم، همین دغدغهای است که جهانبخش درگیر آن شده. اینکه آیا میشود برای آرام کردن دل خانوادههای شهدای مفقودالاثر، پیکرهای گمنام را جای فرزندشان جا زد و به آنها داد یا نه. سوالی که به خوبی ذهن مخاطب را هم درگیر میکند. طوری که با تمام کاستیهای فیلم، بازهم در پایان نتواند از آن خلاص شود. موضوعی اخلاقی که پاسخ سادهای برای آن وجود ندارد و فیلم سرو زیر آب هم نسبت به آن سردرگم مانده. ناتوانی که ضعف مهمی برای فیلم محسوب میشود.
فیلم بعد از سکانس ابتدایی، ضرباهنگی سریع پیدا میکند. حجم اطلاعاتی که بعضاً با کلماتی تخصصی و به سرعت بین افراد ردوبدل میشود به قدری بالاست که چیز زیادی از آنها دستگیر مخاطب نمیشود و جالب اینکه نفهمیدنشان هم خللی در درک داستان ایجاد نمیکند. انگار کارگردان عمده جملات این سکانس (و سکانسهایی در ادامه) را برای آشنا کردن بیننده با تاریخ جنگ و روند کاری ستاد در دهان بازیگران گذاشته است. حقایقی که اگرچه دانستن و شنیدنشان جالب است، اما رسالت درام (لااقل نه به این شکل) نیست. چهبسا درآوردنشان هم آرامش و طمانینه بیشتری به طرح داستان بدهد و هم مخاطب گیج از این همه اطلاعات رگباری را از سردرگمی درآورد.
مثلا سرگرد (با بازی مسعود رایگان) با دیدن زنجیر پوسیده یکی از شهدا میگوید: «زنجیر پوسیده مال دوران تحریمه که پلاک استیل گیر نمیاومد.» یا جهانبخش به کسی آن سوی خط توضیح میدهد که برای شناسایی گمنامها عکسها را چاپ کرده و به ششصد نقطه ایران میفرستند تا مردم بتوانند آنها را شناسایی کنند. جملاتی که بیننده را با نحوه کار و شناسایی هویت شهدای گمنام آشنا میکند. این شیوه انتقال اطلاعات بازهم ادامه پیدا میکند. مثلا در جایی که خانواده زرتشتی شهید گمنام سیاوش آبیان را میبینیم و طی جملاتی انگار به مخاطب آموزش داده میشود که زرتشتیها هم خداپرست هستند و نه آتش پرست. همه این اطلاعات به عنوان موضوعاتی مستند که مخاطب برخی از آنها را نمیداند ممکن است جالب باشد. اما عملا داستان را از ریتم میاندازد و مسئله را گم میکند. برآمده از دل داستان نیست و انگار کارگردان وظیفه خود دانسته تا تمام آنها گفته و شنیده شود.
باشهآهنگر در فیلمهای آخرش هر بار موضوعات تازهای را در مقوله جنگ طرح کرده. اما انگار ترس از خالی بودن درام و کافی نبودن ایده اولیه فیلم سرو زیر آب، باعث شده به موقعیتهایی فرعی پناه ببرد که کمکی به بسط داستان اصلی نکرده و تنها موقعیتهای کاذب خلق میکنند. کاراکتر مینا ساداتی، خواهر شهید منطق دراماتیک پیدا نمیکند و به راحتی میتوان آن را حذف کرد.
مسئله موبد شدن یا نشدن دختر هم موضوعی بیاهمیت و بیدلیل است. او جهانبخش را جا میگذارد و از او فرار میکند. کنشی که توجیهی برای آن وجود ندارد. فیلمنامهنویس این شخصیت را به بهانههای مختلف کنار هم قرار میدهد اما این کنار هم قرار گرفتن به اتفاقی منجر نمیشود. نه احساس عاشقانهای شکل میگیرد، نه تنش جدیای بینشان پیش میآید که به پیشبرد روایت کمک کند. انگار حضور ساداتی و کنار هم قرار گرفتنش با حمیدیان صرفا به منظور ایجاد قابهایی زیبا از دختر و پسری جوان و خوشچهره است، برای جذابتر کردن فیلم و آرشیو عکس آن. به همین خاطر است که صمیمیت ناگهانیشان در پایان فیلم عجیب و باورناپذیر جلوه میکند.
خرده داستانها متعدد در سرو زیر آب، پرداخت مسئله اصلی فیلم یعنی چالش اخلاقی بودن یا نبودن ایده جهانبخش در تقدیم شهدای گمنام به خانوادههایی که مفقودالاثر دارند و مسئله کشف هویت اشخاص را به حاشیه میبرد. فیلم چنان درگیر موضوعات مختلف شده که فرصت نمیکند در سوالش عمیق شود و آن را بسط بدهد. این شلوغی و کثرت موضوعات و مباحث، حتی به غفلت از جزییات هم منجر شده است.
جزئیاتی مثل باز کردن آب آببند به قبرستان که توجیه منطقی ندارد و برای باورپذیر کردنش هم توضیحی داده نمیشود. تنها توجیهی که میتوان برای آن فرض کرد این است که کارگردان به دنبال رسیدن به تصویری اگزوتیک و دیدنی از قبرهای زیر آب، دست به این کار زده و چراییاش برایش مهم نبوده است. درباره اینکه چرا قبرها قبل از آبگیری قبرستان تخلیه نشدهاند هم توضیحی داده نمیشود؛ یا اینکه چطور ممکن است قبر و سنگ قبر شهید، به شکل مکعب خاکی خوشتراش بیهیچ دردسری از زیر آب خارج شود و رطوبتی هم بر آن ننشسته باشد، یا حتی اینکه چطور خانواده شهید زرتشتی، به سادگی قید پیکر دفن شده در لرستان را میزنند و باور میکنند که شهیدی دیگر (برادر جهانبخش) فرزندشان است. مسائل ریزودرشتی که کارگردان و فیلمنامهنویس با سهلانگاری از کنار آنها عبور کردهاند.
فیلم سرو زیر آب، فیلم زیبایی است. قابهای تماشایی و فیلمبرداری هنرمندانه زرینکوب را دارد. اما باشهآهنگر که خود در جنگ حضورداشته و به نظر میرسد نسبت به این مقوله دغدغه شخصی دارد، این بار نتوانسته به خوبی از پس پرداخت ایده تازهاش بربیاید و منطق داستانی و اصول روایی را قربانی رنگ و لعاب تصویری و اطلاعات بیربط در فیلم کرده است.
برداشتی که من از فیلم کردم این بود که با دختره ازدواج کرده، سروی که بالای قبر شهید کاشته بودند چندین سال زمان میبره تا اونقدر بزرگ بشه، پس بعد از اینهمه سال چرا باید کنار هم باشن جز اینکه با هم ازدواج کرده باشن
شهید شیعه چطور ممکنه به روش زرتشتی خاکسپاری بشه این عین بیشعوری یک فرده که به خاطر اشتباه خودش برادرش رو به سبک زرتشتی دفن کنه خارج از شعور مخاطبه مگه داشتیم یا داریم مسلمان شیعه ای که همچین کاری با مرده ی خودش بکنه !!!!!؟؟؟؟؟؟
یه فیلم بی معنی.که من اصلاً ن ازش سر در نیاوردم..مگه میشه آخه قبر فابریک از آب بیرون بیاد.مگه فیلم هندیه..
امروز دوبار فیلم را تماشا کردم و تمام نقدهایی که نویسنده مقاله عنوان کرده به این فیلم وارده و با هزینه ای که روی فیلم شده خیلی بهتر بود چند نفر ناقد قبل از فیلم برداری فیلم نامه را مطالعه میکردن و این فیلم تبدیل به یک اثر کم نقص و تاریخی میشد واقعا حیفه این همه زحمت و هزینه و اخرش کلی سوال و حرف و حدیث