مروری بر آثار پادشاه هالیوود

رده‌بندی فیلم های استیون اسپیلبرگ؛ از بدترین تا بهترین

حتما دلیلی وجود دارد که استیون اسپیلبرگ هنوز پادشاه بلامنازع هالیوود است. درطی تقریبا ۵ دهه فعالیت، او بنیانگذار و تکامل بخش تعداد زیادی از جنبش‌ها و جریان‌های جدید سینمایی بوده است. روش‌های کار اسپیلبرگ به طرز شگفت‌انگیزی متنوع است. انگار با هر فیلم، همان‌گونه که تلاش کارگردان همیشه باعث برانگیختگی مخاطبش می‌شود، خود او را نیز جلو می‌برد. تصمیم گرفتیم آثار او را مورد بررسی قرار دهیم. البته، فیلم‌های او به قدری موفق هستند که اکثریت قریب به اتفاق فیلم‌های این لیست، حتی آنهایی که در پایین لیست هستند، ارزش توصیه کردن دارند. بدون توضیح اضافی، همه فیلم‌های استیون اسپیلبرگ: از بدترین رتبه به بهترین رتبه.

اینجا می‌خوانید نمایش فهرست

فیلم ۱۹۴۱ (۱۹۷۹)

۳۳- به طرز عجیبی استیون اسپیلبرگ واقعا نمی‌تواند کمدی پوچ و چرند بسازد. گرچه اگر حجم فراوان شوخ‌طبعی در فیلم‌هایی مثل سواران معبد گمشده، ای تی و یا اگه میتونی منو بگیر (Catch Me If You Can) را در نظر بگیریم، گفتن این حرف شاید کمی بی‌معنی به نظر برسد. اما با این که اسپیلبرگ در نشان دادن احساسات و هیجانات شدید تبحر دارد، اما وقتی جلف بازی‌های بی‌مقدمه‌اش زیادی جلب توجه می‌کنند، کاملا شکست می‌خورد. این تلاش در یک کمدی عظیم چند کاراکتری در حال هوای جنگ جهانی دوم، که درباره وحشت مردم لس‌آنجلس از خبر حمله ژاپن به آمریکاست، دیده می‌شود. فیلمی در مقیاسی عظیم و کمدی که شامل نماهایی از چرخ‌وفلک‌های عظیم، تانک‌های شرمن انگلیسی در سانست بلوار و یک جان بلوشیِ افسارگسیخته است. اما وقتی شما از خنده روده‌بُر شدن تماشاگر را هدف می‌گیرید، ولی بهترین چیزی که گیرتان می‌آید یک خنده نخودی است، یک شکست تمام‌عیار محسوب می‌شود؛ به غیر از سکانس مشهور بیرون از کلاب یوسو، که فوق‌العاده است و می‌توان آن را که در کنار صحنه آغازین ایندیانا جونز و معبد رستاخیز نزدیک‌ترین فیلم اسپیلبرگ به ژانر موزیکال قرار داد؛ بقیه فیلم چندان جالب نیست.

فیلم حالت شبیه رویا: نسخه سینمایی (Near-death Experience) (1983)

۳۲- اسپیلبرگ با بازسازی قسمتِ کنسرو رو شوت کن سریال تلویزیونی راد سرلینگ که در سال ۱۹۶۲ به نمایش در آمده بود، به این مجموعه پرطرفدار وارد می‌شود. در این سریال اسکتمن کراترز در نقش مردی عجیب و جادویی حاضر می‌شود که به پیرزن پیرمردهای ساکن یک آسایشگاه سالمندان، فرصتی برای تجربه دوباره جوانی اعطا می‌کند. پیش‌بینی می‌شد این فیلم مانند سریال سرلینگ حدی از شوخی‌های طعنه‌آمیز سربال را داشته باشد، اما احساسات‌گرایی حال به‌هم‌زن فیلم باعث شد در آن زمان، همه در مورد کارگردان فکرهای بدی بکنند. اگر منصفانه بخواهیم فیلم را بررسی کنیم، اسپیلبرگ دارد کار سازندگان سریال را تقلید می‌کند. بنابراین فیلم باید پخته و حساب‌شده می‌بود، گرچه این موضوع کمکی به فابل تحمل‌تر کردن فیلم نمی‌کند. حتی تقلید جری گلداسمیت آهنگساز فیلم از موسیقی‌های جان ویلیامز هم کمک چندانی به بهتر شدن آن نکرده است.

فیلم بی اف جی یا غول بزرگ دوست‌داشتنی (The BFG) (2016)

۳۱- روی کاغذ این فیلم باید تبدیل به یک موفقیت بزرگ می‌شد. با کار کردن روی اقتباس جدیدی که ملیسا متیسن بزرگ، نویسنده فیلمنامه ای تی، از داستان کلاسیک رولد دال انجام داده بود، اسپیلبرگ به دنیایی فانتزی و کودکانه بازگشت. داستان این فیلم در مورد دختربچه‌ای است که توسط یک غول دوست‌داشتنی با بازی مارک رایلنس دزدیده شده و با او رفیق می‌شود. فقط مسئله اینجاست که این غول بیچاره در سرزمینی در دوردست زندگی می‌کند و در آنجا غول‌های دیگر برایش قلدری می‌کنند. چندین و چند لحظه دوست‌داشتنی در فیلم وجود دارد. تصاویر جذاب و خیال‌انگیز هستند و بازی رایلنس کاملن باورپذیر و احساسی است. اما کلیت کار بسیار کسل‌کننده، پرتکلف و کاملا برنامه‌ریزی شده به نظر می‌رسد و زمانی که قهرمان شجاع ما در فیلم و غول دوست‌داشتنی در کاخ باکینگهام لندن دچار مشکل می‌شوند، فیلم کاملا از مسیر خود خارج شده و به بیراهه می‌رود. در این تکه از فیلم ناتوانی اسپیلبرگ در به وجود آوردن فضای چرند و فیزیکی همه‌جانبه در کمدی‌ کاملا مشهود است. چطور می‌شود فیلمی که قرار بوده برای بچه‌ها ساخته شود این‌قدر دقیق و برنامه‌ریزی شده باشد.

فیلم غول دوست داشتنی من

فیلم ترمینال (The Terminal) (2004)

۳۰- تام هنکس در این فیلم در نقش مسافری از اروپای شرقی که برای دیدن امریکا آمده، به طرز ناخوشایندی جذاب است. او پس از وقوع کودتای نظامی در کشورش و در نتیجه باطل شدن ویزایش، مجبور به زندگی بلاتکلیف در ترمینال بین‌المللی فرودگاه جان اف کندی نیویورک شده است. همچنین استنلی توچی در نقش انتقام گیرنده همیشگی‌اش در فیلم‌های اسپیلبرگ حضور دارد. او در این فیلم یک مامور دولت است که بیش از هر چیز می‌خواهد فرودگاهش بی‌دردسر کار کند. لحن فیلم که ملغمه‌ای از وضعیت اسفناک و لودگی است، بیش از حد است و باز هم، ما نمونه‌ای از درماندگی اسپیلبرگ در ساخت یک کمدی تمام‌عیار داریم. به علاوه، تلاش اسپیلبرگ برای خلق یک فضای رمانتیکِ از مد افتاده با استفاده از ادب و نزاکت تام هنکس در کنار کاترین زتا جونز که مهماندار پرواز است، هم راه به جایی نمی‌برد. به نظر می‌رسد اسپیلبرگ در این کار هم خیلی خوب نیست.

فیلم ترمینال اثر استیون اسپیلبرگفیلم همیشه (Always) (1989)

۲۹- با توجه به گزارش‌هایی که از علاقه شدید آقای کارگردان و بازیگر فیلم آرواره‌هایش، ریچارد دریفوس، به فیلم مردی به نام جو اثر اسپنسر تریسی به گوش رسیده است، بازسازی آن به شکل یک رمانتیکِ آبکی، چندان دور از ذهن به نظر نمی‌رسید. در این فیلم دریفوس در نقش یک خلبان بی‌باک آتش‌نشانی ظاهر می‌شود که کارش اطفاء حریق جنگل‌هاست. در ادامه هواپیمای او سقوط کرده و می‌میرد اما در قالب روح برای کمک به جانشین جوانش، با بازی برد جانسن که یک خلبان خوش‌تیپ است، بازمی‌گردد. جانشین دریفوس علاوه بر موقعیت شغلی او، جایگاه سابقش در دل معشوق جذابش که یک کنترل‌کننده ترافیک هوایی با بازی هالی هانتر است، را نیز از آن خود می‌کند. گرچه اسپیلبرگ با حرفه‌ای گری همیشگی‌اش صحنه‌های هوایی و سکانس سانحه هواپیما را به خوبی چیدمان می‌کند؛ اما در پر و بال دادن به وجه عاشقانه‌ و رمانتیک داستان ناموفق است.

ایندیانا جونز و قلمروی جمجمه شیشه‌ای (Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull) (2008)

۲۸- سالیان سال بود خیلی‌ها در مورد قسمت چهارم ایندیانا جونز خیال‌بافی می‌کردند. بنابراین زمانی که اسپیلبرگِ کارگردان، جورج لوکاسِ تهیه‌کننده و ستاره فیلم هریسون فورد، اعلام کردند برای یک ماجراجویی جدید آماده می‌شوند، انگار خدایگان سینما بر بندگان مخلص لبخند زده بودند. تقریبا تا نیمه‌های فیلم می‌توان آن را هم‌رده قسمت‌های قبلی ایندیانا جونز قرار داد. صحنه‌های متعددی در فیلم وجود دارد که با اینکه به طور حتم مسخره هستند، اما حاکی از آن‌اند که اسپیلبرگ و گروه تولیدکننده فیلم همچنان قادر هستند هیجان درون صحنه را حفظ کنند. متاسفانه، انتخاب شیا لبوف برای ایفای نقش پسر ایندی تصمیم هوشمندانه‌ای نبود و به نظر می‌رسد هر چه جلوتر می‌آییم، فیلم بیشتر تمایل دارد دل مخاطبان جوانش را به‌دست بیاورد. از طرفی کمتر شدن داستان‌های دلهره‌آور و تخیلیِ موجودات بیگانه در فیلم نکته مثبت آن است.

ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورینفیلم ایندیانا جونز و نبرد آخر (Indiana Jones and the Last Crusade) (1989)

۲۷- سومین فیلم از سری ایندیانا جونز دارای چندین صحنه خارق‌العاده است، اگرچه به وسیله طرح‌های سهل‌انگارانه و بدون در نظر گرفتن نیازهای مخاطب، که سعی در تقلید از مهاجمان برتر دارد، مخدوش شده است. این بار آن‌ها به جای کشتی میثاق به‌دنبال جام مقدس هستند. نکته بارز این فیلم بازی روی اعصاب اما متقاعد کننده شان کانری در نقش پدر ایندیانا جونز است که متخصص مشاجره و قضاوت کردن است. تماشای جیمز باند نخستین (کانری) و هان سولوی سابق و آینده (فورد) که سایه یکدیگر را با تیر می‌زنند بسیار لذت‌بخش است. اما این بیشتر از اینکه یک ماجراجویی واقعی باشد، عملی برای جلب رضایت مخاطب است. بهترین چیزی که در مورد قسمت قبلی، یعنی جمجمه شیشه‌ای، می‌توان گفت این است که به لطف آن اشتباه، نبرد آخر دیگر بدترین قسمت این مجموعه فیلم نیست.

فیلم ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبیفیلم قلاب (Hook) (1991)

۲۶- رابین ویلیامز در این فیلم نقش یک بورژوای اتوکشیده را بازی می‌کند، که انگار شخصیت پیتر پن است البته اگر در دنیای واقعی بزرگ شده بود. وقتی که فرزندانش توسط کاپیتان هوک، با بازی یک داستین هافمنِ خودشیفته، ربوده می‌شوند، مجبور می‌شود در سفری به ناکجاآباد کودک درونش را بازیابی کند تا بتواند دوباره به پرواز درآمده و دشمن دیرینه‌اش را به مبارزه بطلبد، و خانواده‌اش را نجات دهد. این فیلم از جهات بسیاری تکیه‌گاهی که کارنامه‌ی اسپیلبرگ روی آن می‌چرخد را مشخص می‌کند. با این فیلم او از ساختن فیلم‌هایی با تم معصومیت از دست رفته دست کشید و شروع به تمرکز روی داستان‌هایی در مورد پدران و مسئولیت‌های والدین در مورد فرزندانشان کرد. هم به شکل استعاری و هم واقعی؛ خواه یک فیلم اکشن و حادثه‌ای باشد خواه تلاشی بر روی افسانه‌ی پیتر پن. اگرچه این موضوع هرگز آن‌طور که فکر می‌کرد ادامه نیافت.

فیلم هوک اثر استیون اسپیلبرگفیلم بازیکن شماره یک آماده (Ready Player One) (2018)

۲۵- این فیلم جنون آمیز و پرحادثه اسپیلبرگ که بر اساس رمانِ خاص ارنست کلاین ساخته شده، در مورد آینده‌ای خیالی است که در آن میلیون‌ها انسان، در یک رقابت مجازی برای تسلط یافتن بر یکدیگر، بازی می‌کنند. این فیلم تا حدی یک عقب‌نشینی نوستالژیک به سال‌های خوش گذشته اسپیلبرگ است: دهه ۸۰ میلادی و فیلم‌هایی که در آن زمان کار می‌کرد و تا حدی هم داستانی است که درباره دنیای خیالی و افسارگسیخته‌ای که خود کارگردان به ساخت آن کمک کرده، هشدار می‌دهد. حال این سوال پیش می‌آید که آیا این فیلم فقط در مورد یک سرویس عجیب‌وغریب عظیم و تسهیل‌کننده برای بشر است؟ یا اینکه فیلم حقیقتا حرف‌های جذابی برای گفتن دارد؟ یا شاید هر دوی این‌ها ممکن باشد! احتمال اینکه مردم تا سال‌ها بعد برای مدتی طولانی در مورد این فیلم بحث کنند، وجود دارد. یقینا فیلم دارای نکات مبهمی است. برخی شخصیت‌های کلیدی در فیلم بیمار به نظر می‌رسند و گویی اسپیلبرگ بیشتر از اینکه علاقه داشته باشد مخاطب را تکان دهد، می‌خواهد او را مات و مبهوت کند؛ که این جزو ویژگی‌های بارز او نیست. اما تماشای اینکه همان فردی که سال‌ها پیش فیلم‌های تماشایی و گیشه‌پسند علمی تخیلی را تبدیل به یک اتفاق مهم کرد، دارد ژانری را که اغلب با آن شناخته می‌شود، بازتعریف می‌کند، خالی از لطف نیست.

فیلم بازیکن شماره یک آمادهفیلم دنیای گمشده: پارک ژوراسیک (The Lost World: Jurassic Park) (1997)

۲۴- اسپیلبرگ در زمینه ساخت دنباله‌های واقعی بر فیلم‌هایش تمایل شدیدی به تباهی دارد. ایندیانا جونز و قلعه نفرین‌شده شاهدی بر این مدعاست. این فیلم ادامه‌ای بر فیلم قبلی ژوراسیک پارک بود که در سال ۱۹۹۳ به نمایش در آمد و از لحاظ فروش فوق‌العاده عمل کرد. آن فیلم در مورد دایناسورهایی بود که توسط مهندسی ژنتیک دستکاری شده‌اند و حالت مدرن پارک را به هم می‌ریزند و کلی خرابی به بار می‌آورند. اما این دفعه در قسمت جدید، جزیره ثانویه‌ای وجود دارد که در آن دایناسورها زنده مانده‌اند. در اینجا همه‌چیز به طرز قابل پیش‌بینی‌ای به هم می‌ریزد. اما دنیای گمشده کاملا خود خواسته از دنباله‌های پرفروش ماقبل خود ناخوشایندتر است و البته بچه‌ها هم کمتر آن را دوست دارند. از این رو می‌توان گفت این فیلم به عنوان یک تریلر هیجان‌انگیز تا حدودی تاثیرگذار است. در طول فیلم این حس به مخاطب دست می‌دهد که هیچ کاراکتری در امان نیست و این به عنوان یک فیلم سرگرم کننده که اسپیلبرگ آن را ساخته است، ناراحت کننده است.

ژوراسیک پارک 2 : دنیای گمشدهفیلم مونیخ (Munich) (2005)

۲۳- حدود یک ساعت اول فیلم، این اثر دلهره‌آور اسپیلبرگ درباره گروه مخفی ماموران اسراییلی که وظیفه انتقام قتل‌های المپیک ۱۹۷۲ مونیخ را دارند، وحشتناک است. در حالی که اسپیلبرگ به طرز تحسین برانگیزی نشان می‌دهد که چگونه انتقام احساس راحتی و خاتمه به بار نمی‌آورد؛ بخش تعلیمی فیلم در نیمه دوم آغاز می‌شود. همچنین، آن صحنه زننده جنسی نزدیک به انتهای فیلم، که در آن قهرمان ما، قتل ورزشکاران را در حالی که به همسرش عشق می‌ورزد، تصور می‌کند، بسیار نابخردانه و نابجا به نظر می‌رسد. با وجود این، آخرین صحنه فیلم با طعمی از ناامیدی تاریخی در کنار پیچیدگی پایان می‌یابد، زمانی که قهرمان وحشت‌زده و تنهای فیلم در سایه برج‌های دوقلو که نمادی از چرخه انتقام بی‌پایان است، ایستاده.

 

فیلم نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan) (1998)

۲۲- خشونت غیرقابل تصور و دلخراش افتتاحیه فیلم در سکانس عملیات دی دِی، در این درام جنگ جهانی دوم اسپیلبرگ که برای سالیان سال در یادها خواهد ماند؛ مثالی دیگر از توانایی کارگردان در جویدن خرخره مخاطب در سالن سینماست. البته به شرطی که موقعیت برای این کار فراهم باشد. اگرچه بعد از این سکانس، فیلم در مسیر جستجوی طولانی گروهی از سربازان، با بازی ستارگانی مثل تام هنکس و اد برنز و یا چهره‌هایی که بعدها مشهور شدند مانند وین دیزل و جیوانی ریبیسی، برای یافتن سرباز رایان با بازی مت دیمون و عبورشان از مناطق ویران شده اروپایی، کاملا آرام می‌گیرد و ادامه فیلم اشتباها تبدیل به نمایشی بی‌مزه و بی‌خاصیت می‌شود. با این حال، صحنه افتتاحیه بی‌نظیر است.

فیلم نجات سرباز رایان اثر استیون اسپیلبرگفیلم جنگ دنیاها (War Of The Worlds) (2005)

۲۱- این فیلم که نسخه به‌روز رسانی شده رمان علمی-تخیلی کلاسیک اثر اچ جی ولز است، تام کروز در نقش مردی که از همسرش جدا شده و می‌خواهد وقتش را با بچه‌هایش به خوبی سپری کند، ظاهر شده است. اما امان از دست روزگار که دقیقا در همین زمان بیگانگان به زمین حمله کرده و هر چیز که جلوی چشمشان است را درب و داغان می‌کنند. اسپیلبرگ صحنه‌های هجوم بیگانگان و ویرانی به بار آمده از آن را با ترکیبی از نمایش پرشکوه فیلم‌های فجیع و ملاحظات سیاسی اجتماعی بعد از حادثه یازده سپتامبر به زیبایی به تصویر می‌کشد؛ اضطرار و خطر در طول فیلم هرگز فروکش نمی‌کند. خب البته حداقل تا زمانی‌که سر و کله تیم رابینز به عنوان یک سگ جان ِعجیب‌وغریب پیدا می‌شود و فیلم در پرده آخر به نوعی حل‌وفصل می‌شود.

بهترین فیلم جیمز باند کدام است؟

فیلم ایندیانا جونز و معبد نفرین شده (Indiana Jones and the Temple of Doom) (1984)

۲۰- وقتی که این دنباله بر فیلم سواران کشتی گمشده منتشر شد، عده‌ای احساس کردند که اسپیلبرگ بیش از حد، فراتر رفته است. سرانجام دلبستگی او به خشونت‌های کارتونی و خونریزی و کشتار به سادیسم گراییده بود. این فیلم حتی در ایجاد درجه محدودیت «نامناسب برای افراد زیر ۱۳ سال» هم کلیدی بود و در واقع اتحادیه ناظر بر اکران فیلم‌ها در آمریکا را مجبور کرد تا این رده‌بندی را به قبلی‌ها اضافه کند. زیرا دادن درجه «قابل تماشا با نظارت والدین» به فیلم‌هایی در آنها قلب مردم بر پرده تکه پاره می‌شد، عجیب به نظر می‌رسید. فضای رازآلود و داستان ترسناک و عجیب‌وغریب فیلم نسبت به سریال‌های قدیمی که الهام‌بخش این مجموعه بودند، باعث شده حتی از قسمت سواران… هم جذابتر و گیراتر باشد؛ همینطور، آنچه در آن زمان بی‌غرضانه به نظر می‌رسید، اکنون ممکن است نژادپرستانه یا زن‌ستیزانه به نظر برسد. نمایش صحنه‌های فرعی با بازی جاناتان ک‌کوان و  خوانندگی کیت کپشاو، هر دو اکنون به نظر نامحتمل می‌رسد. جای شکرش باقی است که حداقل خبری از موجودات فضایی در کار نیست. بله، منظورم دقیقا قسمت جمجمه شیشه‌ای است.

فیلم ایندیانا جونز و معبد مرگفیلم رنگ ارغوانی (The Color Purple) (1985)

۱۹- اسپیلبرگ در فیلمی که به زعم بسیاری به عنوان اولین فیلم جدی وی قلمداد می شود، رمان برنده جایزه پولیتزر، آلیس واکر را گرفت و آن را به حماسه‌ای فاخر، گسترده و احساسی تبدیل کرد. در این فیلم زن آفریقایی بی‌گناه ساکن جنوب به نام سلی که بی‌رحمانه مورد ظلم قرار ‌گرفته، با بازی ووپی گلدبرگ در اولین تجربه بازیگری فیلم خود، مهربان و ترحم‌‌برانگیز است، در حالی که دنی گلاور در نقش شوهر بی‌مروت و سنگدلش آلبرت، با پیچیدگی قابل توجهی نقش‌آفرینی کرده است. آیا فیلم در نرم کردن لبه‌های تیز و بحث‌برانگیز داستان زیاده‌روی می‌کند؟ بله، اما توانایی اسپیلبرگ در تبدیل شرایط سخت و فجایع و گاه تراژدی‌های کینه‌توزانه به پیروزی‌های بزرگ روح انسان، قابل توجه است. فیلم در ۱۱ رشته نامزد جایزه اسکار شد، اما هیچ‌کدام را برنده نشد. اسپیلبرگ باید تقریبا یک دهه صبر می‌کرد تا یکی از فیلم‌هایش جایزه بزرگ آکادمی را برباید.

فیلم رنگ ارغوانی اثر استیون اسپیلبرگ

فیلم اسب جنگی (War Horse) (2011)

۱۸- داستان این فیلم بر اساس متنی که ابتدا رمانی کودکانه از مایکل مرپورگو و سپس نمایشنامه‌ای از نیک استنفورد بود، نوشته شده است. این داستان در مورد یک پسر جوان به اسم دِوون است که اسب محبوبش را در سنگرهای فرانسه در زمان جنگ جهانی اول دنبال می‌کند. برداشت اسپیلبرگ از این داستان به شکل خواب‌وخیالی عجیب‌وغریب و بی‌تکلف است. در امتداد متن، چقدر دره من سرسبز بود اثر جان فورد شروع می‌شود و بعد اتفاق خیلی جذابی می‌افتد، همچنان که جنگ گسترش می‌یابد، زیبایی جهان کهن در فیلم را از بین می‌برد و آن را به وضعیت ترسناک و مهلک جهان مدرن که ماشینی و مرگبار است، می رساند. درست است، برخی احساس کردند که فیلم اسب جنگی خیلی از مد افتاده است؛ اما در حقیقت این فیلم درباره همین ایده از مد افتادن است.

فیلم اسب جنگی اثر استیون اسپیلبرگ

فیلم پل جاسوسان (Bridge of Spies) (2015)

۱۷- اسپیلبرگ در این فیلم به پیشواز فضای ملال‌انگیز و تیره‌وتار یک داستان واقعی در اوایل دهه ۶۰ میلادی رفته است. داستان فیلم درباره وکیلی با بازی پدرِ آمریکا، تام هنکس است، که دولت او را موظف کرده تا مذاکرات مربوط به مبادله یک جاسوس شوروی سابق، که مارک رایلنس نقشش را بازی می‌کند، را با خلبان اسیر شده جنگنده آمریکایی، فرانسیس گری پاورز، انجام دهد. بازی‌های این فیلم بسیار درخشان است. رایلنس با چرخش مالیخولیایی فوق‌العاده‌اش، برای این فیلم برنده جایزه اسکار شد؛ جایزه‌ای که کاملا لایق آن بود. اسپیلبرگ هم از کار کردن در فضای مرزبندی شده دوره جنگ سرد در برلین، به شدت لذت برد. اما این فیلم برای کارگردان از لحاظ معنوی هم فرح‌بخش بوده است؛ اسپیلبرگ حتی در کارهای جدی‌ترش هم اغلب گرایشی مانوی از خود نشان داده است که با عقیده به وجود خیر و شر به روشنی تعریف می‌شود. این فیلم شاید تنها فیلم اسپیلبرگ باشد که به نظر می‌رسد او مصمم است تا به هر کاراکتری اجازه دهد دارای ویژگی‌های انسانی باشد و پیچیدگی جهان را با آغوش باز پذیرفته است.

فیلم پل جاسوس‌ها اثر استیون اسپیلبرگ

فیلم ماجراهای تن‌تن (The Adventures of Tintin) (2011)

۱۶- در یک همکاری مشترک با پیتر جکسون، اسپیلبرگ در بازسازی تن‌تن پسر موقشنگ و کاراگاه معروف که هرژ کارتونیست بلژیکی آن را خلق کرده است، به تلفیقی ایده‌آل از واقعیت و انیمیشن کامپیوتری دست پیدا کرده؛ آنقدر وزن و حضور شخصیت‌های فیلم دقیق و به اندازه است که احساس می‌کنیم انگار آنها بالاخره زنده شده‌اند؛ در حالی که تیپ رنگارنگشان هنوز به آنها اجازه می‌دهد تا ویژگی‌های متمایزشان نسبت به کتاب‌های مصور اصلی را حفظ کنند. فیلم که عناصر روایی تعدادی از داستان‌های تن‌تن را به خوبی با هم درآمیخته، پر از صحنه‌های تعقیب و گریز است که پشت سر هم رخ می‌دهند و زمانی که فیلم به راه می‌افتد، دیگر هرگز متوقف نمی‌شود. اگرچه برخی از مخاطبان این را زیاد از حد قلمداد کرده بودند، اما انرژی ناب فیلم یقینا ارزش دیدن دارد.

تن تن راز اسب شاخ‌دار

فیلم پارک ژوراسیک (Jurassic Park) (1993)

۱۵- بی‌راه نیست اگر بگوییم سال ۱۹۹۳ برای اسپیلبرگ، سال بسیار خوبی بود. او نه تنها یکی از بی‌رحمانه‌ترین فیلم‌های هالیوود در مورد هلوکاست را در این سال ساخت (شاهکاری که می‌توانست برایش یک اسکار به ارمغان بیاورد) بلکه با اقتباس از رمان مایکل کرشتون در مورد یک پارک پر از دایناسورهای واقعی، یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های خود را ساخت. مطمئنا این مسیر بسیار هیجان‌انگیزی است، اما فراموش نکنیم که اسپیلبرگ با فیلم‌های ترسناک شروع به کار کرد و پارک ژوراسیک هم واقعا یک فیلم هیولایی است. این واقعیت که این حیوانات درنده که هر لحظه ممکن است از کوره در بروند با جلوه‌های ویژه رایانه‌ای بسیار باورپذیر ساخته شده‌اند، آن‌ها را بسیار ترسناک‌تر می‌کند.

پارک ژوراسیک اثر استیون اسپیلبرگ

فیلم امیستاد (Amistad) (1997)

۱۴- بله، سکانس ما را آزاد کن! ممکن است بدترین چیزی باشد که اسپیلبرگ تا کنون کارگردانی کرده است. نوعی زیاده‌روی احساسی زننده و آبکی که مخالفانش همیشه در مورد آن حرف می‌زدند. اما بقیه فیلم، که در آن زمان بسیار نقد شد، فوق العاده قدرتمند است. آنچه در ادامه می‌بینیم یعنی تلاش‌های حقوقی واقعی برای آزادی گروهی از بردگان که کشتی امیستاد را در سال ۱۸۳۹ تصاحب کرده بودند، این درام تاریخی را تبدیل به اثری هم‌زمان معقول و پرشور می‌کند. از آنجا که برده‌ها، به رهبری جیمون هونسو، با ارائه یکی از بهترین بازی‌ها در همه فیلم‌های اسپیلبرگ، طبق قانون ایالات‌متحده در آن زمان به عنوان املاک و دارایی در نظر گرفته می‌شدند، دو نفر از طرفداران الغای بردگی با بازی مورگان فریمن و استلان اسکارسگارد، باید با یک وکیل املاک چاپلوس با بازی متیو مک کاناهی، برای یک هدف مشترک تلاش کنند. اما فیلم با یک فلشبک ناگهانی و تکان‌دهنده به پاساژ میانی، این آگاهی پریشان کننده را متعادل می‌کند. در این پاساژ ما قساوت غیر قابل تصور در رفتار با این انسان‌ها در طول سفرشان را مشاهده می‌کنیم. از بسیاری جهات، آمیستاد همبسته ضروری لینکلن است، که نشان می‌دهد چگونه آبراهام لینکلن و متحدانش برای رسیدن به عدالت مجبور به استفاده از ابزار فریب شدند.

 

فیلم دوئل (Duel) (1971)

۱۳- در این فیلم دنیس ویور ناگهان در می‌یابد که توسط یک راننده کامیون روان‌پریش که نمی‌بینمش تعقیب می‌شود. این یک پیش فرض ساده است و همانطور که می‌توان تصور کرد، استعداد طبیعی اسپیلبرگ برای ایجاد تعلیق و توانایی او در صحنه‌های تعقیب و گریز ماشین در اینجا به خوبی به او کمک می کنند. اما جذابیت اصلی، جنون مردانه‌ای است که فیلم را پیش می‌برد. ویور مرد خانواده حومه‌نشین و زن‌ذلیل است که به وضوح احساس می‌کند از نظر روانی تحت محاصره این نیروی خشن و افسارگسیخته قرار گرفته است و تماشای او در حال ارتباط برقرار کردن با نیروی درونی بالغش کاملا هیجان انگیز است. دوئل در کنار فیلم عجیب و جالب لس‌آنجلس ۲۰۱۷ یکی از چندین فیلم تلویزیونی بود که اسپیلبرگ در اوایل دهه ۱۹۷۰ ساخته، گرچه فیلم در اروپا اکران شده است. از آن زمان به بعد این فیلم به عنوان یکی از بهترین دستاوردهای اولیه اسپیلبرگ و روزنه‌ای عظیم به آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد، مورد ستایش قرار گرفت.

فیلم دوئل اثر استیون اسپیلبرگ

فیلم شوگرلند اکسپرس (The Sugarland Express) (1974)

۱۲- این درام که درباره یک زن جوان به نام گلدی هاون است که به همسرش کمک می‌کند تا از زندان فرار کند، تا آنها بتوانند فرزندشان را از پرورشگاه پس بگیرند و به مکزیک فرار کنند. در واقع ورود اسپیلبرگ به بازار پردرآمد فیلم‌های عوام‌پسند اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ با موضوع عشاق فراری، بود. برخلاف بیشتر فیلم‌هایی که در این زیرگونه سینمایی ساخته شده‌اند مثل بدلندز و بانی و کلاید، فیلم اسپیلبرگ بیشتر شامل صحنه‌های ماشین‌سواری است. تماشای سرخوشی‌ای که او با آن تعقیب و گریزها و تصادف‌های اتومبیل را هماهنگ می‌کند، بسیار هیجان‌انگیز است. همچنین او خیلی زود به بیننده نشانه‌هایی می‌دهد که همه فیلم قرار نیست بچه‌بازی و شوخی شوخی بگذرد. همچنان که بی‌پروایی و بی‌قیدی قهرمانان فیلم در مسیر برخورد با نیروهای نظم و قانون ادامه می‌یابد؛ ما می‌فهمیم که ماجراجویی آنها نمی‌تواند پایان خوشی داشته باشد. (هشدار! داستان فیلم لو می‌رود): اینگونه نیست.

فیلم تعقیب در شاهراه

فیلم لینکلن (Lincoln) (2012)

۱۱- در برحه‌هایی، این تصویر از شانزدهمین رییس‌جمهور کشورمان با بازی دانیل دی لوییس، هنگام تلاش برای تصویب اصلاحیه سیزدهم قانون اساسی در روزهای پایانی جنگ داخلی، اصلن شبیه فیلم‌های اسپیلبرگیِ این کارگردان نیست. یقینا انزوا و تمرکز یک جانبه آن بر روی روند و گفت‌وگوهای بسیار طولانی آن، بسیار متفاوت از چرخش حماسی دیگر فیلم‌های تاریخی اوست. اما این یک کلاس پیشرفته فیلمسازی است. به استفاده از فضا توجه کنید، ببینید چگونه او کاخ سفید را به عنوان عمارتی خوفناک که توسط تصاویر جنگ و برده‌داری تسخیر شده است، به تصویر می‌کشد که با نزدیک شدن لینکلن به هدفش به آرامی غرق در نور می‌شود. به تضادهای موجود در شخصیت پُتوس نگاه کنید که کاملا توسط دی‌لوییس ضبط شده است؛ رهبر متبحر و پر سر و صدا و وراجی که در عین حال یک عملگرای بی‌رحم و سیاست‌مدار واقعی است. نگاه کنید لینکلن روراست، در نیمه‌های راه تبدیل شدن به یک اسطوره، چگونه مجبور است از اقتدار کارکنان و موقعیتش استفاده کند تا با یک سری مصالحه کسل‌کننده به اهداف تاریخی دست پیدا کند. این یکی از پیچیده‌ترین فیلم‌های اسپیلبرگ است و از معدود فیلم‌های است که نشان می‌دهد تاریخ چطور کار می‌کند.

۱۰ کارگردان معروف که از فیلم خود متنفرند!

فیلم هوش مصنوعی (A.I. Artificial Intelligence) (2001)

۱۰- تماشای این نسخه به‌روز رسانی شده پینیکیو که در آینده‌ای دور می‌گذرد و در آن یک پسربچه ربات برای به‌دست آوردن دل خانواده‌اش تلاش می‌کند، می‌تواند تجربه‌ای پر از تعارض باشد. این پروژه سال‌ها قبل در پروسه‌ای طولانی مدت در ذهن استنلی کوبریک شکل گرفته بود و پروژه رویایی او بود. اما زمانی که کارگردان ۲۰۰۱ یک ادیسه فضایی درگذشت، کارگردان فیلم ای تی، زمینیِ اضافه پروژه را به دست گرفت و فیلمنامه آن را بازنویسی کرد. وقتی قهرمان ربات فیلم دیوید که هلی جوئل ازمنت نقشش را بازی کرده را در حال جنگ و دعوا با برادر انسانش مارتین تماشا می‌کنیم، احساس می‌کنیم این موضوع مفهومی اصیل و شخصی برای اسپیلبرگ دارد. چرا که او به نوعی پدر هر دو بچه در این فیلم است. هم پدر فرزند خونی خویش (فیلمنامه خودش) و هم پدر آنکه به فرزندی قبول کرده است (فیلمنامه کوبریک).

فیلم هوش مصنوعی اثر استیون اسپیلبرگ

فیلم پست (The Post) (2017)

۹- علی‌رغم تحسین‌شدگی و موفقیت‌های فراوان فیلم‌هایی مانند لینکلن و پل جاسوسان، عده‌ای شروع به غر زدن در مورد اسپیلبرگ کرده بودند. این افراد ادعا می‌کردند اسپیلبرگ دارد تبدیل به یک فیلمساز کسل کننده فیلم‌های تاریخی می‌شود. کسی که فیلم‌هایی جدی و کسل‌کننده را تولید می‌کند که فقط اندکی رنگ و بوی کارهای اولیه‌اش را دارند. اما آنها اشتباه می‌کردند. یکی از چیزهایی که فیلم پُست را تبدیل به اثری ویژه می‌کند این حقیقت است که اسپیلبرگ این درام تاریخی را درست مانند یک فیلم حادثه‌ایِ پرهیجان می‌سازد. فیلم در مورد تلاش‌های روزنامه واشنگتن پست برای انتشار اسناد پنتاگون با وجود تهدید انتقام از سوی دولت نیکسون است. درست است که شخصیت‌های فیلم به جای اصلحه‌های واقعی از ماشین تایپ و دستگاه فتوکپی استفاده می‌کنند؛ اما اسپیلبرگ انرژی و درگیری چشم‌گیری به موضوع وارد می‌کند که باعث می‌شود صبوری، دقت و جان کندن روزنامه نگاری، یک عمل قهرمانانه و حماسی به نظر برسد. شیفتگی حیرت انگیز او نسبت به سازماندهی و پروسه کاری در دنیای ژورنالیسم در این فیلم به سرعت به مخاطب هم تزریق می‌شود.

فیلم پست اثر استیون اسپیلبرگ

فیلم امپراتور خورشید (Empire of the Sun) (1987)

۸- اقتباس حماسی اسپیلبرگ از خاطرات جی جی بالارد در جنگ جهانی دوم، هنگام انتشار به اندازه کافی مورد استقبال واقع نشد، اما شهرت آن در طول سالیان به طور مداوم و به حق افزایش یافته است. در نقش جیم گراهام، پسری که زندگی پر شور او با والدین مهاجرش در شانگهای بر اثر حمله ژاپنی‌ها به پایان رسیده است، کریستین بیل بسیار جوان به طور یکسان چهره‌ای باطراوت و در عین حال پرافاده و متکبر دارد. او همان پسر دوست داشتنی و قهرمان فیلم اسپیلبرگ است. این یک تصویر کامل از توهمات درهم شکسته است و نشان می‌دهد که چگونه شگفتی جوانی به وحشت و ناتوانی بدل می‌شود. جان مالکوویچ در این فیلم به عنوان یک مزدور و فرصت‌طلب آمریکایی که با جیم دوست می‌شود و سپس نمی‌تواند انتظارات پسر را برآورده کند، یکی از بهترین بازی‌های خود را ارائه داده است.

فیلم امپراتور خورشید

فیلم گزارش اقلیت (Minority Report) (2002)

۷- تلاش اسپیلبرگ در اقتباس سینمایی از داستان‌های فیلیپ کی دیک، تام کروز را یک پلیس آینده‌نگر تصویر می‌کند که متخصص تحقیقات پیش از جنایت است؛ که بداند فرد چه زمانی قصد دارد مرتکب قتل شود و سپس قبل از ارتکاب جرم او را دستگیر کند. بیایید از این به نفع فناوری و کچل‌های روان‌پریشی که در استخرها لم داده‌اند، بگذریم. با این حال، هنگامی خود او را به جنایاتی این چنین قابل پیش‌بینی متهم می‌کنند، قهرمان ما فرار می‌کند و فیلم از یک اثر صرف در ژانر به پرتره‌ای تلخ از جامعه‌ای بدل می‌شود که نقطه اتکای خود را از دست داده است. در اصل، مانند بسیاری از کارهای اسپیلبرگ، این داستان پدران و پسران است، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی. اگرچه این فیلم قبل از ۱۱ سپتامبر در حال تولید بود، اما توانایی فیلمساز در انتقال پارانویای موجود در روح زمانه و فرهنگ نظارت در حال رشد، به فیلم، کاملا غیر عادی و عجیب است.

فیلم گزارش اقلیت

فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم (Close Encounters of the Third Kind) (1977)

۶- واقعا اگر انسان با بیگانگان ارتباط برقرار کند، چگونه خواهد بود؟ اسپیلبرگ به سهم خود اینگونه پاسخ می‌دهد، او دنیایی شلوغ و به هم ریخته را تصویر می‌کند که در آن دانشمندان، نظامیان، مقامات دولتی و آمریکایی‌های عادی، تلاش می‌کنند با لحظه‌ای که ما با بیگانگان ارتباط می‌گیریم، کنار بیایند. بیشتر فیلم که مواجهات نزدیک افراد با موجودات بیگانه را نشان می‌دهد انگار همان پرده اول درخشان و طولانی است که به صورت موازی بین مردم مختلف که هیچ یک از آنها تصویر کاملی ندارند، تدوین شده است. بسیاری این را شاهکار او می‌دانند که پر از جزئیات ارزشمند است. پس چرا این فیلم رتبه بالاتری در لیست ندارد؟ گرچه ساختار عجیب‌وغریب فیلم، داشته عظیم آن است، اما در پرده آخر تبدیل به یک نمایش بزرگ و خیره‌کننده از نور می‌شود و چیزی ناراحت کننده در مورد همه افرادی که با چشم‌های شگفت‌زده به آسمان خیره شده‌اند، وجود دارد. جالب است که چطور اسپیلبرگ چند سال بعد با پایانِ تقریبا مشابهِ شگفت‌انگیزِ فیلم سواران کشتی گمشده، اوضاع را به نفع خود تغییر می‌دهد، منتها این بار نمایش نور پاچه‌شان را می‌گیرد و چهره خیره‌شدگان را ذوب می‌کند.

فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم

فیلم ای تی زمینیِ اضافه (E.T. the Extra Terrestrial) (1982)

۵- این آخرین سری از مجموعه داستان‌های ملاقات پسربچه با موجود فضایی و یکی از محبوبترین فیلم‌های اسپیلبرگ است. دلیل آن را به سادگی می‌توان فهمید؛ علی‌رغم بسیاری صحنه‌های فراموش ناشدنی، تصاویر نمادین مانند آن صحنه دوچرخه سواری زیر نور مهتاب، موسیقی متن جان ویلمیامز که تا می‌شنویم فورا یاد فیلم می‌افتیم و بازی شگفت‌انگیز مجموعه بازیگران خردسال فیلم؛ آنچه باعث می‌شود نام این فیلم حتی دهه‌ها پس از آنکه در فرهنگ عامه جاودانه شد، همچنان سر زبان‌ها باشد، ترسیم صادقانه آن از پیوند عاطفی، از طریق حس تنهایی متقابل است. این موجود گردن دراز وحشت‌زده که در زمین گیر افتاده و این پسرک نازک طبع، که متوجه می‌شوند به معنای دقیق کلمه روحی هستند در دو بدن. به همین دلیل است که بسیاری از ما در دوران کودکی عاشق این فیلم شدیم. این واقعیت که فیلم هنوز هم زیبایی خود را حفظ کرده، شاهدی بر سرمایه‌گذاری اسپیلبرگ در ایجاد چیزی شگرف و تبدیل حومه حوصله سر بر شهر به مکانی سراسر شگفتی است. اگر می‌گویید هنوز هنگام تماشای آن در آغوش کشیدن و خداحافظی تکان‌دهنده‌، اشک در چشمانتان جمع نمی‌شود؛ دروغ می‌گویید.

فیلم ای تی زمینیِ اضافه

فیلم اگه میتونی منو بگیر (Catch Me If You Can) (2002)

۴- با فرانک ابگنیل شارلاتان افسانه‌ای با بازی لئوناردو دیکاپریو و مامور اف‌بی‌آی با بازی تام هنکس که سرانجام او را به دادگاه کشاند، آشنا شوید. بله این داستان دیگری از معصومیت از دست رفته و خانواده‌های نا به سامان، با نقش‌آفرینی دو تا از بزرگترین بازیگران جهان است. این فیلم به لحاظ سبکی، بسیار پیچیده است و علی‌رغم اینکه بسیار موفق بوده، همچنان مانند الماسی مخرب در میان مجموعه آثار اسپیلبرگ، به شدت دست کم گرفته شده است. دوز و کلک‌های فرانک در این فیلم، از نقش بازی کردن به عنوان خلبان، پزشک و وکیل گرفته تا ژست‌های جیمزباندیش، شبیه سفری در فرهنگ و شکوفایی آمریکای اواسط قرن بیستم به چشم می‌آید و فیلمساز هم همین تیپ‌ها را با شور و شوق و نیرویی فراوان تقلید می‌کند و به محض اینکه اوضاع خود به خود شروع به بهم ریخته شدن می‌کند، اسپیلبرگ با شاعرانگی کنترل شده و محکم تام هنکس در صحنه، این وضعیت را متعادل می‌سازد. گفت‌وگویی مجذوب‌کننده میان دو شخصیت، دو شکل متفاوت زیستن، دو اسپیلبرگ: یکی متخصص فیلم‌های عامه‌پسند و دیگری هنرمندی جدی.

فیلم اگه میتونی منو بگیر

فیلم فهرست شیندلر (Schindler’s List 1993) (1993)

۳- چه چیزی در مورد تحسین‌شده‌ترین فیلم اسپیلبرگ و یکی از معدود تلاش‌های واقعی هالیوود برای مقابله با هولوکاست برای گفتن باقی مانده است؟ بدون شک این فیلم اثری فراموش ناشدنی است و البته فیلمی عذاب‌آور. به ظاهر داستان بقای بیش از هزاران یهودی است که با تلاش‌های صنعتگر آلمانی اسکار شیندلر با بازی لیام نیسن نجات یافتند. اما نمی‌تواند تاثیری بر آنها که زنده نماندند بگذارد و مدام سرنوشت آنها را نیز جلو چشم ما می‌آورد. نگاه اجمالی به آشویتس، بدون اشاره به اردوگاه مرگ کراکو، جزو غیرقابل‌تحمل‌ترین سکانس‌هایی است که تا به حال اسپیلبرگ به فیلم تبدیل کرده است. به غیر از اندکی تخفیف به عناصر سبکی مثل آن کت قرمز رنگ، کارگردان احساسات گرایی معمول زیبایی‌شناسیش در ساخت درام‌های تاریخی را تعدیل کرده، سیاه و سفید فیلمبرداری کرده و آگاهانه برخی از تکنیک‌های سینمایی محبوب خود را کنار گذاشته است؛ که کاری سخت و در عین حال عمیقا انسانی است.

حقایق و حواشی فهرست شیندلر

فیلم فهرست شیندلر

فیلم آرواره‌ها (Jaws) (1975)

۲- علی‌رغم شهرت اسپیلبرگ در دهه ۱۹۸۰ به عنوان کارگردان و البته تهیه‌کننده‌ا‌ی باپشتوانه در ماجراهای بامزه و بچه‌گانه، اولین فیلم عظیم و موفق اسپیلبرگ، این اقتباس ترسناک و دلهره‌آور از داستان هیجان‌انگیزی درباره کوسه اثر پیتر بنچلی بود. آرواره‌ها آنقدر از نظر تاثیرگذاری موفق بود که بی‌وقفه از آن تقلید شده و این موضوع باعث شده به هدفی آسان برای مسخره کردن تبدیل شود. تصور کنید چند بار از تم موسیقی فیلم ساخته جان ویلیامز که به طرز گمراه‌کننده‌ای ساده و آشکارا شوم است، به عنوان جُک و روی تصاویر خنده‌دار استفاده شده است؟ این فیلم بارها متهم شده، از اینکه یک فیلم درجه دو‌ی جعلی است بگیرید، تا اینکه تسهیل کننده شکل‌گیری صنعت سود-محور و شیفته فیلم‌های عظیم و پرفروش امروز بوده است. با این وجود آرواره‌ها بعد از این همه سال هنوز قدرت خود را از دست نداده، تا حدی به خاطر بی‌رحمی‌اش: در دستان اسپیلبرگ، کوسه نه تنها به یک هیولای بزرگ در فیلم تبدیل می‌شود، بلکه به یک واقعیت فلسفی/وجودی بدل می‌گردد که قربانیانش را بدون توجه به اینکه آنها چه کسانی هستند، می‌بلعد. این کیفیت باری به هر جهت و مشوش فیلم با استفاده از گسترش حساب‌شده وحشت تقویت شده است، حتی بعد از چندین بار دیدن، باز هم مخاطب را شوکه و میخکوب می‌کند. این اثر یکی از معدود شعبده‌بازی‌ها در تاریخ سینماست.

فیلم آرواره ها اثر استیون اسپیلبرگ

فیلم سواران کشتی گمشده یا (Raiders of the Lost Ark) (1981)

شاهکار هیجان‌انگیز، دلهره‌آور و سرگرم‌کننده اسپیلبرگ، هم ادای احترامی به فیلم‌های کلاسیک دنباله‌دار است و هم اثری کاملا متعلق به روزهای اوایل دهه هشتاد کارگردان است. این فیلم اکشنی است که به زیبایی طراحی شده و به دقت اجرا شده است. هر صحنه شگفت‌آور، مرتب و چشم‌نوازتر از صحنه قبلی است. با این حال، باستان‌شناس و مرد ماجراجوی فیلم ایندیانا جونز با بازی هریسون فورد، هرگز یک شخصیت مجازی درون دنیای کامپیوتری فیلم باقی نمی‌ماند. صحنه‌ها به این دلیل به درستی کار می‌کنند که فیلم در شخصیت پردازی بسیار مستحکم ساخته شده است. ببینید قهرمان ما و راهنمای فریبکارش در سکانس نفس‌گیر آغازین فیلم چگونه در زمان به عقب و جلو می‌روند، یا تعاملات ایندی با ماریون با بازی کرن الن در بئرالارواح، یا شوخی‌های عجیب‌وغریب او با رانندگان و سربازان نازی در صحنه باورنکردنی تعقیب و گریز کامیون‌ها در صحرا را در نظر بگیرید. جلوه‌ها و تکنیک در آن‌ها خیره کننده است. یک ترکیب بی‌نقص از مناظری حیرت‌انگیز با لحظات سینمایی بازیگر-محوری که یادآور آثار کلاسیک عصر طلایی هالیوود است. به راستی در چند دهه گذشته کسی نتوانسته فیلمی اینچنین سرگرم‌کننده و بدون کم و کاست تولید کند

فیلم های استیون اسپیلبرگ

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم