جهان بیحسی موضعی، تداعیکننده جهان نمایشنامه در انتظار گودو است؛ گودویی که بناست بیاید و هیچ وقت نمیآید اما شخصیتها به بهانه انتظار او از هر دری سخنی و رفتاری بروز میدهند.
بی حسی موضعی از دو منظر قابلبررسی است: یکی فضای پوچگرایانه و بیمنطق و تصادفی و باری به هر جهتش و دیگری، فضای بهشدت عصبی، ناامید و طغیانگرش که البته به نوعی این دو در یکدیگر ادغام هم شدهاند. بی حسی موضعی حسین مهکام، اثری است که در ظاهر، باری به هر جهت و کمیک اما در باطن، سرشار است از فریاد و طعنه و کنایه به کلیتی تحت عنوان زندگی. این فیلم را نمی توان بر مبنای قواعد کلاسیک فیلمنامهنویسی و فیلمسازی تحلیل و تماشا کرد، بلکه می بایست آن را بر تکیه بر فضای کلیای که خلق میکند درک کرد؛ فضایی بر مبنای بیحسی موضعی.
یکی از کلیدیترین سکانسهای فیلم مربوط به حضور در سینما و تماشای نمادین فیلمی با عنوان «بیحسی موضعی» است؛ آنجا که به کنایه یکی از شخصیتها میپرسد: «چرا اسم فیلم رو گذاشتن «بیحسی موضعی»؟» و دیگری پاسخ میدهد: «لابد اسم بهتری پیدا نکردن، تو مگه حالت بده با این اسم؟»، کلیت منطق حاکم بر فیلم در همین دیالوگ نهفته است. از یکسو، نمایانگر بیمیلی تعمدی به فکر نکردن و تحلیل نکردن رخدادها از فرط بینتیجه بودن تحلیل منطقی وقایع مضحک اطراف و تلاش برای گذران زمان با کمترین اصطکاک است با این هدف که زمان بگذرد و فقط بگذرد و کمترین درد را تحمل کنند و از سوی دیگر، خشم و عصبیتی نهان و درونی در ادامه آن وجود دارد، آنجا که این سوال مطرح میشود که «تو مگه حالت بده با این اسم؟» گو اینکه همزمان که دعوت به بیتفاوتی و باری به هر جهت بودن صورت میگیرد، جنسی از اعتراض و خشم در کار است نسبت به شخصیت ناصر(حسن معجونی)، که چرا اصل بیتفاوتی و بی سوال کنار آمدن با رخدادها را زیر سوال برده است. در واقع شخصیتها در فیلم با بیحس کردن موضع مغز و توان تحلیل و ادراک، جهانی برای خودشان خلق کردهاند که زندگی در آن، در ظاهر کمتر دردآور است و جنسی از کارکرد تخدیری برای آنها دارد. گویی هریک از این شخصیتها در میان تعارضات شدیدی که با خود و یا با جهان اطرافشان دارند در جایی از زندگی مغز را بیحس کردهاند تا توان تحمل درد زندگی را داشته باشند.
این نقطه از تصمیم به بیحسی اما به سادگی رقم نخورده و بعد از تجربه خشمها و تکاپوهای بسیار حاصل شده است؛ پس زیر لایهای از بیتفاوتی و باری به هر جهت بودن، لایهای غلیظ از خشم و طغیان نیز وجود دارد. این مسئله در مورد اعتیاد به مواد و اعتیاد به شرط بندی در شاهرخ (پارسا پیروزفر) ، بیماری دوقطبی و رفتارهای هیجانی و تکانشی ماری (باران کوثری)، بیاخلاقی و بی تعهدی نویسندهای با ماشین تایپ که در میانه کار ارتباطی هم با سما برقرار کرده در قالب شخصیت جلال (حبیب رضایی)، انزوا و جنون و سرخوشی مدام بهمن (سهیل مستجابی)، دیوانگی و درمانلازم بودن کنایی رواندرمانگر فیلم یعنی مهناز و رهاشدگی و یله بودن بیمعنای ناصر (حسن معجونی) قابل ردگیری و تحلیل است.
از سوی دیگر و در لایه ای دیگر، خشم و اعتراض و حتی به هجو کشیدن موقعیتها و نشانهها در فیلم، توسط خود کارگردان و نویسنده هم رقم خورده است. گویی حس و حالی که درقامت خلق موقعیتها و شخصیتها قابلتحلیل است، همزمان نمایانگر زاویه نگاه فیلمساز هم هست؛ طبیعتا البته. نشانههای این مسئله را میتوان در شوخی با مفهوم سانس فوقالعاده و سالن سینمای خالی یا ماجرای اهدای خون در بیمارستان و درخواست جنونآمیز دکتر برای خون یا استفاده از صدای خارج صحنه محمد بحرانی در قامت گزارشگر فوتبال که مدام در حال برگزاری است یا رقصیدن نهایی در خیابان و… جستجو کرد.
این همه اثباتی است بر این مدعا که کمدی هجوآمیز حاکم بر بیحسی موضعی، نه تنها حاصل بیحسی موضعی نیست، بلکه نتیجه حساسیتی غیرموضعی و تام و تمام در تمام ابعاد وجودی است نسبت به جهان شخصیتها و دنیای محل زیست صاحب اثر و واکنشی ست به تراژدیای که از حد گذشته و تبدیل به یک کمدی تلخ و بیمعنا شده. جهان بیحسی موضعی در قیاسی نه چندان نعل به نعل، تداعیکننده جهان نمایشنامه در انتظار گودو نوشته ساموئل بکت است؛ گودویی که بناست بیاید و هیچ وقت نمیآید اما شخصیتها به بهانه انتظار او، از هر دری سخنی و رفتاری بروز میدهند.
نقد فیلم بیحسی موضعی | این شبی که میگم شب نیست!