بهترین اپیزود فصل پنجم آینه سیاه داستان شاهزاده خانمی با بازی مایلی سایرس است.
ریچل، جک و همین طور اشلی (Rachel, Jack and Ashley Too)، سومین و آخرین قسمت از فصل پنجم آینه سیاه است. این داستان توسط آن سویتسکی کارگردانی شده و توسط خالق این مجموعه، چارلی بروکر نوشته شده است. فصل پنجم آینه سیاه یک افسانه دخترانه است که در سه قسمت ساخته شده است. این قسمت از سریال، از شفافیت ویژهای برخوردار است؛ چنانکه که میتوان انتهای آن را پیشبینی کرد. این فیلم، چندین دیدگاه در حال همپوشانی را بررسی میکند که شرکت والت دیزنی، بهعنوان تاجر برتر ارزشهای خانوادگی و رویاهای نوجوانی، در فروش آن مهارت دارد.

اشلی او، یک ستاره موسیقی پاورپاپ است که در اوایل بیستسالگی خودش است. نقش این خواننده را مایلی سایرس (Miley Cyrus) با قدرت و شور و اشتیاق ایفا کرده شده است. درواقع، در این سریال، مایلی سارس نقش نسخهای از خودش را بازی کرده که برای مخاطبان هم بسیار مورد توجه است. این خواننده پاپ با موهای بنفش و لباسهایی که درخشش خیرهکنندهای دارد در سریال ظاهر میشود. آهنگ On a Roll در این سریال پخش میشود. این ترانه، تقلید ناشیانهای از آهنگ بسیار معروف Head Like a Hole از گروه Nine Inch Nails است. این اولین نشانهای است که یادآوری میکند که اپیزود ریچل، جک و همین طور اشلی مانند هر فیلم ماجراجویانه دیگری که توسط نسل جوان عاشق موسیقی راک نوشته شده است، امید دارد که ارزشهای زیباییشناسی و اخلاقی خود را به نسل بعد منتقل کند. On a Roll ترانهای است که قرار است غم و غصه آهنگ اصلی را با حرفهای پیشپاافتاده و پیامهای ظاهرا قدرتمند اما توخالی جایگزین کند. اما در پس تصویر عمومی و وجهه اجتماعی اشلی او، بهعنوان یک ستاره محبوب و یک شاهزاده رویایی پاپ، شخصیت دیگری قرار دارد. او دفتری مملو از نت های آهنگهای مختلف دارد که در زمانهای متفاوت، حقایق احساسی و عاطفی را درباره او بیان میکند. احساساتی که او با زبان موسیقی ثبت میکند. اما اشلی او، با وجود آن همه شهرت و محبوبیت، هنوز مثل یک موش اسیر در قفس است. اشلی در آستانه بیست و پنج سالگی است و وقت آن رسیده که به صورت قانونی از دست مدیر برنامه و قیم خود که خالهاش هم هست (سوزان پورفار نقش او را بازی میکند) نجات پیدا کند؛ کسی که از زمان مرگ پدر و مادر اشلی، او را بزرگ کرده است.
نقد و بررسی فصل چهارم سریال سوپرگرل

در عین حال، مربیان اشلی او سعی میکنند، بنیه خلاقانه و نوآوریهای این خواننده پاپ را با دادن داروهای مشکوک به او حفظ کنند؛ درست مانند کاری که پزشکان نظامی درباره خلبان یک جنگنده با آمفتامین انجام میدهند یا مربیانی که روش دوپینگ را به ورزشکاران پیشنهاد میدهند. تیم اشلی او، مغز او را بررسی و اسکن کردند و هر کدام از واج های صدای او را کپی کرده تا یک هوش مصنوعی به نام Ashley Too را بسازند که به شدت شبیه به یک نسخه جیبی از ایو در انیمیشن «وال – ای» است. کپی هوشمندی از شخصیت اشلی او که نشان دهنده قابلیت کپی و تغییر ذهن انسان به شکل دیجیتالی است.
سایرس، صدای جذاب و سرگرم کنندهاش را در قالب یک ربات در میآورد تا بتواند تمام پتانسیل فنی و تکنولوژیکی خود را مهار کند و تبدیل به یک موجود طغیانگر شود.
کاراکتر این ستاره، بهعنوان دستپروردهای از دیزنی چنل و انقلاب مهیج او علیه محدودیتهای ارزشهای اخلاقی، معنای این نمایش را افزایش میدهد. شخصیتی که او در دیزنی چنل در نقش هانا مونتانا دارد، رازهای یک سوپراستار را نشان میدهد که کاراکتر یک بچه معمولی را عوض میکند. این قسمت سریال شبیه یک کلیپ ساختگی پاورپاپ دخترانه است، اما شکل آن عامهپسند است؛ همانطور که به نرمی یک داستان ماجراجویانه را روایت میکند به ارزشهای خانواده هم میپردازد و به آنها جهت میدهد. این فیلم خیلی به باور ایمان داشتن بچهها به خودشان قوت نمیبخشد؛ چیزی که والدین همیشه درصدد القای آن به کودکانشان هستند، اما خیلی دوست دارد که چنین رویکردی از خود نشان دهد؛ چون مطابق اهداف و مقاصد غریزی سازندگان آن است.
در بخشی از فیلم، اشلی او، نوعی کابوس پینوکیو وار دارد؛ رویای تبدیلشدن به یک دختر واقعی. راشل و جک گوگینز دو خواهر هستند که منتظرند کسی آنها را بهعنوان شاهزاده خانم کشف کند. ریچل (با بازی انگوری رایس) یک دختر پانزدهساله نوجوان است که رفتن او به یک مدرسه جدید، صرفا باعث پریشانی او شده و حالش را بدتر کرده است. او شیفته اشلی او است و او را بهعنوان الگوی خود در زندگی برگزیده است. جک خواهر بزرگتر ریچل، (که مدیسون دونپورت نقش او را بازی میکند) یک پوزخند همیشگی بر روی لبهایش دارد و یک حلقه تزیینی در بینی خود. او انزوا و تنهاییاش را با گیتار زدن به سبک گروه راک Pixies and Sonic Youth، گروه موردعلاقه مادر مرحومش پر میکند. اشاره به فقدان مادر در این سریال و تنهایی این دختران، این داستان را به سمت داستانی تخیلی و رویاپردازنه میبرد. پدر دختران که نقش او توسط مارک منچاکا بازی میشود، پیرمردی سادهلوح و بانمک خوشقلب است و درعینحال مردی با قدرت جادویی است که قدری هم بیحواس و فراموشکار است و حضور او در سریال، باعث شده این مجموعه بیشتر موردتوجه منتقدان قرار بگیرد. پدر ریچل، بلافاصله یکی از این عروسکهای اشلی تو که بر اساس کاراکتر اشلی او ساخته شده، برای او میخرد. جک از چیزهایی که این عروسک به خواهرش یاد میدهد و از وابستگی خواهرش به این عروسک اصلا خوشحال نیست.
اگر این اپیزود از فصل پنجم آینه سیاه را بچهگانه بنامیم، به کسی توهین نکردهایم. صحنهای که اشلی تو، ریچل را برای نمایش استعدادیابی مدرسه راهنمایی میکند و آموزش میدهد، از صحنههایی است که جزئیات کلیدی آن کاملا تقلیدی است. شیفتگی و وابستگی ریچل به این عروسک هرروز بیشتر میشود. در همین حین، درگیری اشلی او هم با خالهاش که قیم اوست به نقطه اوج خود میرسد. قیم اشلی، سعی میکند راهی پیدا کند تا بتواند پولهای اشلی را تصاحب کند. او نقشهای شیطانی میکشد و درنهایت این سه دختر جوان را وارد ماجراهایی میشوند که طی آن باید هویت خودشان را دوباره پیدا کنند.

ریچل، جک و همینطور اشلی، پر است از استعارهها و گفتگوهای به سبک خودش و متناسب با شرایط خاص آن. ریچل، جک و همینطور اشلی، گاهی مسائلی را طرح میکند که ارزش آن را دارد که درباره آن تأمل شود؛ اما آینه سیاه به شکلی عجیب از آنها برای پیش بردن یک داستان ماجراجویانه علمی تخیلی مناسب برای نوجوانان استفاده میکند.
این قالب، یعنی قالب فصل پنجم آینه سیاه برای یک سریال کمی عجیب است. میتوان فکر کرد که این قسمت قصد دارد داستانهای رباتیک شبکه دیزنی چنل را به سخره بگیرد؛ اما این اپیزود آنقدر جالب و بامزه نیست تا از عهده این کار به خوبی برآید یا حتی شباهتی به حال و هوای مجموعه آینه سیاه داشته باشد. شاید بتوان گفت این اپیزود قدری غیرمسئولانه است و مثل بقیه اپیزودهای فصل پنجم، مخاطب را زیادی دستکم میگیرد.
منبع: Newyorker