فیلم «ریشه های ناشناخته» (Unknown Origins) داستان کارآگاهی بدخلق را روایت میکند که باید پرونده یک قاتل سریالی را حل کند.
اکثر هواداران سینما حداقل یک بار فیلم هفت (با عنوان اصلی «Seven») به کارگردانی دیوید فینچر را دیدهاند. اندرو کوین واکر در مقام نویسنده فیلم، داستان درگیری دو کارآگاه جنایی برای حل معمای پرونده یک قاتل سریالی را روایت میکند. اما چه میشد اگر استن لی، نویسنده مشهور کتابهای کمیک، این داستان را مینوشت؟ این سوال، ریشه خلق فیلمی اسپانیایی به نام «ریشههای ناشناخته» (با عنوان اصلی «Unknown Origins») شده است. ۲۵ سال بعد از فیلم «هفت»، دیوید گالان گالیندو فیلمی در مورد یک قاتل سریالی ساخته که در تمام قتلهایش سرنخی مربوط به کاراکترهای کتابهای مصور باقی میگذارد. فیلم «ریشههای ناشناخته» یا «منشاء ناشناخته» ترکیبی از یک کمدی پلیسی با مضامین فیلمهای نوآر و نمایشی تلویزیونی درباره ابرقهرمانان است اما ایده خوب آن باعث شده تا ارزش تماشا داشته باشد. در ادامه با فیلیمو شات همراه باشید تا مروری بر فیلم «ریشه های ناشناخته» داشته باشیم.
داستان فیلم در مورد کارآگاهی سختگیر و جدی به نام دیوید (با بازی خاویر ری) است که با پیرمردی در آستانه بازنشستگی، به نام کوزمه (با نقشآفرینی آنتونیو رسینس) همکار میشود. به عبارت دیگر، فیلم «ریشه های ناشناخته» مشابه با فیلم «هفت» آغاز میشود؛ جایی که برد پیت و مورگان فریمن در قالب کاراکترهایشان برای پیدا کردن یک قاتل سریالی با همدیگر تیمی را شکل میدهند. دیوید و کوزمه در اولین پرونده خود سراغ صحنه جرمی وحشتناک میروند. طراحی این سکانس فضای فیلمهای دیوید فینچر را در ذهن مخاطب تداعی میکند؛ جسدی منزجرکننده، استخوانهای شکسته و اتاقی تاریک و مهآلود.

پس از بررسیها مشخص میشود که جسد متعلق به یک دانشمند متین و موقر بوده است که قاتل او را مجبور میکرده تا استروئید و داروهای تغییردهنده رنگ پوست مصرف کند. علاوه بر اینها، دانشمند بیچاره مجبور بوده تا سخت ورزش کند. تمام این کارها باعث شده تا او با ظاهری شبیه به هالک شگفتانگیز بمیرد. با پیدا شدن تکهای کاغذ از نسخههای ابتدایی کتابهای مصور مارول که رویش نوشته شده «داستان اصلی»، به نظر میرسد سرنخ خوبی از هدف قاتل کشف شده باشد.
یک تئوری جذاب: داستان های ابرقهرمانی ضد اسطوره هستند
مقتول بعدی یک فروشنده سلاح است که قلبش را از جا کندهاند؛ درست شبیه مرد آهنی. پیش از ادامه یافتن ماجرا، کوزمه بازنشسته میشود اما او فرد دیگری را برای کمک کردن به دیوید انتخاب کرده است: پسرش خورخه (با بازی بریز افی) که اطلاعات زیادی در مورد کتابهای مصور و ابرقهرمانها دارد. شخصیت خورخه شباهت زیادی کاراکتر مرد کمیکبوکی در سریال انیمیشنی «سیمپسونها» (با عنوان اصلی «The Simpsons») دارد. تمام ویژگیهایی که در دیوید دیده نمیشود، به خورخه اعطا شده است. او همچون یک چشمه دانش در زمینه ابرقهرمانها به حل پرونده کمک میکند.

دیوید و خورخه تیمی را شکل میدهند که در ابتدا رغبتی برای همکاری با یکدیگر ندارند. آنها سرنخها را بررسی میکنند تا ابرشروری را پیدا کنند که از آتش، یخ، اسید، عنکبوتهای سمی و داروهای توهمزا برای کشتن قربانیهایش در دنیای زیرزمینی مادرید استفاده میکند. در یکی از صحنهها، گویی خورخه رو به دوربین و با ما صحبت میکند: «اگر تمام قتلها بر اساس هفت گناه کبیره بود، حل معما بسیار سادهتر میشد.»
نقد فیلم یک روز سفید سفید | یک روز مهگرفته
اگرچه ریشههای فیلم دیوید گالان گالیندو به فیلمهای تریلر دهه ۹۰ باز میگردد اما به نظر میرسد ترجیح او بر ساخت یک فیلم کمدی یا شاید یک فیلم ابرقهرمانی یا حتی یک فیلم رمانتیک کمدی بوده است. فیلم «ریشه های ناشناخته» را در هر ژانری که دستهبندی کنیم، داستان تنها مدت کوتاهی ویژگیهای آن ژانر را به نمایش میکشد و سپس سراغ ژانر دیگری میرود. دیوید و خورخه گاه در حال کالبدشکافی اجساد منزجرکننده هستند و کمی بعد در حال رانندگی با آهنگ «بتمن». اضافه شدن شخصیت دیگری به نام نورما (با بازی ورونیکا اچگی) این آشفتگی را بیشتر میکند. او افسر ارشد دیوید است اما چندان شبیه یک رئیس پلیس نیست. ماجرا زمانی عجیبتر میشود که متوجه میشویم نورما در کنار شغل پلیسی، به پوشیدن لباس شخصیتهای ابرقهرمانی علاقه دارد و مربی خیاطی لباسهای کازپلی است.
نقد فیلم فانوس دریایی؛ درخشش رابرت پتینسون در یک کابوس دریایی باشکوه

زمانی که نورما و دیوید به سردی با هم آشنا میشوند و رابطهای میانشان شکل میگیرد، فیلم با تلاش برای تبدیلشدن به یک داستان ابرقهرمانی جدید، ما را به ورطه دیگری میکشاند. فیلمی که شبیه «هفت» آغاز شده بود، حالا میخواهد شبیه سریال «نگهبانان» (با عنوان اصلی «Watchmen») باشد! یکی از بهترین دیالوگهای فیلم مربوط به رابطه سرد نورما و دیوید است؛ جایی که دیوید، نورما را در میان شاگردانش در کلاس خیاطی کازپلی سرزنش میکند و نورما در جواب میگوید: ««والار مورگولیس» به همه به جز این آدم عوضی. برای اون، «دراکاریس».»
نکتهای که توجه من را به این فیلم جلب کرد تلاش کارگردان برای تغییر دیدگاه مردم اسپانیا به صنعت کتابهای مصور و فیلمهای ابرقهرمانی بود. پدر خورخه مدام او را برای سبک زندگی و علاقهاش به کمیکبوکها مسخره میکند. این طعنه و کنایهها در شخصیت دیوید هم وجود دارد. اما جایی که او متوجه میشود طرفداران فیلمهای ابرقهرمانی مشتی بازنده نیستند و شاید حتی از موفقترین افراد جامعه باشند، لحظهای جذاب است.

ناامیدکننده است که گالیندو نخواسته یا نتوانسته روی بخش ارزشمند و جذاب فیلمش، شخصیتهای متضاد دیوید و خورخه، تمرکز کند و مدام تغییر ژانر ندهد. تضاد بین این دو کاراکتر به خوبی لحظههای کمدی خلق میکند و بی هیچ دردسری، مخاطب را راضی نگه میدارد.
دیوید گالان گالیندو با اقتباس از رمان خود، تقلیدی هنرمندانه از یک اثر محبوب ارائه داده است
دور از انتظار نیست که یک تهیهکننده باهوش هالیوودی از داستان فیلم «ریشههای ناشناخته» الهام گیرد و با تیمی از بازیگران معروف آمریکایی، نسخه جذابتری ارائه دهد. شاید در چند سال آینده شاهد فیلمی باشیم که در آن، یک کارآگاه بداخلاق برای حل پروندههای جنایی مجبور به همکاری با جوانی خوره فیلم و بازی باشد. تماشای فیلم «ریشه های ناشناخته» قطعاً سرگرمکننده است اما ای کاش سازندگانش در عوض هدایت داستان در پنج ژانر متفاوت، به یک ژانر خوب پایبند بودند. نظر شما در مورد این مسئله چیست؟ چه فیلمی را میپسندید؟ فیلمی که یک ژانر را به حد اعلاء میرساند یا فیلمی که ترکیبی متوسط از چند ژانر ارائه میدهد؟

منبع: NME