فیلم موزیکال «همیلتون» به فرهنگ و پیشینۀ ایالاتمتحده میپردازد.
الکساندر همیلتون (با بازی لین منوئل میرندا) سیاستمدار تازه به دوران رسیدهای است که در دنیای سیاست چندان که باید خوشاقبال نبوده است. او به جرج واشنگتن میپیوندد و در کنار او در مبارزات استقلال آمریکا شرکت میکند، به این امید که نام او نیز بهعنوان یکی از بنیانگذاران کشورش در تاریخ باقی بماند؛ اما تهور، بیپروایی و صراحت بیان همیلتون، او را در برابر دشمنانی قدرتمند قرار میدهد؛ توماس جفرسون و آرون بر که در آینده به معاونت ریاستجمهوری ایالات متحده خواهند رسید، در رأس این دشمنان قرار میگیرند. بازی داوید دیگز در نقش توماس جفرسون و لزلی اودوم جونیور در نقش آرون بر جالبتوجه است.

بررسی فیلم آخر هفته طولانی و سینمای عجیب و غریب ژانر وحشت
نمایش «همیلتون» را میتوان بزرگترین اثر دهۀ گذشته در زمینۀ تئاتر دانست که به فرهنگ و پیشینۀ ایالاتمتحده میپردازد. داستان بهوجودآمدن این نمایش نیز در نوع خود جالبتوجه است؛ لین منوئل میرندا (آهنگساز برندۀ جایزۀ تونی) روزی تصمیم گرفت به تعطیلات برود و در این تعطیلات، نسخهای از کتاب ران چرنو را دربارۀ الکساندر همیلتون به همراه برد. در حین خواندن این کتاب، او متوجه شد که همیلتون اولین وزیر خزانهداری ایالاتمتحده بوده و به همین دلیل، زندگی پُرفراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است؛ او فقر و ثروت را تجربه کرده و دوران انقلاب را به چشم دیده، مبارزه کرده و در زندگیاش، رسوایی و غم و عشق را نیز از سر گذرانده است. نتیجۀ این کتابخوانی در تعطیلات، روی صحنه بردن نمایش «همیلتون» بود. نمایشی موزیکال با سبک هیپ هاپ که متنی قوی دارد و با انرژی پایانناپذیر جاری در آن، نمایی بینظیر از برههای خاص از تاریخ ایالاتمتحده را بر صحنه روایت میکند.

در زمان نمایش «جرج سوم» به تماشاچیان تذکر داده میشد که تلفنهای همراهشان را خاموش کنند، اما حالا خوشبختانه نیازی به این کار نیست. «همیلتون» با عنوان اصلی «Hamilton»، در واقع یک فیلم سینمایی نیست، بلکه باید گفت محصول جدید کمپانی دیزنی پلاس، اجرایی صحنهای است که از آن فیلمبرداری شده است و در عین حال، محصول نهایی به اندازه کافی پویاست. کارگردان فیلم، توماس کیل، به دوربین اجازه میدهد که در صحنه حرکت کند و از شخصیتی به شخصیت دیگر بپردازد. در برخی صحنهها، با نماهایی از بالای سر، تصاویری ترکیبی از حضور چند شخصیت خلق میکند تا حرکات موزون زیبا و خاص نمایشی بازیگران را بر صحنۀ تئاتر برجسته کند و با کلوزآپهای بهموقع، ارزش نمایشی و درامگونۀ اثر را دوچندان نماید. برای نمونه، در قسمتی از اجرای لزلی اودوم جونیور (در نقش آرون بر) که ارائهای با نام «منتظر باش» (با عنوان اصلی Wait For It) را اجرا میکند، دوربین معمولاً از محل نورهای پایین صحنه، با زاویهای اندک مایل بهسمت بالا، به قامت پرهیبت شخصیت مینگرد.
بررسی فیلم کورسک : آخرین ماموریت
این فیلم را نمیتوان چون نمایشی بر صحنه تماشا کرد، اما برخی از حرکات دوربین چنان است که انگار در صندلیهای سالن تئاتر نشستهایم و نمایش را تماشا میکنیم.
یکی دیگر از نکات مهم، دربارۀ صحنۀ مصنوعی نمایش است. این صحنه در حداقل اندازۀ ممکن ساخته شده است و افراد به صورت مداوم روی آن در حرکتاند. این موضوع باعث میشود که در طول مدت فیلم، صحنه تکراری و یکنواخت بهنظر برسد. ترانههای متن فیلم نیز با همین مشکل مواجهاند و تغییراتی که در آنها ایجاد شده، چندان خوشایند نیست. با تمام این احوالات، نمایش «همیلتون» بهقدری قدرتمند و قوی اجرا میشود که عواطف بینندگان را تحتتأثیر قرار میدهد و چشمانشان را تر میکند.
شخصیت همیلتون، با بازی میرندا، را باید کاراکتری دانست که از پیچیدگیهای درخشانی برخوردار است. او فردی متکبر است که چون طوفانی وحشتناک بر دیگران فرود میآید و همزمان، طفلی یتیم است که ناامیدانه از دنیای اطرافش در هراس است و درعینحال در میان بنیانگذاران سرزمینش مرجع تبیین قوانین نیز به شمار میآید! همیلتون به مدد رفتار فروتنانه و استعداد ذاتیاش در ابتدای داستان به حلقۀ یاران جرج واشنگتن (با بازی کریستوفر جکسون) میپیوندد و در جنگهای داخلی آمریکا و نیز در اولین کابینۀ واشنگتن مشاور او میشود. همیلتون با دختری ثروتمند به نام الیزا شویلر (با بازی فیلیپا سو) ازدواج میکند، اما تا انتهای داستان در کشاکش عشق و فراق خواهر همسرش آنجلیکا (با بازی رنی الیس گلدزبری) دستوپا میزند. در دنیای سیاست، او هر روز با توماس جفرسون در نبرد است و پس از آن، با دوست قدیمیاش بر در تقابل قرار میگیرد. اتفاقاتی که در این داستان برای همیلتون روی میدهد با صرفنظر از چند مورد کوچک، همه مستند و واقعی هستند. باید اذعان داشت که این حجم از اتفاقات در طول زندگی، برای هر شخص میتواند چالشی بزرگ بهحساب آید و بیشک مواجهه با آنها برای همیلتون نیز آسان نبوده است.

محدودیتهای خاص این فیلم ایجاب کرده که بسیاری از بازیگران در دو نقش ظاهر شوند. برای نمونه، دیگز در ابتدای فیلم، در نقش انقلابیِ پرشوری به نام مارکی دولافایت ظاهر میشود و سپس در نقش جفرسون در مرکز توجه قرار میگیرد که کت فراک بنفشرنگ بر تن دارد. دربارۀ ترانههای فیلم باید گفت که بهطور کلی، مجموعهای غیرمعمول از آهنگها در کنار هم چیده شدهاند که جالب و سرگرمکنندهاند. انتخاب هوشمندانۀ این ترانهها، همهگونه تِمی را، از آثار شکسپیر گرفته تا توپاک (هنرپیشه و خوانندۀ سبک رپ آمریکایی) شامل میشود و شوخطبعی نهفته در آنها، خود همیلتون را به ذهن میآورد.
درباره ساخت فیلم موزیکال «لیدی مکبث» در فیلیمو شات بخوانید
این فیلم را نمیتوان چون نمایشی بر صحنه تماشا کرد، اما برخی از حرکات دوربین چنان است که انگار در صندلیهای سالن تئاتر نشستهایم و نمایش را تماشا میکنیم. جاناتان گروف در نقش جرج سوم، با تمام خشمی که از او میتراود، مدعی است که عاشق آمریکاست. در همین حال بر تلاش میکند که همیلتون را از مجادله با او دور نگه دارد، اما دیگز در نقش دولافایت با سخنانی تحریککننده او را به ادامۀ بحث و جدل کلامی ترغیب میکند. همین ریزهکاریهای ظریف موجود در فیلم نشان میدهد که گروه سازندگان به زیبایی عمل کردهاند و همکاری بینظیری را به سرانجام رساندهاند. سرانجام باید گفت که شاید این فیلم کاملاً دربارۀ همیلتون نباشد، اما فیلم «همیلتون» بیشک شگفتی و تحسین بینندگان را برمیانگیزد.
منبع: Empire Online