بوی کافور، عطر یاس داستان فیلمسازی لوس و کودک مآب است که به هیچوجه درگیر ساخت مستندی که از آن صحبت میکند نیست و حس ترس از مرگش بالا زده است.
بهترین نمای «بوی کافور، عطر یاس» نمای آغازین فیلم است که در همان آغاز با برش به نمای دوم میمیرد و دیگر هرگز زنده نمیشود؛ یعنی دیگر نماهایی از این جنس در فیلم دیده نمیشود. نمای آغازینِ فیلم، نمایی است از داخل قطار. درواقع تماشاگر چیز چندان روشنی در این نما نمیبیند و صرفا حسی از گذرندگی به او دست میدهد. دوربینی که با سرعت از روی آدمهایی که به هیچوجه هویتشان مهم نیست میگذرد و به بهترین شکل، دغدغه فیلم را که مرگ و گذرندگی است انتقال میدهد. کاش این نما که زمان نمایش آن نسبت به پتانسیلش بسیار کم است، بسیار طولانیتر از این بود و کاش تمام فیلم بوی کافور، عطر یاس همین یک نما بود؛ چراکه هر چه فیلم پیشتر میرود همه چیز بدتر، بدتر و بدتر میشود.

فیلم، داستان فیلمسازی لوس و کودک مآب است که به هیچوجه درگیر ساخت مستندی که از آن صحبت میکند نیست. و صرفا به دلیل بالا رفتن سن، حس ترس از مرگش بالا زده است. فیلمسازی که اگر نام فامیلش در فیلم، به شکل ناشیانهای به دلیل ارجاع به معنای کلمهی فرجام تغییر نمیکرد، خودش بود و البته در آن صورت، فیلم میتوانست با کم شدن رویدادهای ظاهرا دراماتیک، ولی عمیقا کاذب و ابتدایی، تبدیل به یک فیلم مستند و سلفپرترهای از خود فیلمساز شود؛ البته فیلمی قابلِ تحملتر.
فیلم زندگی در پیش رو | درخشش ستاره سالیان دور

بهمن فرمان آرا شاید تهیه کننده بدی نباشد، اما نه کارگردانی خوب است و نه بازیگری خوب و در هر دوی این موارد به شدت بد و بیاستعداد است. از همان نمای دوم که بهمن فرجامی برای دوربین سیگار دود میکند و جوری هم آن را دود میکند که انگار اصلا در عمرش سیگار نکشیده است و نمیخواهد دود آن وارد ریههایش شود، فیلم روی زمین میریزد. در سرتاسر فیلم، این بازیِ بد و ساختگیِ فرمان آرا ادامه دارد و تماشاگرِ حرفهای را آزار میدهد. مکالمهی بهمن با نیما، پسرش، به شدت ساختگی و پلاستیکی است. حرف زدن و شوخیهای بیمزهاش با دکتر آراسته هم همینطور. هنگامی که بهمن از وجود بچهای مرده در ماشینش، آنقدر شوکه میشود که روی ترمز میزند و ماشین را نگاه میدارد، مشخص نیست چه بر سر او میآید که دوباره خیلی عادی راه میافتد. آن درجه بالا از شوکهشدن را فراموش میکند. رفتارهای بهمن شبیه رفتار کاراکترهای فیلمهای نوآموزانِ بیاستعدادِ سینماجوان است و دائما در حال بازی برای دوربین است. برای نمونه جایی که به هنگام رانندگی پس از پایان مکالمه تلفنی، سرش را تکان میدهد و نفسش را پوف میکند، تماشاگر بیش از هر چیز یاد فیلمهای ایرج ملکی میافتد. این رفتارها در برخی موارد، مانند انتظار جلوی آسانسور و دست کشیدن روی صورت، حتی آنقدر کمیک میشوند که تماشاگر را یاد کاراکتر بامشاد که محصول یکی از طنزهای آبکی تلویزیون بود میاندازند. کنشهای اضافی و ناشیه کاراکترها، البته همه در بهمن خلاصه نمیشوند. دکتر آراسته هم پس از رفتن بهمن از خانهاش، دروغ گفتنش به او را برای تماشاگر فریاد میکند. حتی شیوهی دادنِ اطلاعات در این فیلم هم شکل آماتورانهای دارد. برای مثال، جایی در فیلم هست که بهمن در ماشین هر جمله پسرش را از پشت تلفن برای این که تماشاگران هم آنها را بشنوند، یک بار دیگر تکرار میکند. این شیوه به دلیل فرسوده بودنش، امروزه حتی در میان نوآموزان سینما هم بسیار کم استفاده میشود.
نقد فیلم ریشه های ناشناخته | بازآفرینی فیلم «هفت» با الهام از ابرقهرمانها

بوی کافور، عطر یاس که البته نامی خوشحس دارد، حتی موفق نمیشود ادای فیلمهای مدرن را در بیاورد. مفهوم فیلم البته مفهومی است که از دنیای مدرن میآید؛ اما شکل فیلم هنوز در دنیای کلاسیک و حتی در برخی جاها در دنیای پیشاکلاسیک گیر کرده است. برای نمونه کلوزآپ بهمن که از پشت شیشه سردخانه یا جایی شبیه به آن به داخل نگاه میکند، یادآور فیلمهای صامت است. اگر تلاشی برای سینمایی شدنِ تصاویر و درام، در این فیلم نمیشد و فیلم رنگ و بوی مستند به خود میگرفت، مطمئنا با فیلم بهتری مواجه میشدیم.
تنها چیز فیلم که آنقدرها هم بد نیست، موزیک فیلم است و پس از آن موتیفهای آخوند و قطار. که البته موتیف قطار هیچ کارکردی ندارد و موتیف آخوند هم جز این که نشاندهنده دغدغههای غیرروشنفکرانه یک –به ظاهر– روشنفکر است نیز، کارایی چندانی ندارد و نهایتا نمیتواند فیلم را فکرشده و ساختارمند جلوه دهد. البته صحنه پایانیِ فیلم نیز، همچون نامِ پردهی سومِ آن، چندان بد نیست و حتی کمی حس در آن وجود دارد؛ اما هیچکدامِ اینها، صرفا و لزوما، نمیتوانند به وجودآورنده یک فیلم خوب باشند. به هر رو، اگر میخواهید پرداختن به عمیقترین مفاهیم هستی، از قبیل مرگ، زندگی، عشق و وفاداری را به شکلی ناشیانه، لوس، و سطحی تماشا کنید، «بوی کافور، عطر یاس» حتما گزینه خوبی است. فیلمی که بیش از آنکه بتوان در آن عمیقترین مفاهیم هستی را جستجو کرد، گزینه خوبی است برای بررسیِ رفتارِ طبقه بورژوا؛ طبقهای که حتی در روشنفکرانهترین حالت نیز، داشتن نوکر و کلفت را حق طبیعی خود میداند و زمانی که با مِهر و ملاطفت، با نوکر و کلفتها برخورد میکند، متوحّشتر از پیش جلوه میکند.