کارگردانی که توانست در فیلم درد و شکوه، بعد دیگری از گوهر وجودی «آنتونیو باندراس» را به شکلی عمیق و احساسی، این بار در نقش کارگردان کهنهکاری که با مرگ دستوپنجه نرم میکند، بیرون بکشد.
کارگردانی که توانست در فیلم درد و شکوه ، بعد دیگری از گوهر وجودی «آنتونیو باندراس» را به شکلی عمیق و احساسی، این بار در نقش کارگردان کهنهکاری که با مرگ دستوپنجه نرم میکند، بیرون بکشد.
«پدرو آلمادوار» در فیلم جدید و منحصربهفردش؛ فیلم درد و شکوه ، توانسته بعد قویتر و ویژگی متفاوتی از شخصیت خود را به رخ همه بکشد. (این ویژگی ۲۱ام آلمادرو است: شاید بتوان آن را ویژگی ۲۰ و نیمام هم نامید!) فیلمی که بهنوعی حدیث نفس خود کارگردان است. فیلم، داستان کارگردان قدیمی و کهنهکاری را روایت میکند که به دلیل مواجهه با شرایط جسمانی سخت و بیماریهای متعدد مثل افسردگی و کاهش قدرت و توانایی بدنی، از شغل خود کنارهگیری کرده و دوران افول حرفهای خود را سپری میکند؛ به همین دلیل مجالی پیدا کرده تا به زندگی و انتخابهایش در گذشته نگاهی دوباره بیندازد.
فیلم درد و شکوه یک فیلم عاشقانه است که گام آغازین آن بسیار عمیق شروع شده؛ آغازی که درد آن بیشتر از شکوه آن است. اگرچه شکوه و عظمت آن باعث احیای دوباره میشود. این شرایط، تمرکز آلمادوار را بهسوی مرگ سوق داده است: مرگ خودش و کسانی که دوستشان دارد؛ اما او این شور و اشتیاق را به سمت ساخت فیلمش هدایت میکند. با این کار ممکن است او بتواند بر مرگ غلبه کند یا راهی برای کنار آمدن با آن فراهم کند.
طبق معمول، آلمادوار یک فیلم درباره لذت ساخته است، که خود این کار هم نوعی لذت است. فیلمی سرشار از بذلهگویی، هوشمندی و احساسات. این فیلم در مورد عشق، خاطرات، هنر، مادر، عشاق، و بیشتر از همه در مورد خودش است که بهعنوان یک کارگردان رده پایینتر، بهطور نگرانکنندهای ملایم و دارای انعطاف است. اما آلمادوار، استاد ارجاع دادن داستان به خودش است. کنایه و مجاز در کارهایش زیاد دیده میشود و بر همین اساس، ساختار فیلم خود را به این شکل پایه گذاشته است: فیلمی درون یک فیلم دیگر، داستانی درون یک داستان دیگر، رویایی درون یک رویای دیگر. آلمادوار در موضوع خلاقیت مثل یک موتور احتراق داخلی عمل میکند! بهطوریکه در زمان دیدن فیلم احساس میکنی که چنان دارای هماهنگ و جذابیت بالایی است که ظرفیت آن را دارد که پنج ساعت دیگر هم ادامه پیدا کند.
آنتونیو باندراس در این فیلم نقشی را بازی میکند که اساسا گویی برای بازی در آن به دنیا آمده است. نقشی که کاملا مطابق با ذات اوست، با این تفاوت که در این فیلم، مدل موی پف کرده و کاکل همیشگی خود را ندارد. این هشتمین همکاری باندراس با این کارگردان است. باندارس در این فیلم در نقش سالوادور مالو ظاهر میشود، کارگردانی که مقیم مادرید است و سالهاست که چیزی نساخته است؛ اما بهاندازه کافی پول جمع کرده که بتواند بهراحتی در میان آثار هنری گرانقیمتی که در خانه مجلل خود جمع کرده است، زندگی کند؛ اما او حال مساعدی ندارد و از انواع مشکلات و بیماریهای روحی و جسمی رنج میبرد: سردرد، کمردرد، انسداد و مشکل بلع و افسردگی. مشکلاتی که همه آنها به شکلی بر روی کار خلاقانه او اثر گذاشتهاند.
یک دیدار تصادفی که بین او با یک دوست قدیمی بازیگر به نام زولما ( نقش او را سیسیلیا راث بازی میکند) اتفاق میافتد باعث میشود او با آلبرتو، بازیگری که ستاره سابق فیلمش بوده (آسی یر اچاندیا نقش این بازیگر را بازی میکند) ملاقات کند؛ آنها چند دهه قبل زمانی که سالوادور شاهکار خود را میساخت باهم دعوا کرده بودند و سالوادور مایل بود با پیدا کردن آلبرتو این کدورت قدیمی را پاک کند. اما آلبرتوی ناسازگار، با بازگشت دوبارهاش به زندگی سالوادور، او را با هروئین آشنا میکند؛ تجربه جدید و خطرناکی که او را به گذشته میبرد و به یاد یکی از فیلمنامههایش در تئاتر میاندازد که آن را نیمهکاره رها کرده بود و نام آن فیلمنامه اعتیاد بود؛ فیلمنامهای که درباره عشق سابق سالوادور بود که اعتیاد هم داشت بود. سالوادور فیلمنامه را به آلبرتو میدهد تا آن را روی صحنه اجرا کند و این باعث میشود که خاطرات گذشته به زندگی سالوادور برگردند و در ذهن او مرور شوند؛ بهنحویکه وضعیت ذهنی او ناگهان تغییر کرده و به هم میریزد. در تمام این مدت، خاطرات مبهوتکنندهای از مادرش را در ذهنش میگذراند. نقشی که پنه لوپه کروز آن را به طرز باشکوه و مجللی ایفا کرده است. کروز در نقش یک زن مسن در آستانه مرگ به نام ژولیتا سرانو ظاهر شده است. بااینکه نقش کروز در فلاشبکهای ذهن سالوادور و مرور خاطرات گذشته او محدود است، اما کروز توانسته نقشی بسیار تاثیرگذار و احساسی را ارائه کند، بدون اینکه غلوآمیز باشد. در یکی از اولین تصاویری که کروز در فیلم درد و شکوه دیده میشود، او در کنار زنان روستایی درحالیکه آواز میخواند در رودخانه لباس میشوید. پنه لوپه کروز برای ششمین بار است که با آلمادوار همکاری کرده است.
وقتی سالوادور شروع به سوال کردن درباره زندگی مادرش میکند، مادر پیر از این موضوع بهشدت ابراز نارضایتی میکند و میگوید که من دوست ندارم از هیچ کدام از اینها در فیلمهایت استفاده کنی.
مثل همیشه خوزه لوئیس آلکائینه فیلمبردار این کار و طراح تولید آن، آنتون گومز توانستهاند به این فیلم غنا و گرمی ببخشند و آن را پرمایهتر کنند؛ رنگها در این فیلم خیلی زنده و پرزرقوبرقاند. صحنههای خندهدار زیادی هم وجود دارد؛ بهخصوص وقتیکه آلبرتو و سالوادور پس از نمایش فیلم جنجالی خود متقاعد شدند که روی صحنه بروند و به سوالات جواب بدهند! ظاهرا آلمادوار درباره این سنت قدیمی پاسخ به سوالات، نظر و احساس پیچیده و متفاوتی دارد و چندان به مذاقش خوش نمیآید.
در سبک روایت آلمادوار، چابکی پرشور و هوشمندی استادانهای وجود دارد: یکچیز منجر به چیز دیگری میشود، یا به گذشته و یا به حافظه یک کس دیگر یا به یک نسخه خیالی خلقشده منتهی میشود.
مابین گذشته و حال به عقب و جلو میرویم. در مورد فیلمی که توانسته این حجم از اشتیاق مبهم را برانگیزاند اگر چیزی توانسته باشد باعث نارضایتی از فیلم درد و شکوه شود، این موضوع است که هیچ حسی در این فیلم چندان عمیق و ژرف نیست. گویی فیلم نتوانسته از پس احساسات بهطور کامل برآید و حق مطلب را در باره هیچ حسی بهطور کامل ادا کند. سیل اشک یا شادی یا تمایلات جنسی بهگونهای منحرف شده یا معوق مانده است. در این اثر چیز ناقص و ناتمامی وجود دارد؛ اما شاید این واقعیتی است که نشاندهنده شرایط واقعی خود زندگی است. فیلم درد و شکوه شما را با یک غم شیرین ترک میکند؛ اما علاقه شدیدی را در شما برای دیدن فیلم بعدی برمیانگیزد.
فیلم درد و شکوه در جشنواره فیلم کن به نمایش درآمده و بازخورد مثبتی از منتقدان گرفته است و قرار است در ۲۳ اوت در انگلستان و ۴ اکتبر در آمریکا اکران شود.
منبع: The Guardian