فصل سوم سریال «گلو» با عنوان اصلی «GLOW» تحسین مردم و منتقدان زیادی را به خود جلب کرده است و احتمالا از نامزدهای جایزه امی ۲۰۲۰ خواهد بود.
سریال گلو با عنوان اصلی «GLOW» یک مجموعه کمدی-درام به تهیهکنندگی لیز فلاهیو و کارلی منش است که از سرویس استریمینگ نتفلیکس منتشر میشود. داستان سریال در لسآنجلس سال ۱۹۸۵ روایت میشود، جایی که روث وایلدر، بازیگری پرحاشیه، قصد دارد برای برنامهای به نام «گلو» تست دهد اما مشکلات او با کارگردان این برنامه باعث بروز اتفاقاتی میشود که در ادامه، ماجراهای بعدی سریال را شکل میدهند. فصل اول این مجموعه در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و موفقیتهای آن باعث شد نتفلیکس مصمم به ساخت فصلهای بعدی باشد. در فصل سوم، فلاهیو و منش ما را به تماشای صحنههایی جسورانه دعوت کردهاند که تلویزیون معمولاً به سراغشان نمیرود، اما باید گفت آنها با موفقیت به هدف خود رسیدهاند. در نقد و بررسی فصل سوم سریال «گلو» که شانس نامزدی در امی ۲۰۲۰ را دارد با فیلیمو شات همراه باشید.
سینتیا اریوو، مریت ویور، الیسون بری و نیکول کیدمن در مینی سریال غرش
فصل سوم سریال «گلو» با یک فاجعه آغاز میشود. زمانی که برنامه «کُشتی زنان زیبا» یا همان «گورجس لیدیز آو رسلینگ» (GLOW)، خود را برای اولین نمایش در لاس وگاس آماده میکند، روث (با بازی الیسون بری) و دبی (با بازی بتی گیلپین) برای گزارش زنده پرتاب یک فضاپیما در قالب کاراکترهای مسابقاتی خود به یک شبکه خبر محلی رفتهاند. در حالی که دبی، در نقش لیبرتی بل (شخصیت آمریکایی او در مسابقات کشتی) از برتری برنامههای فضایی ایالاتمتحده سخن میگوید، روث، در نقش زویای نابودگر (شخصیت روسی او در مسابقات کشتی) از واقعی نبودن این برنامهها صحبت میکند. همهچیز خوب پیش میرود تا اینکه فضاپیمای چلنجر یک دقیقه پس از پرتاب منفجر میشود و هر هفت خدمه آن کشته میشوند؛ فاجعهای که خیل عظیمی از مردم را در بهت و اندوه فرومیبرد.
استفاده از کلماتی همچون «شوکآور» و «ناراحتکننده» حق مطلب را بهخوبی ادا نمیکنند؛ زیرا بینندگان این صحنه، از لحاظ درونی متلاشی میشوند. هدف لیز فلاهیو و کارلی منش، خالقان سریال «گلو»، از تداعیکردن این اتفاق واقعی تراژدیک، خلق مانعی برای کاراکترهای خیالی داستان است. آنها با طعنهزدن به ماجرای سقوط فضاپیما قصد دارند سؤالی را مطرح کنند: «چرا؟» عمل جسورانه آنها محبوبیت زیادی میان مخاطبان پیدا کرده و همین موضوع باعث شده است انتظارات از ادامه فصل سوم بالاتر برود.

اگرچه سریال «گلو» پاسخ این سوال را از مدتها قبل ارائه داده است، اما قسمت اول فصل سوم بدون هیچ بیم و ترسی دلیل آن را توضیح میدهد. هرچند ممکن است به نظر برسد که کُشتی زنان نوع بیهودهای از سرگرمی باشد، اما این عمل نهتنها هنر و ورزش را ترکیب میکند، بلکه هدف والاتری برای زنان تعیین میکند. سریال نیز انگیزههای مشابهی را دنبال میکند: به تصویر کشیدن مفهومی سرگرمکننده در قالبی هوشمندانه از طنز و عاطفه. اما فصل سوم، پای خود را فراتر گذاشته است. قسمتهای جدید سریال «گلو» سعی دارند شکاف بین واقعیت موجود برای کاراکترها و ما را از بین ببرند و میتوان گفت سازندگان به این هدف دست یافتهاند.
بخشی از چیزی که فصل جدید سریال «گلو» را ارتقاء داده است صداقت در روبرویی با موضوعات دشوار است. فلاهیو و منش آنقدر این کار را تکرار میکند که مضمون سریال را میتوان به راه رفتن روی طناب تشبیه کرد؛ شرایطی که بر داستان حاکم میشود بسیار دشوار است اما آنها در مدیریت اوضاع، عملکرد موفقی دارند. بدون آن که بخواهیم داستانهای جدید این مجموعه را لو بدهیم، فصل سوم سریال «گلو» نمایانگر تطبیق یافتن تمام کاراکترها با زندگی جدیدشان است: زندگی در هتلهای مجلل باعث تغییر زندگی قبلی کشتیگیران و کارگردان، سم سلیویا (با نقشآفرینی مارک مارون) و تهیهکننده، سباستین بش هاوارد (با بازی کریس لوول) در اتاقهای کوچک مهمانسراها شده است. حالا آنها باید به زندگی شبانه و زرقوبرق لاسوگاس عادت کنند.
صرفنظر از قسمت ابتدایی و پایانی، کشتیگیری تا حد زیادی از مرکز توجه خارجشده و به لطف آن، روایتهای دقیقتری برای شخصیتها در نظر گرفته شده است. البته نباید از استعداد جنیفر یوستون در مقام بازیگردان غافل شد. فلاهیو و منش مشترکات ظریفی بین کاراکترها پیدا کردهاند و حالا فرصت رشد برای تکتک آنها فراهم شده است. چری بنگ (با بازی سیدل نوئل) به فکر بچهدار شدن افتاده و در همین حال، دبی مشغول نگهداری از کودک یکسالهاش است. شیلا (با بازی گایل رنکین) با مردی به نام بابی بارنز (کوین کاهون) آشنا شده و این موضوع به اجرای هردوی آنها روی صحنه کمک کرده است. تامی (با بازی کیا استیونز) سعی دارد بیماریهای جسمانی گذشتهاش را شکست دهد و برای مشاوره دادن به دبی جهت حفظ تعادل میان زندگی شخصی و کاریاش پا به صحنه بگذارد.

در این میان روث هنوز درگیر حاشیه است اما حالا هدفی برای خود پیدا کرده. الیسون بری با بازی معصومانه خود کاری میکند که حتی با وجود کارهای بد روث، هنوز هم طرفدار او باشید اما نویسندگان روزبهروز پریشانحالی و آشفتگی بیشتری برای کاراکتر روث خلق میکنند تا تصمیمگیری در مورد او برای مخاطب اجتنابناپذیر باشد. به شکلی مشابه، روث نیز باید تصمیمات مهمی بگیرد: رابطه او با سم و انتخابهایش در حرفه شغلی موضوعاتی هستند که در ادامه فصل باید شفافیت بیشتری پیدا کنند.
با وجود شخصیتپردازی ظریف و پیامهای معنادار، سریال «گلو» باید انسجام بیشتری در داستان ایجاد کند. در یکی از قسمتها شاهد آن هستیم که هر کشتیگیر به یکباره شخصیت جدیدی پیدا میکند. جایی از داستان به کویر سفر میکنیم و در بخشی دیگر گشتوگذار یک پدر و دختر در هالیوود را تماشا میکنیم. داستانهای فرعی سریال نیز کم نیستند؛ از بنیاد خیریه زیرزمینی برای بیماران ایدزی گرفته تا داستانهای ویژه کریسمس. بااینحال، سریال «گلو» هرگز سرگرمی پرنشاط خود را قربانی درام تأثیرگذار نمیکند، البته بالعکس این رابطه نیز صادق است و باید تیم خلاق مجموعه را برای خلق موفق هر دو موضوع تحسین کرد.
سریالهای زیادی به مضامینی همچون نژادپرستی، نابرابری جنسیتی، اختلافات طبقاتی و استانداردهای دوگانه میپردازند اما تعداد معدودی از آنها تأثیرگذار ظاهر میشوند.
تعادل میان جنبههای سرگرمکننده ظاهری و درام تأثیرگذار، در فصول قبلی هم وجود داشت؛ اما اگر بخواهیم در مورد فصل سوم صحبت کنیم، باید بگوییم که این تنها قصه نیست که باعث موفقیت فصل سوم شده است. فصل سوم سریال «گلو» با ویژگیهای منحصربهفرد خود بهعنوان یک سکوی پرتاب مناسب برای قصه عمل میکند؛ سکویی که لحظههایی بانشاط و طنزآمیز خلق میکند. سازندگان این مجموعه علاقهای به پیمودن مسیر دیگر سریالهای تلویزیونی ندارند. آنها ما را با پیچشهای محوری غیرمنتظره خیره میکنند. سریالهای زیادی به مضامینی همچون نژادپرستی، نابرابری جنسیتی، اختلافات طبقاتی و استانداردهای دوگانه میپردازند اما تعداد معدودی از آنها تأثیرگذار ظاهر میشوند و تعداد انگشتشماری راه جدیدی برای تعامل با آنها ارائه میدهند. «گلو» به خوبی از پس چالشها برآمده و اگرچه راهحلی قطعی برای تمام مسائل ارائه نمیدهد اما تمام تلاش خود را میکند.
در اوایل فصل، زمانی که دبی میشنود که لحظهای بزرگ در زندگی پسرش را از دست داده، ترکیب ناراحتی و هیجان روی صورت گیلپین قابلتوجه است. این بازیگر نامزد جایزه امی به شکلی دقیق وضعیت احساسی کاراکترش را بروز میدهد. تکتک این صحنهها در تکامل شخصیت دبی مؤثر هستند و گیلپین به خوبی توانسته از پس نقش برآید. سریال «GLOW» با گذشت زمان بیینده را با جزئیات بیشتری روبرو میسازد و این نیازمند یک تجزیهوتحلیل دقیقتر است. فصل سوم سریال «گلو» از مرز استانداردهای خود عبور کرده و ما را غافلگیر میکند؛ همان رویکری جسورانه همیشگی برای روایتی بیوقفه از یک داستان جذاب.
منبع: Indie Wire