«خروج» قطعاً فیلم مهمیست؛ تصویر یک زمانه. تصویر نزدیکتری حتا از حال امروز فیلمسازش.
«خروج»، یک قهرمان کاریزماتیک دارد. شبیه قهرمانهای وسترن. یک افتتاحیه باشکوه. پیرمردی تکافتاده در مزرعه پنبهاش که هلیکوپتری وارد حریمش میشود. هلیکوپتر رییسجمهور. «پنبه ناز دارد». همه دارایی مرد. بخشیاش از بین میرود برای کمک به رییسجمهور که «جمهور یعنی مردم» و رییسجمهور یعنی رییس مردم. وقتی دیگر، آب شور به پنبهزار میریزند. «یکبار وقتی برای رییسجمهور مشکلی پیش آمد من هرچه در وسعم بود برای او گذاشتم. حالا برای من مشکلی پیش آمده. میخواهم او هم آنچه در وسعش است برای ما بگذارد.» اینها شاکله «خروج» است. آنچه ابراهیم حاتمی کیا را از دل یک داستان واقعی مجاب کرده روی پرده تصویرش کند. جملههای در گیومه نقل به مضمون از دیالوگهای فیلم است.
از روی کاغذ مشخص است که این داستان، چه اجرای سختی خواهد داشت. چهقدر میتواند برای یک فیلم بلند سینمایی، تنه لاغری داشته باشد. اما حاتمیکیا داستانهایی از این کمرمقتر را هم روی پرده تماشایی از کار درآورده. سهگانه اکشن آخرش («چ»، «بادیگارد» و «به وقت شام») نشان داده چه اندازه مشتاق تکنیکهای تازه سینما و جاهطلبیهای اجراییست. چه اندازه مشتاق جلوههای بصری و امکانهای تازهای که به سینمای ایران میدهد. اینجا هم از این سکانسها فراوان داریم. سکانسهایی که بر حضور قهرمان در محور آن استوار است. حضور یگانه فرامرز قریبیان که وقتی با تراکتور وارد خیابانهای تهران میشود، تاریخ سینما سی سال ورق میخورد و تصویر او را سوار بر اسبِ «رد پای گرگ» کیمیایی، به این تصویر تازه گرد پیری بر آن نشسته، وصل میکند. «خروج» اما به کاملی بهترین آثار حاتمیکیا نیست. آن تنه لاغر را معمولاً حاتمیکیا به مدد بازیهای درخشان و اتمسفر صحنه پر میکرد؛ اینجا اما انتخاب سایر بازیگران به اثرش ضربه زده است.

«خروج» زمانی که به پیرمردهای روستا میرسد، ناگهان به یک فیلم تلویزیونی تقلیل پیدا میکند. حتا انگار فیلمساز هم جایی دیگر قطع امید کرده و توانش را روی صحنههای تنهایی و دونفرههای او و زن (پانتهآ پناهیها) گذاشته. حسرت «خروج» همینجاست که اگر دو سه پیشبرنده دیگر میان پیرمردها بازیگرانی در قواره قریبیان بودند، فیلم تازه حاتمیکیا چه اندازه میتوانست یک «اتفاق» در سینمایی باشد که هنوز از جاده و اقلیمهای تازه میترسد. و البته خشم این سالهای فیلمساز که بالاخره به آثارش هم راه پیدا کرد. چه «چ»، چه «بادیگارد» و چه «به وقت شام»، از نظر نگارنده از این آسیب بیرون مانده بودند. حاتمیکیا فریادهاش را بیرون پرده سینما و روی صحنه میزد و فیلمساز درون فیلمش اتفاقاً مصلح بود و پی آرامش. «چمران»ش متهم بود که «چمرانِ بازرگان» است، نه «چمرانِ خمینی». «بادیگارد»ش میخواست محافظ شخصیت نظام باشد، نه شخصیتهای آن؛ و «بهوقت شام»، روایت مظلومیت بچههای ایرانی مقابل خشونت داعش بود و نه روایت خشم ایرانی.
فیلم مادر علی حاتمی ایرانیترین فیلم تاریخ سینمای ایران
بااینحال، اینجا، مناسبات سیاسی و تصویر «دولت علیه مردم»، شعارهای اطرافیان رئیسجمهور و کنایه به مذاکره به شکلی مستقیم راه به اثر پیدا کرده. چیزی که میدانم در این سالها حاتمیکیا مراقب رخ ندادنش بود و حالا، انگار، کار به همانجایی رسیده که روزگاری زمان ساختن «موج مرده» رسیده بود. راستش بیش از هر فیلم دیگری از خالق، «خروج» برای من یادآور «موج مرده» است؛ با همان میزان خشم و همان اندازه افتوخیز. سکانسها و دیالوگهایی دارد که از بهترین سکانسها و دیالوگهای تمام سالهای فیلمسازی حاتمیکیاست (آن فیلم هم چنین بود و هنوز به چند سکانس بسیار اثرگذار در ذهن ماندگار شده) و در مقابل، سکانسهایی دارد بسیار با فاصله از کلاس کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا (آن فیلم هم چنین بود و برای همین حتا میان ده فیلم مهم او هم نامی ازش دیده نمیشود).
«خروج» قطعاً فیلم مهمیست؛ تصویر یک زمانه. تصویر نزدیکتری حتا از حال امروز فیلمسازش. یک فیلم «دوستاره/ خوب» که در ابعاد کارنامه خالقش، پایینتر از «آثار کامل» او قرار میگیرد. مسأله همین است. انتظار ما از مؤثرترین فیلمساز پس از انقلاب خیلی بیش از اینهاست؛ این تصویر را او خودش برای ما ساخته است.

باز هم شاهکاری دیگه از عمو جان ابراهیم سینمای ایران
تصاویر فیلم من رو گاهی بیاد فیلم های وسترن “البته بسی زیباتر و شیرین تر” می انداخت
خدا قوت عمو جان
و چه خروج نا غریبانه ای برای قریبیان در خروج