نقد و بررسی فیلم یک روز خوب One Fine Morning

تنی چند، فرصتی اندک

نقاشانِ جنبش هنری هایپررئالیسم به دنبال دستیابی به شکلی از حقیقت بودند که به شکلی اغراق آلود در جزییات به واقعیت زندگی روزمره وفادار باشند. غایت نقاشی هایپررئالیستی رسیدن به خلوصی بصری است که مخاطب در نگاه اول، تابلوی نقاشی را با یک قطعه عکس اشتباه بگیرد. نقاشان این سبک تاحدی بر عدم دخالت در واقعیت پافشاری می‌کنند که کارشان مکانیکی به نظر می‌رسد. اما در این سبک هنرمندی موفق است که عمق و معنایی به این تقلید جزء به جزء از واقعیت ببخشد.
به نظر می‌رسد خانم میا هانسن لوو فیلمساز محبوب این سال‌های جشنواره‌های رده A جهانی، در فیلم اخیرش به دنبال دستیابی به جنسی از خلوص و حقیقت بوده که تا حد امکان به واقعیت زندگی کسالت‌بار انسان در عصر پسامدرن دست یابد. هانسن لوو در این مسیر هرگونه نشانه‌ای از درام را حذف می‌کند و می‌کوشد نسخه‌ای تا حد امکان نزدیک به واقعیت از زندگی روزمره ارائه کند.

ساندرا (لئا سیدو) زنی میانسال و مجرد در پاریس امروز است. زنی با همه دغدغه‌های ساده و پیش‌پا افتاده‌اش. پدر سالخورده‌ای دارد که حواسش در حال از کار افتادن و خودش در حال اضمحلال و فروپاشی است. دختری ۸ ساله دارد که برای بزرگ کردنش به تنهایی، با مشکلاتی پیش پا افتاده و آشنا مواجه است و این میانه، برای اندکی قابل تحمل کردن زندگی به عشقی گذرا پناه می‌آورد. فیلمساز تمام سعی‌اش را کرده تا عادی‌ترین و ساده‌ترین جنبه‌های زندگی روزمره ساندرا را به تصویر بکشد.

نتیجه فیلمی شده که مثل ملال دائمی چسبیده به روح شخصیت ساندرا، مخاطب نیز با حسی از ملال فیلم را تماشا کند. اما آیا این روش در سینما- که به هرحال نیازمند درام و تنش و کنش‌های گاه اغراق‌آمیز است- جواب می‌دهد؟ پاسخ این است که بله، برخی سینماگران مهم توانسته اند به درجه‌ای از خلوص برسند که ملال واقعی حاکم بر زندگی انسان معاصر را بازتاب دهند. نمونه‌اش یاسوجیرو اوزو فیلمساز نامدار ژاپنی یا آکی کوریسماکی فنلاندی که در این زمینه صاحب سبک اند.

لئا سیدو در فیلم یک روز خوباما میا هانسن لوو در فیلم یک روز خوب نتوانسته به این هدف غایی برسد. فیلمش به رغم بازی درخشان لئا سیدو و برخی سکانس‌های جذاب و دوست‌داشتنی، فاقد کشش لازم برای جلب توجه مخاطب است. فیلمی که با تمام توان تلاش می‌کند بدون حشو و زوائد، نسخه‌ای نزدیک به واقعیت زندگی روزمره نمایش دهد و همین تلاش بیش از اندازه، فیلم را از نفس انداخته است.

یکی از تمهیدات قابل توجه هانسن لوو برای ترسیم موقعیت موجود، استفاده نمادگرایانه از خانه‌ها و فضاهای خصوصی مکان‌هایی است که ساندرا در آنها حضور می‌یابد و آدم‌های محدودی که در زندگی با آنها سروکار دارد. ساندرا اغلب اوقات در فضاهای حداقلی و کوچکی حضور دارد و فرصت ملاقات و همراهی‌اش با نزدیکان هم همواره محدود است. دیدارهایش با کلمان که دل به او باخته، کوتاه است و محدود. فرصت معاشرتش با دخترکش فشرده است و برخوردهایش با پدر ساکن در خانه سالمندان و مادری که با مردی دیگر زندگی می‌کند، گذرا و تکه‌تکه. فیلم با کنار هم نهادن این تکه‌های کوتاه از برخورد ساندرا با کسان و آشنایان، دارد تک افتادگی آزار دهنده این شخصیت را به رخ مخاطب می‌کشد. این نزدیکان اندک در هر دیدار، چاه تنهایی ساندرا را عمیق‌تر می‌سازند.

تنهایی انسان معاصر، از مهم‌ترین دستمایه‌های آثار هنری دستکم در پنجاه شصت سال اخیر است. دورانی که جهان از مدرنیسم به ساحَتِ پست مدرنیسم پاگذاشت و شمایل تازه‌ای از زیست بشری ایجاد کرد. فیلم یک روز خوب نسخه اندیشه میا هانسن لوو، یکی از فیلمسازان مطرح محافل هنری امروز جهان از مفهوم تنهایی است. با دستمایه‌ای محدود: تنی چند و فرصتی اندک.

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

fosil