این نامه عاشقانه استیون اسپیلبرگ به سینما و خانواده‌اش است

معرفی و نقد فیلم خانواده فیبلمن

+ مصاحبه خواندنی با بازیگران و استیون اسپیلبرگ درباره فیلم نیمه اتوبیوگرافیکش

احتمالا هیچ سنیه‌فیلی نیست که فیلم‌های استیون اسپیلبرگ را دوست نداشته باشد. اسپیلبرگ از ئی.‌تی (E.T. the Extra Terrestrial) در سال ۱۹۸۲ تا داستان وست ‌ساید (West Side Story) در سال ۲۰۲۱، مجموعه‌ای از فیلم‌های پرفروش را یکی پس از دیگری به طرفداران خود و مخاطبان جهانی ارائه داده است. اکنون خانواده فیبلمن این فرصت را در اختیار ما قرار می‌دهد که به زندگی یکی از فیلمسازان محبوب هالیوود و آنچه که او را به سمت دنیای جادویی سینما سوق داده است، نگاهی بیندازیم.
این فیلم که به والدین اسپیلبرگ، لی آدلر و آرنولد اسپیلبرگ تقدیم شده است، از یک طرح داستانی سرشار از کشمکش و هیجان و همچنین گروهی از بازیگران برجسته بهره می‌برد. فیلمی که احتمالا نقطه عطفی دیگر در کارنامه فیلمسازی اسپیلبرگ خواهد بود.

خلاصه داستان خانواده فیبلمن

فیلم خانواده فیبلمن The Fabelmans یک داستان بلوغ را روایت می‌کند و احتمالا یکی از شگفت‌انگیزترین فیلم‌های اسپیلبرگ است؛ «پسر جوانی به نام سمی فیبلمن در آریزونای پس از جنگ جهانی دوم بزرگ می‌شود. جایی که او کشف می‌کند و می‌آموزد که چگونه فیلم‌ها قدرت نشان دادن حقیقت را دارند. او با مادرش، زنی هنرمند که همیشه او را تشویق می‌کند و پدرش، یک مهندس کامپیوتر و یک مرد واقع‌بین، و سه خواهر کوچک‌ترش زندگی می‌کند. سمی علی‌رغم همه موانع و مشکلاتی که در این مسیر با آن‌ها روبرو می‌شود شور و اشتیاق فیلمسازی را در زندگی خود زنده نگه می‌دارد…»

این داستان با الهام از سال‌های نوجوانی اسپیلبرگ برداشتی نیمه تخیلی از چگونگی تبدیل شدن او به یک فیلمساز است. داستانی که از طریق یک شخصیت خیالی به نام سمی فیبلمن جان می‌گیرد. این فیلم بسیاری از لحظات زندگی سمی از دوران کودکی و نوجوانی‌اش را به تصویر می‌کشد و به ما نشان می‌دهد که چرا او اینگونه شیفته هنر سینما می‌شود.

 

بازیگران و شخصیت های فیبلمن‌ها

فیلم حماسی و پرشور اسپیلبرگ همانطور که انتظار می‌رفت از گروه بازیگران برجسته‌ای بهره می‌برد. بازیگر جوان و تازه‌وارد گابریل لابل در برجسته‌ترین نقش خود شخصیت ساموئل (یا سمی) فیبلمن را به تصویر کشیده است. البته لابل پیش از این در بازسازی غارتگر بازی کرده بود و اخیرا در سریال ژیگولوی آمریکایی نیز حضور پیدا کرده است. سمی شخصیت اصلی داستان و براساس دوران نوجوانی اسپیلبرگ ساخته شده است.

میشل ویلیامز در نقش میتزی فیبلمن حضور دارد. احتمالا اولین بار نام میشل ویلیامز را در نقش جن در سریال نوجوانانه داوسونز کریک (Dawson’s Creek) شنیده باشید. بازیگری که از آن زمان در فیلم‌های مستقل متعددی از جمله کوهستان بروکبک، ولنتاین غمگین، هفته‌ای که با مریلین گذراندم و وندی و لوسی، هنرنمایی داشته است. ویلیامز که تاکنون برنده ۲ جایزه گلدن گلوب و یک جایزه امی شده علی رغم ۴ بار نامزدی اسکار هنوز موفق به کسب این جایزه نشده است. باید ببینیم که آیا سرانجام بازی او در نقش میتزی فیبلمن، جایزه اسکار را برای او به ارمغان خواهد آورد یا خیر. میتزی مادر سه فرزند و یک پیانیست با استعداد و مهم‌ترین مشوق فرزندش سمی است.

فیلم فیبلمن‌ها با بازی میشل ویلیامز، پل دانو، ست روگن و گابریل لابل

بازیگر نقش فیبلمن کسی نیست جز پل دینو. بازیگری که پیش از حضور بر پرده نقره‌ای سینما کار خود را به عنوان یک بازیگر در برادوی آغاز کرد. دینو برای نقش‌هایش در فیلم‌هایی مانند خون به پا خواهد شد پل توماس اندرسن، میس سان‌شاین کوچولو و عشق و بخشش، جوایز متعددی کسب کرده است. او بارها و بارها ثابت کرده است که می‌تواند نقش‌های متنوعی را به عهده بگیرد. برت فیبلمن، پدر سامی و شوهر میتزی است. او مدام در پی این است که به عنوان یک مهندس کامپیوتر در کار خود پیشرفت کند و علاقه سمی به سینما را بیش‌تر به عنوان یک سرگرمی می‌بیند.

ست روگن آمریکایی-کانادایی که پیش از حضور در فیلم‌هایی مانند خیلی بد (Superbad)، این آخرشه (This Is the End) و همسایه‌ها، به عنوان یک استندآپ کمدین شناخته می‌شد در نقش شخصیت بنی لویی حضور دارد. بنی که اگرچه از لحاظ خونی یک فیبلمن نیست، اما مانند عضوی از این خانواده بنظر می‌رسد.

جولیا باترز شخصیت رگی فیبلمن را به تصویر کشیده است. باترز اگرچه یک بازیگر کودک است اما چند سالی می‌شود که روی پرده سینما حضور دارد. از جمله اینکه او پیش از این با تارانتینو همکاری کرده است. در واقع این نقش او در روزی روزگاری در هالیوود بود که توجه اسپیلبرگ را برای همکاری با او جلب کرد. رگی خواهر دیگر سمی است و براساس خواهر واقعی اسپیلبرگ، آن، خلق شده است. او و خواهر دیگرش علی رغم اینکه نقش کوچکی در فیلم دارند اما در هر یک از فیلم‌های خانگی برادرشان نقش پررنگی دارند.

کیلی کارستن در نقش دومین خواهر کوچک‌تر سمی یعنی ناتالی فیبلمن و سوفیا کوپرا در نقش سومین خواهر کوچک‌تر سمی، لیزا فیبلمن، حضور دارد. ناتالی و لیزا به ترتیب براساس نانسی و سو، خواهران اسپیلبرگ هستند.

متئو زورینا فرانسیس دفورد، آلینا بریس و بردی بوریا، به ترتیب در نقش جوانی سمی، ناتالی و رگی حضور دارند. جاد هیرش، جینی برلین، روبن بارتلت، سام رشنر، اوکس فگلی، کلویی ایست، ایزابل کوسمن، چندلر لاول، گوستاوو اسکوبار، نیکلاس کانتو، کوپر دادسون، گابریل بیتمن، استیون اسمیت، جیمز اوربانیاک، کانر ترینی‌یر، لین فاکتور، گرگ گرانبرگ و یان هوگ، از دیگر بازیگران خانواده فیبلمن هستند.

دیوید لینچ نیز به عنوان یکی از فیلمسازان هم دوره اسپیلبرگ در اولین همکاری خود با او در نقش جان فورد بزرگ در فیلم حضور دارد.

رده‌بندی فیلم های استیون اسپیلبرگ؛ از بدترین تا بهترین

داستان تولید خانواده فیبلمن

اسپیلبرگ از سال ۱۹۹۹ قصد ساخت این پروژه را داشته است. پروژه‌ای حماسی که در آن زمان، من خانه خواهم بود نام داشت. او سال‌ها بعد این پروژه را به واقعیت تبدیل کرد و نام آن را به خانواده فیبلمن تغییر داد. فیلمی که داستان آن از زاویه نگاه یک پسر نوجوان در اواخر دهه ۴۰ و ۵۰ روایت می‌شود. اگرچه داستان خانواده فیبلمن زاییده ذهن اسپیلبرگ است، اما او فیلمنامه را همراه با تونی کوشنر، نمایشنامه‌نویس برنده پولیتزر به نگارش درآورده است.

کوشنر همچنین در پروژه‌های قبلی اسپیلبرگ مانند مونیخ، لینکلن و داستان وست‌ ساید به عنوان فیلمنامه‌نویس همکاری کرده است. تولید اولیه خانواده فیبلمن در اکتبر ۲۰۲۰ و در اواسط کووید جرقه خورد و فیلمبرداری اصلی نیز در ژوئیه همان سال در حالیکه کووید هنوز ادامه داشت، شروع شد. جان ویلیامز همکار قدیمی اسپیلبرگ در بیست و نهمین پروژه مشترکش با او موسیقی متن خانواده فیبلمن را ساخته است.

فیلم خانواده فیبلمن

تریلر خانواده فیبلمن

بجای اینکه درباره جزئیات تریلر خانواده فیبلمن صحبت کنیم فقط شما را به تماشای آن دعوت می‌کنیم. زیرا وقتی چیزی خیلی جادویی بنظر می‌رسد، بهترین کار برخورد بی‌واسطه با خود آن است. بنابراین باید خودتان تریلر را ببینید تا بدانید با چه فیلمی روبرو هستیم. اگر تریلرها باید چکیده‌ای از دنیای فیلم‌ها را به نمایش بگذارند می‌توان گفت که تیزر خانواده فیبلمن این کار را به بهترین شکل انجام می‌دهد.

به بیانی ساده‌تر، این فیلمی است که مطمئنا یک تجربه سینمایی کامل با داستانی تاثیرگذار، روایتی جذاب و بازیگرانی برجسته برای شما به ارمغان می‌آورد. تریلر را ببنید و خودتان را برای سفر شگفت‌انگیز پسر جوانی که دنیا را از دریچه لنز دوربینش به شیوه‌ای جدید می‌بیند، آماده کنید.

 

نظر منتقدان درباره فیلم خانواده فیبلمن

بوستون گلوب | امتیاز: ۱۰۰ از ۱۰۰

اوی هندرسون | این شخصی‌ترین فیلم اسپیلبرگ است. تماشای ادای احترام او به کارگردانانی که گروه دوستانش را در اوایل دهه ۷۰ تشکیل می‌دادند، جذاب است.

آتلانتیک | امتیاز: ۹۵ از ۱۰۰

دیوید سیمز | قصه‌گویی اسپیلبرگ شوخ‌طبعی و ذوق فراوانی دارد و همچنین از یک احساس اندوهناک ناشی از خودآگاهی بهره می‌برد. اسپیلبرگ با تمرکز بر پسری که دوربینی بین خود و جهان قرار می‌دهد، قدرت و محدودیت‌های این زاویه ‌نگاه را بیان می‌کند.

آپروکس | امتیاز: ۸۰ از ۱۰۰

مایک رایان | بعد از دیدن خانواده فیبلمن متوجه می‌شوید که این مرد (اسپیلبرگ) هرگز از فیلم ساختن دست نمی‌کشد. فیلمسازی واقعا زندگی او است. او در اینجا ما را به درون این زندگی دعوت می‌کند که ببینم همه این‌ها چگونه اتفاق افتاد.

مجله اسلنت | امتیاز: ۷۵ از ۱۰۰

کنجی فوجیشیما | خانواده فیبلمن کندوکاوی برانگیزاننده درباره رسانه سینما از سوی یکی از استادان بزرگ آن است.

گلوب اند میل (The Globe and Mail) | امتیاز: ۶۰ از ۱۰۰

بری هرتز | خانواده فیبلمن مجموعه‌ای از لحاظ زیبا و هوشمندانه را شامل می‌شود که همگی با انگیزه‌ای صادقانه و شورانگیز برای سرگرم کردن مخاطب ارائه شده‌اند. چیزی که به امضای اسپیلبرگ تبدیل شده است. اما شما با تماشای تقریبا هر فیلم دیگری از اسپیلبرگ بیش‌تر دباره او خواهید آموخت.

آسوشیتدپرس | امتیاز: ۵۰ از ۱۰۰

مارک کندی | راستش را بخواهید نقطه تمرکز فیلم گاهی نامشخص و مبهم بنظر می‌رسد و کل فیلم اغلب منسجم نیست.

فیلم خانواده فیبلمن

نقد و بررسی فیلم خانواده فیبلمن از سایت راجر ایبرت

| هشدار اسپویل: اینجا به داستان فیلم اشاره می‌شود |

مت زولر سیتس | فیبلمن‌ها یک خانواده یهودی طبقه متوسط هستند که در اواسط قرن بیستم در شهرهای مختلف زندگی می‌کردند. فیلم اسپیلبرگ درباره آن‌ها، بر تضاد بین انگیزه هنری و مسئولیت شخصی و رازهای استعداد و خوشبختی متمرکز است.

رئیس خانواده، میتزی (میشل ویلیامز)، یک پیانیست سابق کنسرت است که یک زن خانه‌دار و معلم پیانو می‌شود. پدر خانواده، برت (پل دینو)، دانشمندی است که برای شرکت‌های فناوری مختلف کار می‌کند و  فیلمبرداری فیلم‌های خانگی را دوست دارد. یک شب، میتزی و برت، پسر ۸ ساله خود سمی را به تماشای اولین تجربه سینمایی‌اش فیلم بزرگ‌ترین نمایش روی زمین (The Greatest Show on Earth) می‌برند. فیلمی که با یک تصادف قطار تماشایی که با مینیاتورها خلق شده بود به پایان می‌رسد. سمی شیفته این سکانس می‌شود و درخواست یک مجموعه قطار می‌کند تا بتواند صحنه تصادف را بازسازی کند. ماجرایی که عصبانیت پدرش را به دنبال می‌آورد، زیرا بنظر پدرش سمی قدر چیزهای خوب را نمی‌داند. مادر به پسرش پیشنهاد می‌دهد که با دوربین پدرش از تصادف قطارها فیلمبرداری کند تا بتواند بجای آسیب رساندن به قطارها تا زمانی که به کل خراب شوند، یک تصادف را بارها و بارها تماشا کند. سمی یک اعجوبه و احتمالا یک نابغه است. میتزی این را از تماشای اولین فیلم پسر و اینکه چگونه از زوایای مختلف برای به تصویر کشیدن تصادف استفاده می‌کند و همچنین شیوه‌ای که از تدوین برای ایجاد تعلیق و طراحی شوخی‌های بصری بهره می‌برد، متوجه می‌شود.

اما این فقط فیلمی درباره شخصی که از قبل در چیزی استعداد دارد و بعد در آن بهتر می‌شود، نیست. خانواده فیبلمن درباره دشواری ازدواج، فرزندپروری و فرزند کسی بودن است. این همچنین درباره معجزه استعداد است. ایده‌ای که نه تنها از طریق سه شخصیت مرکزی فیلم، سمی، میتزی و برت (که به عنوان یک دانشمند و مهندس استعدادی واقعی دارد) بلکه از طریق یک شخصیت فرعی یعنی بنی لویی (ست روگن)، بهترین دوست برت که آنقدر پیرامون‌ آن‌ها است که انگار جزئی از خانواده بنظر می‌رسد، مورد بررسی قرار گرفته است. بدیهی است که میتزی بیش‌تر با بنی تفاهم داشته باشد تا برت که شوهر و پدر خوبی محسوب می‌شود اما در کل شخصیتی بی‌هیجان است. درحالیکه بنی مردی تندرست، صمیمانه، باهوش، شوخ، فروتن و پرانرژی است. او به همان اندازه که برت در علم، سمی در فیلمسازی و میتزی در نوازندگی – تا قبل از آنکه آن را رها کند -، قریحه و شایستگی دارند در همسر و والد بودن استعداد دارد. نگاه کنید که چگونه در طول یک سفر کمپینگ خانوادگی فیبلمن‌ها، برت درباره نحوه آتش درست کردن برای خواهرها روده درازی می‌کند در حالیکه بنی در پس‌زمینه با استفاده از قدرت عضلانی خود درخت کوچکی که میتزی به آن چسبیده است را به عقب می‌کشد و سپس رها می‌کند و بدین ترتیب یک ابزار بازی بداهه می‌سازد. او می‌داند که این خانواده واقعا چه می‌خواهند و به چه نیاز دارند.

پل دانو در فیلم خانواده فیبلمن

عمو بوریس (جاد هیرش)، یک بازیگر سیرک و قصه‌گو، یک شب مسئله استعداد را برای سمی توضیح می‌دهد: افرادی که می‌دانند استعدادی دارند باید به آن متعهد باشند نه اینکه آن را هدر بدهند؛ اما آن‌ها هرچه بیش‌تر خود را وقف آن کنند ممکن است بیش‌تر از عزیزان خود غفلت کنند یا اینکه اینطور احساس کنند (که می‌تواند باعث احساس گناه بشود). کشمکشی که همیشه درون یک هنرمند وجود دارد. سمی از دوران کودکی متوجه می‌شود – یا شاید بطور غزیزی می‌داند – که دوربین را نه فقط برای داستان‌گویی و خلق تصاویر زیبا بلکه برای پیدا کردن دوست، آشتی کردن با دشمنان یا فریب آ‌ن‌ها، اظهار عشق و چیزهایی از این دست می‌توان استفاده کرد. می‌توان با آن به آدم‌ها خود بهتری را که آرزوی تبدیل شدن به آن را دارند نشان داد و یا از آن‌ها در برابر موقعیت‌های دردناک محافظت کرد و در نهایت می‌توان با آن دروغ و حقیقت را به بازی گرفت.

سمی در دوران نوجوانی به بهبود مهارت‌های خود ادامه می‌دهد (با حضور گابریل لابل موشکاف و ظریف در نقش جوانی سمی). او همچنین تجهیزات فیلمسازی بهتری در اختیار می‌گیرد و می‌تواند کارهای بیش‌تری انجام بدهد. هنگامی که او با چند نفر از بچه‌های محله یک وسترن می‌سازد، او با نگاه کردن به سوراخی که کفش پاشنه بلند مادرش روی صفحه نت ایجاد کرده است، متوجه می‌شود که با سوراخ کردن نوارهای فیلم بنظر می‌رسد که تفنگ‌های اسباب‌بازی پسرها مانند یک فیلم واقعی در حال شلیک گلوله هستند. زمانی که سامی یک فیلم جنگ جهانی دوم با حضور رفقای پیشاهنگش کارگردانی می‌کند، یک نشان لیاقت به دست می‌آورد. البته بیش‌تر به این دلیل که او فقط یک تکنسین نیست، بلکه نمایشگری است که شیوه ساخت فیلم‌های مورد علاقه‌اش را به دقت مطالعه کرده است (از جمله مردی که لیبرتی والانس را کشت بزرگ جان فورد که از قضا درباره تنش بین واقعیت و اسطوره است).

سپس برت خانواده را به کالیفرنیا می‌برد. سمی و خواهرانش ظاهرا تنها بچه‌های یهودی مدرسه‌ای هستند که پر از سفیدپوست‌های آنگلوساکسون پروتستان قدبلند و خوشتیپ است که بعضی‌های‌شان سمی را بخاطر میراثش مورد اذیت و آزار قرار می‌دهند. شکافی در خانواده به وجود می‌آید که اگرچه ناشی از استعداد کسی نیست، اما وجوه مختلف توانایی‌ها و استعدادهای اعضای خانواده فیبلمن بر شدت آن می‌افزاید. نتیجه آن لحظات تعلیق‌آمیزی است که شخصیت‌ها باید تصمیم بگیرند که حقیقتی مهم اما آزاردهنده را فاش سازند یا بخاطر آرامش خانواده آن را برای خود نگه‌دارند.

خانواده فیبلمن قبل از آنکه بتواند به داستان افسانه‌ای اسپیلبرگ که در قسمتی از سریال نایت گالری در ۱۹ سالگی جوآن کراوفورد را کارگردانی می‌کند بپردازد، به پایان می‌رسد. اما لحظه‌‌ای به همان اندازه هیجان‌انگیز را جایگزین آن می‌کند؛ ملاقات کوتاه اسپیلبرگ با قهرمانش جان فورد (با حضور کوتاه و استادانه دیوید لینچ). صحنه‌ای که میزان مکالمه فورد با ملاقات‌کننده‌اش تقریبا به اندازه زمانی که تلاش می‌کند سیگارش را روشن کند طول می‌کشد. البته داستان شخصی اسپیلبرگ چیزهای بیش‌تری دارد.

میشل ویلیامز در فیلم خانواده فیبلمن

اما این یک فیلم‌ است و همانطور که کتاب‌ها و نمایش‌نامه‌ها نمی‌توانند همه چیز را دربر بگیرند فیلم‌ها نیز قادر به انجام این کار نیستند. اسپیلبرگ و همکار نویسنده‌اش تونی کوشنر از اشتباه اساسی‌ای که به بسیاری از فیلم‌های زندگینامه‌ای (و خود زندگینامه‌ای‌ها) ضربه می‌زند، اجتناب می‌کنند. در واقع آن دو برخلاف بسیاری از فیلم‌های این ژانر سعی نمی‌کنند هر لحظه‌ای که مردم ممکن است در جای دیگری شنیده باشند را در طول ۲ ساعت فیلم بچپانند. زیرا این مسئله باعث می‌شود که فیلم نتواند روی یک چیز تمرکز کند. کوشنر و اسپیلبرگ، زندگی فیلمساز را به عنوان یک اثر تخیلی اصلاح می‌کنند. این رویکرد به آن‌ها اجازه می‌دهد که همزمان این فکر رایج مخاطبان، «چقدر این‌ها واقعا اتفاق افتاده است» را به بازی بگیرند. همچنین به آن‌ها این امکان را می‌دهد که روی چند رویداد مهم زندگی فیلمساز تمرکز کنند که برای یک فیلم هالیوودی با هدف گسترده‌ترین مخاطبان ممکن از نو مجسم شده‌اند. نتیجه چنین انتخابی این است که همه چیز به سوالات در هم تنیده‌ای گره زده می‌شود که هر مخاطبی می‌تواند با آن‌ها ارتباط برقرار کند. از جمله اینکه خوشبختی را چگونه می‌توان تعریف کرد؟ و آیا دستیابی به آن بدون آسیب رساندن به دیگران ممکن است؟

پاسخ واضحا نه است. تمام شخصیت‌های خانواده فیبلمن را می‌توان به ۳ دسته تقسیم کرد. برخی متوجه می‌شوند که مغموم و بداقبال هستند و تمام تلاش خود را می‌کنند تا وضعیت خود را تغییر بدهند. برخی ناراضی باقی می‌مانند زیرا به اندازه کافی جسور (یا به اندازه کافی بی رحم) نیستند که گام‌های لازم را بردارند. و تعداد کمی از خوش‌اقبال‌ها نگران این موضوع نیستند زیرا از قبل سرخوش و خشنود هستند.

کوشنر و اسپیلبرگ بخش زیادی از این داستان‌ها را در صحنه‌های مستقل با آغاز، میانه و پایان مخصوص به خود – مانند یک نمایش صحنه‌ای – ترسیم می‌کنند. غالب فیلم در برداشت‌های طولانی‌ای روایت می‌شوند که هرگز خودنمایانه بنظر نمی‌رسند، زیرا سبک اسپیلبرگ همیشه در خدمت عمق بخشیدن به شخصیت‌ها و به تصویر کشیدن مضامین است. به عنوان نمونه به صحنه افتتاحیه بیرون سینما نگاه کنید که با سمی نوجوان در وسط کادر به پایان می‌رسد؛ یک خط تقسیم کننده انسانی با پدرش در یک طرف (که درباره سینما از زاویه عکاسی و تداوم دید صحبت می‌کند) و مادرش در طرف دیگر (که به او می‌گوید فیلم‌ها عمدتا درباره احساس‌ها و رویاها هستند).

در پایان، همه چیز به کشف آدم‌ها درباره چیستی خودشان برمی‌گردد. اینکه بفهمند چه کسی هستند و تصیم بگیرند که آیا بطور کامل به مسیری که فکر می‌کنند بیش‌ترین خوشبختی را برایشان به ارمغان می‌آورد متعهد شوند یا خیر. اینکه فیلم این پرسش‌های عمیق را حل نشده باقی می‌گذارد و تمام مسائل فلسفی و زیبایی‌شناختی مرتبط را به شیوه‌ای بازیگوشانه ارائه می‌دهد (نمای پایانی یک شوخی بصری است) آن را به یک تجربه اسپیلبرگی اساسی تبدیل می‌کند. شما فکر می‌کنید که او همه چیز را به شما می‌دهد و همه چیز در معرض دید ما است. اما هرچه بیش‌تر به تماشای آن بنشینید، بیش‌تر متوجه خواهید شد که چه هدایایی در خود محفوظ دارد.

امتیازهای سایت های سینمایی به فیلم خانواده فیبلمن

وبسایت میانگین امتیاز
IMDB ۷.۸ از ۱۰
کاربران متاکریتیک ۷.۲ از ۱۰
منتقدان راتن تومیتوز ۹۱ درصد بر اساس ۲۷۵ نقد
کاربران راتن تومیتوز ۸۲ درصد
منتقدان متاکریتیک ۸۴ درصد براساس ۵۴ نقد

گفت‌وگو با بازیگران و عوامل فیلم

پل دینو: با پارک ژوراسیک اسپیلبرگ عاشق سینما شدم

من مطمئنا آن تجربه متحول‌کننده‌ای که اسپیلبرگ هنگام دیدن بزرگ‌ترین نمایش روی زمین داشته است را تجربه نکرده‌ام. اما یاد می‌آید که در نیویورک به سینما می‌رفتم و هنگامی که چراغ‌ها خاموش می‌شدند و پرده‌ها کنار می‌رفتند، حس انتظار از اتفاقی که قرار است بیفتد من را مجذوب می‌کرد… اما برای کسی که اکنون در سینما فعالیت می‌کند زمانی که نوجوان بودم فیلم‌هایی مانند ترمیناتور ۲ را تماشا می‌کردم و خودم را در آن‌ها نمی‌دیدم. البته من ترمیناتور ۲ را دوست داشتم و اینکه خودم را در آن نمی‌دیدم بیشتر بخاطر این بود که من آن بچه عینکی بودم و قرار نبود آرنولد شوارتزنگر باشم.

یادم می‌آید روزی که پارک ژوراسیک اکران شد مادرم من را از مدرسه بیرون برد، زیرا در شهر ما صف‌های طولانی‌ای برای تماشای فیلم‌ها شکل می‌گرفت. بنابراین برای تماشای برنامه نمایش بعدازظهر پارک ژوراسیک مجبور شدم به مدرسه نروم. این یک خاطره خوب است زیرا احتمالا تنها فیلمی است که برای تماشای آن مدرسه نرفتم… .من هنوز این فیلم را دوست دارم.

میشل ویلیامز: فیلم محبوب من از اسپیلبرگ، امپراتوری خورشید بود

فیلم محبوب من از استیون، امپراتوری خورشید بود. زیرا زمانی که خیلی بچه بودم آن را دیدم و برای آنچه که قرار بود به من نشان داده شود کاملا آماده نبودم. می‌ترسیدم که بچه بدجنسی شوم و اینکه شاید اتفاق بدی برای من و خانواده‌ام رخ بدهد… . این به نوعی شبیه اولین فیلم بزرگسالانه‌ای بود که دیدم.

من همیشه به این ترانه نیل یانگ فکر می‌کنم:«تنها عشق می‌تواند قلبت را بشکند». به همین دلیل این داستانی غم‌انگیز است، زیرا این عشق وجود دارد و متوقف نمی‌شود، بلکه فقط شکل آن تغییر می‌کند. این دو نفر تا زمان درگذشتشان در ۱۰۳ سالگی و ۹۶ سالگی، یک دوستی، یک رابطه و یک عشق بسیار بسیار عمیق را حفظ کردند. بنابراین این فیلم وسط داستان آن‌ها قرار می‌گیرد نه پایان آن.

میشل ویلیامز در فیلم خانواده فیبلمن

گابریل لابل: می‌خواستم بدانم استیون برای ساختن داستان زندگی‌اش به چه چیزی نیاز دارد

من فقط یک ماموریت داشتم. اینکه او را در حد توانم درک کنم. این بدین معنی بود که از او (اسپیلبرگ) در مورد دوران کودکی و پدر و مادرش و روابطی که با خواهرانش داشت و دیدگاهی که نسبت به خودش داشت بپرسم. من می‌خواستم تا جایی که ممکن بود بدانم که او در این زمان از زندگی‌اش چگونه بوده و چه ارتباطی با این شخصیتی که می‌بینیم داشته است. زیرا هر اتفاقی که برای این شخصیت می‌افتد برای استیون نیز رخ داده است. من فقط می‌خواستم بدانم او برای ساختن داستان زندگی‌اش به چه چیزی نیاز دارد.

تونی کوشنر: تصور نمی‌کردم که اسپیلبرگ هرگز به ساخت آن فکر کند

این چهارمین فیلم ما با هم است و همانطور که می‌دانید تک تک آن‌ها کاملا با یک‌دیگر متفاوتند. ۲ فیلم اول، مونیخ و لینکلن بسیار تاریخی و سیاسی بودند، هرچند داستانشان در دوره‌های زمانی بسیار متفاوتی رخ می‌دهد و رویدادهای بسیار متفاوتی را پوشش می‌دهند. اما در نهایت آن‌ها درام‌های تاریخی‌ای بودند که سعی می‌کردند با مسائل بزرگ‌تری دست‌وپنجه نرم کنند. پس از آن داستان وست ساید آمد که یک فیلم متفاوت و موزیکال بود. بنابراین ما هر بار با مجموعه‌ای از چالش‌های متفاوت روبرو بودیم.

در مورد آن فیلم‌ها، استیون مطمئن بود که می‌خواهد آن‌ها را بسازد. در مورد لینکلن از قبل فیلمنامه‌ای موجود بود و او از من خواست که آن را بازنویسی کنم. او مطمئن بود که می‌خواهد لینکلن را بسازد و همچنین مطمئن بود می‌خواهد نسخه جدیدی از داستان وست ساید به تصویر بکشد. او با این ایده‌ها سراغ من آمد. اما خانواده فیبلمن از نگاه من متفاوت است. به این دلیل که سال‌ها او را تحت فشار گذاشتم که تا به انجام آن فکر کند. اول بیش‌تر شبیه یک شوخی بود و من تصور نمی‌کردم که او هرگز به آن فکر کند. ما ۱۹ سال است که با هم کار می‌کنیم و بنابراین از جهتی این پروژه‌ای است که ما با هم به آن رسیدیم، نه کاری که به عنوان یک وظیفه به من محول شده باشد.

خانواده فیبلمن ها

 

استیون اسپیلبرگ: مادرم در زندگی ما نقش یک دوست را داشت

مادرم همیشه خود را پیتر پن می‌نامید. دختر کوچکی که هرگز نمی‌خواست بزرگ شود. او بیش‌تر دوست داشت که در زندگی ما نقش یک دوست را داشته باشد تا مادرمان. او بیش‌تر با ما نه به عنوان یک مادر بلکه مثل یک دوست رفتار می‌کرد.

فقط آنچه را که فیلم به من می‌گفت باور کردم

چیزی که برای من عجیب است این بود که حقیقتی را که چشمانم به من می‌گفت را باور نمی‌کردم. من فقط آنچه را که فیلم به من می‌گفت باور کردم و این برای من درباره خیلی چیزها تبدیل به یک حقیقت شد. اینکه اگر فیلم حقیقت را به من می‌گفت باور می‌کردم که این یک واقعیت است.

من زود گریه می‌کردم اما پدرم اینطور نبود

من زود گریه می‌کردم اما پدرم اینطور نبود. یک بار وقتی بچه بودم او و مادرم دعوای شدیدی با هم داشتند. نیمه‌های شب بود و بیرون تاریک بود. یادم می‌آید صدایی را شنیدم که قبل نشنیده بودم. صدای مردی که گریه می‌کند. اما صدایی زیر و تقریبا غیرطبیعی بود. من قبلا چنین صدایی را نشنیده بودم. بنظر می‌رسید که یک روح در خانه وجود دارد. من از تخت بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم و در آنجا مادرم را دیدم که پدرم را که روی پاهایش خم شده بود را در آغوش گرفته بود. در حالیکه پشتش تکان می‌خورد و به شدت گریه می‌کرد.

این داستان دوباره من و خواهرانم را به هم نزدیک کرد

هیچ وقت آنقدر مضطرب نبودم. من مطمئن بودم که آن‌ها (خواهران کوچک‌تر اسپیلبرگ) آن را دوست دارند زیرا فیلمنامه را دوست داشتند. آن‌ها چندبار سر صحنه فیلمبرداری آمدند و مقداری از جواهرات مادرم را آوردند تا میشل آن‌ها را بپوشد. اما دیدن محصول نهایی با خواندن فیلمنامه متفاوت است. فیلمنامه یک نقشه کلی است. شما نمی‌توانید وارد یک بنای اولیه بشوید و سقفی بالای سر خود داشته باشید… . (تماشای فیلم با خواهرانم) یکی از بهترین لحظاتی بود که در رابطه‌ام با همه آن‌ها داشته‌ام. ما همیشه صمیمی بودیم، اما این داستان دوباره ما را به هم نزدیک کرد. انگار که همه به فینیکس برگشته بودیم. نمی‌خواستم با این فیلم به کسی صدمه بزنم. هیچ شخصیت شروری در آن وجود ندارد. صرفا فقط انتخاب‌هایی وجود دارد و ما بخاطر این انتخاب‌ها آدم‌هایی شروری نیستیم.

 

پوستر فیلم فیبلمن ها

پوستر فیلم خانواده فیبلمن

تماشای فیلم خانواده فیبلمن در فیلیمو

نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

1 دیدگاه
  1. اردشیر می‌نویسد

    سلام. وست ساید که از هزینه اش هپ کم تر فروش رفت چطور میگین پر فروشه ؟ بعد اون شخص پیر که به ونه شون میومد دایی ماددش بود نه عموش چون گفت برادر مادرمه.

fosil