قصه سریال یاغی در آخرین روز تابستان ۱۴۰۱ به پایان رسید و قسمت آخر پخش شد. محمد کارت در نخستین تجربه سریالسازی خود با بهرهگیری از دانش سینمایی توانست سریالی استاندارد و پر مخاطب بسازد که با استفاده از یک داستان پر پیچ و خم و قهرمان محور مخاطبان را با خود همراه کند.
در قسمت آخر یاغی غافلگیری نخست کشته نشدن طلا مطلا به دست رحمان بود. رحمان با وجود آنکه متهم به جنون و بیماری روانی است اما طلا را همچون یک حامی و خواهر میدانست و نسبت به کشتن او دچار شک و تردید شدید شده بود. رحمان با وجود آنکه نسبت به حرفهای برادرش هیچگونه تردیدی ندارد اما با این وجود طلا را نیز شایسته مرگ نمیدانست و دوراهی سخت را با یک تصمیم بزرگ پشت سر گذاشت. رحمان تصمیم گرفت طلا را نکشد و او را به کشور دیگری بفرستد تا زمانی که آبها از آسیاب بیفتد.
جاوید که به سختی توانست خودش را به اتاق مسئول فدراسیون برساند توانست پرده از جنایتهای رحمان و طلا بردارد. جاوید با اینکه میدانست خطر لو دادن رحمان میتواند برای خودش و همتیمیهایش با مرگ همراه باشد اما برای آنکه بهمن به هدفش نرسد با پلیس همراهی کرد و تمامی اتفاقها را به پلیس بینالملل گفت. تصمیم سخت پلیس برای تعقیب رحمان تا تهران برای گیر انداختن هسته اصلی باند مواد مخدر یکی از اتفاقهایی بود که امکان لو رفتن آن تا لحظه پایانی وجود داشت.
جاوید به تمام آنچه در زندگیاش میخواست رسید. او با تلاش و زحمتی که کشید توانست نگاه اطرافیان را به خودش تغییر دهد و در این رهگذر بسیاری از افراد از جمله مادر ابرا را شرمنده خودش کند. جاوید زخمی را روی ابرویش به یادگار نگه داشت تا انگیزهای باشد برای آنهایی که او را بی اصل و نسب میدانستند و اجازه نمیدادند مانند دیگر شهروندان حق حیات و زندگی داشته باشد.
لحظه خواستگاری جاوید از پدر و مادر ابرا در رستورانی در کشوری غریب رویایی بزرگ برای جاوید بود که با پاسخ مثبت خانواده ابرا شیرینی زندگی برایش دو صد چندان شد. جاوید البته باید یک ماموریت مهم را پشت سر بگذارد تا بعد بتواند زندگیاش را در آرامش پیش ببرد.
بهمن یکی از کاراکترهای عجیب و غیرقابل پیشبینی سریال یاغی بود. فردی که هم به دنبال رویاهای جوانیاش در کشتی میگشت و هم سعی میکرد عقدههای فرو خوردهاش را با ثروتاندوزی از راه خلاف و فروش مواد مخدر به ثمر بنشاند. بهمن اما در این مسیر بدشانس بود چون نه دیگر ارج و احترام شاگردانش در کشتی را برای خودش نگه داشت و نه خانواده و عشقی برایش ماند. او اما بیش از هر چیز زمانی چهرهای ناجوانمرد از خودش به نمایش گذاشت که در تعقیب و گریز پلیس اسلحه را روی سر جاوید گذاشت. پسری که تا لحظه آخر کلمه «آقاجون» از دهانش نمیافتاد و هیچگاه گمان نمیکرد بهمن برای رسیدن به هدفش تا این اندازه به انسانیت پشت کند.
جاوید روح و روانش را در کشاکش مرگ و زندگی و در کما جلا داد و با حضور در محله قدیمیاش تمام تلخی گذشته را با شیرینی آینده معامله کند. زندگی جاوید الهام بخش تمام جوانانی است که گمان میکند در آسمان حتی یک ستاره هم ندارند. جاوید ثابت کرد میتوان با دست خالی به جنگ بدیمنیهای زندگی رفت و روی هر دیواری و سدی یک در گذاشت و از مشکلات عبور کرد. سریال یاغی بیش از هر چیزی این نکته را برای مخاطب متذکر شد که میتوان به تمامی حرفهای منفی که امکان زندگی را از انسان میگیرد پشت پا زد و از نشدنها زندگی ساخت.
من از فیلمهای ایرانی خوشم نمیاد چون هیچ وقت پایان فیلمشان به خوبی و خوشی تمام نمیشه. و در ضمن در آخر فیلمهای ایرانی مجازات هیچ گناهکاری یا درستکاری به فرهنگ و اعتقاد ملی مردم ایرانی که باورشان دارند به پایان نمیرسه.
من از فیلمهای ایرانی خوشم نمیاد چون هیچ وقت پایان فیلمشان به خوبی و خوشی تمام نمیشه. و در ضمن در آخر فیلمهای ایرانی مجازات هیچ گناهکاری یا درستکاری به فرهنگ و اعتقاد مردم ایرانی که باورشان دادند به پایان نمیرسه.
سلام چرا عکس ها و پوستر قسمت آخر منتشر نمیشه لطفاً بزارید.
سلام
بسیار پیگیری کردیم. ولی هارد دچار مشکل شده و ارسال نشده.
بهمن و طلا مستحق اینچنین به لجن کشیدن نبودند و جاوید و ابرا کوچولو هم مستحق قهرمان شدن در آخر این سریال نبودند و روحیه جوانمردی یعنی نمک شناسی نه نمک نشناسی …
سریال قشنگی بود ولی دلم میخواست ادامه اش را هم تهیه میکردن یعنی خوشبختی جاوید هم نمایش داده میشد بهتر بود