واقعیتهایی که به سینما تبدیل نمیشوند
برای هالیوود و سینمای آمریکا که در طول سالها همواره روایتهای جذاب و درامهای پرکششی از زندگی واقعی شخصیتهای مختلف را پیش چشمان ما گشوده است، مواجهه با فیلم اتوبیوگرافیک پدر روحانی استو، یک ناامیدی و سرخوردگی تمام عیار است. حضور مارک والبرگ بهعنوان یکی از مطرحترین بازیگران هالیوود در جایگاه تهیهکننده و سرمایهگذار فیلم، کنجکاویهای بسیاری را برای تماشای چنین اثری پیش از اکران آن فراهم آورده بود. بخصوص آنکه شنیده میشد مارک والبرگ، آنقدر شیفته فیلمنامه و تولید این اثر شده است که حاضر شده در شش هفته، ۱۴ کیلو به وزن خود اضافه کرده تا بتواند در بخش انتهایی این درام زندگینامهای ایفای نقش کند.
حضور مل گیبسن (با کولهباری از بازیهای بهیاد ماندنیاش در آثار تاریخی و امروزی) در قالب پدر لاابالی و بیمسئولیت مارک والبرگ، نکته دیگری بود که هر علاقمندی را برای تماشای رویارویی این دو بازیگر بزرگ مشتاق میکرد. اما شاید دلهره اساسی با شنیدن نام روزالیند راس به عنوان کارگردان بود که به قلب و جان مخاطبان پیگیر سینما راه پیدا کرد.
فیلم پدر روحانی استو را میتوانست به یکی از محبوبترین آثار تولیدی تاریخ سینما تبدیل کند اما ظاهرا با شیفتگی بیش از حد فیلمساز نسبت به محتوا و پیام درونی اثر، تبدیل به فیلمی کسالتبار شده است که به جای داستانگویی و درگیرکردن تماشاگر با درونیات کاراکتر محوریاش، به شکلی افراطی به شعارهایی روی میآورد که قرار است محتوای مورد نظر فیلمساز را به دمدستیترین شکل به تماشاگر اعلام کند
غریبهای که هیچ فیلم بلندی در کارنامه کاریاش دیده نمیشد و بی هیچ سابقهای از فیلمسازی ظاهرا مهمترین اعتبارش را از مل گیبسن و زندگی کردن در کنار او گرفته بود. حالا او برای کارگردانی یکی از جذابترین و حساسیتبرانگیزترین پروژههای سینمایی انتخاب شده بود و همین امر باعث میشد بسیاری، پروژه دلخواه مارک والبرگ را نه یک تولید حرفهای استودیویی، که یک پروژه رفاقتی از جنس روابط همدلانهای بدانند که قرار است در این میان همسر جدید مل گیبسن هم اولین تجربیات فیلمسازی خودش را از سر بگذراند.
دست گذاشتن بر روی یکی از دراماتیکترین کاراکترهای واقعی سالهای اخیر که زندگی پرفراز و نشیبی داشته و مسیر جالب و پر اتفاقی را هم از سر گذرانده است، با اتکا به زمینههای مذهبی موجود در داستان و تمرکزی که بر روی مفهوم خانواده داشته است، فیلم پدر روحانی استو را میتوانست به یکی از محبوبترین آثار تولیدی تاریخ سینما تبدیل کند اما ظاهرا با شیفتگی بیش از حد فیلمساز نسبت به محتوا و پیام درونی اثر، تبدیل به فیلمی کسالتبار شده است که به جای داستانگویی و درگیرکردن تماشاگر با درونیات کاراکتر محوریاش، به شکلی افراطی به شعارهایی روی میآورد که قرار است محتوای مورد نظر فیلمساز را به دمدستیترین شکل به تماشاگر اعلام کند.
فیلمهای موسوم به اتوبیوگرافیک که قرار است سرگذشت پر فراز و نشیب کاراکتر اصلی را برای تماشاگر روایت کند، زمانی میتوانند از پله موفقیت عبور کرده و تماشاگر را با خود همراه سازند که با اتکا به شخصیتهای فرعی و چینش حوادثی که در مسیر رشد و یا سقوط کاراکتر اصلی ما نقش تعیین کنندهای بازی میکنند، از طرف نویسنده و کارگردان پرداختی هوشمندانه داشته باشد. این به آن معنا است که رابطه استو (مارک والبرگ) با مادرش، نوع ارتباطش با پدری که آنها را رها کرده است (مل گیبسن)، رابطه عاشقانهاش با دختری مهاجر و مذهبی، تلاش ناقص و نه چندان پیگیرانهاش برای بازیگر شدن در هالیوود، تاثیر مبهم و ناروشنی که از سایه مرگ برادرش بر زندگی آنها افتاده و حادثهای که انگیزه چندان متقاعد کنندهای برای تغییر هویت ناگهانی او برای پوشیدن ردای کشیشی به مخاطب ارائه نمیدهد، همه و همه باعث شده که آن وجه مهم و اساسی فیلم پرتره یا اتوبیوگرافیک بودن اثر آسیب دیده و تماشاگر ارتباط چندانی با آن برقرار نکند.
به نظر میرسد نویسنده و کارگردان آنقدر شیفته ایده دو خطی فیلم شده است که از پایهریزی داستانی جذاب و پر کشش که بتواند سیر تحول شخصیتی کاراکتر اصلی را برای تماشاگر ملموس نماید غافل شده است.
روزالیند راس بعنوان نویسنده و کارگردان فیلم پدر روحانی استو، با دوری کردن از شیوه داستانگویی کلاسیک، به مجموعهای از داستانکها و خرده پیرنگها روی آورده که هر کدام از آنها قرار است واقعهای مهم و یا تاثیرگذار از زندگی واقعی استوارت لانگ را از کودکی و علاقهاش به موسیقی تا دوران جوانی و مسابقات بوکس و بیماری و علاقهاش به دختری جوان را بازگویی کند؛ اما چیزی که در این میان غایب به نظر میرسد، سلسله رویدادهایی است که بتواند انگیزههای درونی استوارت لانگ و دیگر شخصیتهای موثر در زندگی او را برای ما آشکار سازد.
اینکه چگونه یک پدر لاابالی که به مشروب اعتیاد داشته و خانوادهاش را ترک کرده (و حتی هنگام تصادف شدید پسرش دلسوزی پدرانه چندانی از خود نشان نمیدهد)، به یکباره و در طی یک سخنرانی متحول شده به دنبال ترک اعتیاد رفته و نقش حامی پسر و خانوادهاش را بازی میکند، از آن دست سوالهایی است که فیلمساز جواب متقاعد کنندهای به آنها نمیدهد.
ضعف در پرداخت شخصیتهای فرعی و استفاده از مفاهیم مذهبی که در بسیاری اوقات حالتی سطحی و شعارگونه پیدا میکنند کارکرد موثری در درام درونی اثر پیدا نمیکنند. نگاه کنید به فصل حضور مردی ناشناس در کافه که همچون مسیح، آینده استو را پیش بینی کرده و به او هشدار میدهد و تحول او را باعث میشود. حتی تلاش فیلمساز برای نمایش تاثیرات اجتماعی سخنرانیهای استو در قالب پدر روحانی هم با بسنده کردن به نمایش کوتاه حضور او در زندان و کلیسا ابتر باقی میماند و در ادامه، سکانس صف کشیدن مردم در جلوی بیمارستان هم تاثیر چندانی بر مخاطب نمیگذارد.
به نظر میرسد مارک والبرگ علیرغم شیفتگی بی حد و حصری که برای تولید فیلم پدر روحانی استو از خود نشان داده، حساسیت و توجه چندانی به انتخاب عوامل مهم تولید (بهخصوص نویسنده و کارگردان) نکرده و همین آسیب زیادی به یکی از بهترین ایدهها برای تولید یک فیلم ماندگار وارد ساخته است.