گذشته تنها نقطه عطف داستانی سریال یاغی است. گذشته آدمها با آن چیزی که امروز از آن میبینیم متفاوت است. انسانها با همه فراز و نشیبهایشان امروز روبروی ما مینشینند و تنها با ظاهرشان قضاوت میشوند. کسی خطوط روی پیشانی و تعداد موهای سفید را نمیشمارد. کسی با خودش نمیگوید غم عمیق درون نگاه یک فرد از چیست. چرا دیگر کسی با تمام وجود نمیخندد. خندهها و غمها همگی نشانی از گذشته دارند. ما در این دنیا وابسته به جهانی هستیم که در آن رشد کردیم. به سختی میتوانیم از آن جدا شویم. شخصیت و منش و قضاوتهایمان وابسته به اتمسفری است که در آن رشد کردیم. برای همین اسیقلک با تمام دک و پز و برو و بیا از یک جایی به بعد دیگر نمیتواند خطرناک باشد. دیگر بالاتر از یک مرزی نمیتواند پا بگذارد و برای بسیاری از کارها کوچک است. در قسمت هفتم سریال یاغی به وضوح معلوم شد آن مرد هیکل گنده و بزن بهادر محله لیانشانپو وقتی پای زور بیشتر درمیان باشد تسلیم است و دستانش بالا است. اسی قلک بیشتر از چند تا تیزی و چاقو نمیتواند در دعواها استفاده کند. جرمهایی مانند اسیدپاشی و اسلحه کشیدن دیگر در فضای ذهنی او شکل نگرفته است. همانطور که مرد قمارباز با آن همه دبدبه و کبکبه تنها پای میز بیلیارد است که، شاخ و شانه میکشد و وقتی حرف از انتقام میشود تا مدتها در آن مکان آفتابی نمیشود.
اسی قلک بیشتر از چند تا تیزی و چاقو نمیتواند در دعواها استفاده کند. جرمهایی مانند اسیدپاشی و اسلحه کشیدن دیگر در فضای ذهنی او شکل نگرفته است. همانطور که مرد قمارباز با آن همه دبدبه و کبکبه تنها پای میز بیلیارد است که، شاخ و شانه میکشد و وقتی حرف از انتقام میشود تا مدتها در آن مکان آفتابی نمیشود
در چنین جهانی که هر کسی خیلی سخت میتواند از گذشته خود دور شود و هر از گاهی عفریت شوم و سیاه زندگی روی خودش را نشان میدهد؛ بهمن سعی میکند از گذشته پر از تلخی و سیاهی جدا شده و به زندگی آرامش خدشهای وارد نشود. او حالا با یک مصیبت بزرگتر روبرو است و آن هم تهدیدی است که تا مرز خصوصیترین اجزای زندگیاش هم نفوذ کرده است.
فیلمنامه یاغی با پرهیز از خردهروایتها سعی میکند بر اساس یک خط مستقیم داستان شخصیتهایش را تعریف کند. هیچکدام از آدمها به چیزی غیر از آنچه که به رشد شخصیت اصلی کمک میکند؛ فکر نمیکنند. فیلمساز با تمرکز روی شکلگیری شخصیت جاوید تلاش میکند با هر اتفاقی نوجوان عاشق کشتی جنوب شهری را به جهانی جدید و آدمهای جدید وارد کند. در این شرایط تنها چیزی که جاوید را همراهی میکند یک علامت تعجب بزرگ در برابر هر رخداد است. او تا پیش از این تنها چالش زندگیاش یافتن شناسنامه بود و ازدواج کردن با دختری که دوستش دارد. اما حالا با شرایطی روبهرو است که قهرمان پوشالی محل جلوی چشمانش به گریه میافتد و خار و حقیر میشود. جاوید در مرحله گذاری از رشد شخصیت است که در یک سو بهمن را میبیند که به عنوان یک مرد ایدهئال توانسته است از گذشته تلخ خود گذر کرده و به یک انسان حامی تبدیل شود و از طرف دیگر اسی قلک را میبیند که جهانش وابسته به دستگاه کارتخوانش است و همه چیز را با متر و معیار پول میسنجد. در چنین جهانی جاوید سعی میکند تابع فردی باشد که اگرچه پیش چشمانش صحبت از گذشته پر از خلاف میکند اما دنیای زیبایی روبرویش تدارک دیده که تمام تلخی گذشته را از میان بر میدارد.
تاثیر استفاده از فضای داستانی کتاب سالتو در خلق فیلمنامه یاغی این حسن را دارد که میتوان شخصیتهای درون قصه را با تمام مولفههای شخصیتپردازی به خوبی درک کرد. هیچ یک از شخصیتهای درون قصه یاغی تا اینجای کار مجهول و بدون کارکرد نیستند. تمامی آنها تاثیری بر شکلگیری شخصیت اصلی دارند و از این رو میتوان گفت غنای ادبیات به خوبی میتواند به رشد شخصیتپردازی در فیلمها و سریالهای ایرانی کمک کند.
هر چند شخصیتهای داستان یاغی با رمان سالتو تفاوتهای بنیادین دارد و گاه خلق برخی از شخصیتها از جمله عاطی و ابرا و .. همگی از قلم و فکر فیلمنامهنویسان سریال تراوش کرده است اما یاغی تمام اصالت خودش را از عنصری به نام حضور به موقع درام در یک داستان خطی میبرد. جایی که کلمهها دیگر توان یاری ندارند دوربین به سراغ خلق لحظهها میرود. معجزه یاغی درست از همین جا آغاز میشود.
غیر از قسمتی که با رمان سالتو مقایسه کوتاهی شد باقی انچه گفته شد ،توضیح واضحات بود. داستان اسی قلک و بهمن، تقابل ذات خوب و بد ادمهاست. تقابل محیطی است که در انجا رشد کردن. تاًثیری که محیط، بر ادمها و مسیر زندگیشون میذاره داستان لایه لایه است و در هر قسمت، لایه ها کنار زده می شوند تا بیننده را با خودش به عمیق ترین لایه ها برده و بالاخره حقیقت فاش شود.
بهترین سریال ایرانی که تا حالا دیدم احسنت👏