برف همیشه در قاب دوربینهای سینمایی زیباست. از طرفی فضای برفی هم همیشه مستعد بروز اتفاقات دراماتیک است و سینما هم از درام جدا نیست. به همین مناسبت سری زدهایم به بهترین فیلمهایی که در فضای سرد و برفی ساخته شدهاند تا در این روزهای سرد، یک فنجان نوشیدنی داغ در دست بگیرید، بنشینید پای صفحههای نمایش و محو قصههای درجهیکی در بستر برف و سرما شوید.
فیلم فارگو | ۱۹۹۶ | Fargo
از همان تیتراژ ابتدای فیلم میفهمیم که قرار است ۱۰۰ دقیقه را در شهری یخزده و برفی به نام «فارگو» در ایالت شمالی «داکوتای شمالی» سپری کنیم. هرچقدر فضای شهر سرد است، اتمسفر این فیلم برفی بینظیر برادران کوئن گرم و گیراست.
یک داستان جنایی عجیب با شخصیتهایی عجیبتر که مثل همیشه با طنز سیاه و خشونت عریان و در عین حال مضحک مختص کوئنها روایت میشود. اگر جزء عشاق پرتعداد این شاهکار باشید، محال است با دیدن برف و سرمای شدید یاد این نوآر سفید و دوستداشتنی نیفتید.
فیلم موجود | ۱۹۸۲ | The Thing
کارکنان پایگاه تحقیقاتی آمریکایی در قطب جنوب، با گونهای موجود فضایی روبرو میشوند که مثل انگل بدن موجودات زنده دیگر را آلوده میکند و در آن پنهان میشود و زمانی که لو میرود، قربانیان خود را تبدیل به کالبدی ترسناک و خونخوار میکند.
عالیجناب «جان کارپنتر» سلطان سینمای وحشت اینبار یک داستان وحشتناک را در دل فضایی سرد و پربرف روایت کرده تا دل شیفتگان سینمای وحشت را با سرما گرم کند. فیلم در سالهای نخست ساختش با بیمهری مواجه و به تقلید از فیلم «بیگانه» ساخته «ریدلی اسکات» متهم شد، اما به مرور ارزشهایش را به منتقدان نشان داد و حالا جزو فیلمهای کالت ترسناک تاریخ سینماست.
فیلم درخشش | ۱۹۸۰ | The Shining
در هر فهرستی با هر مضمونی، «درخشش» جایگاه درخشانی را به خودش اختصاص داده است.
احتمالا همه میدانید که یکی از چیرهدستترین کارگردانان تاریخ سینما (استنلی کوبریک)، کتاب یکی از بهترین نویسندگان معاصر آمریکا (استیفن کینگ) را منبع اقتباس قرار داده تا سیر مجنون شدن نویسندهای را که همراه با همسر و پسرش به یک هتل تعطیل در یک منطقه کوهستانی پر از برف کوچ کرده، روایت کند.
اکثر نماهای فیلم درونی است، اما دقایق حساس پایانی آن یکسره در برف میگذرد و امان از آخرین پلانی که از «جک نیکلسون» در فیلم میبینیم!
فیلم هشت نفرتانگیز | ۲۰۱۵ | The Hateful Eight
شاید جزو سه فیلم برتر «تارانتینو» هم نباشد، اما یکی از بهترین وسترنهای معاصر است و مثل تمام فیلمهای استاد این توانایی را دارد که سه ساعت سر مخاطبش را (اینبار در فضایی سرد و برفی) گرم کند.
فیلم پر از ارجاع است. از ارجاع به «موجود» جان کارپنتر بگیرید تا ادای دین به رمان «ده سرخپوست کوچک» آگاتا کریستی. یک حماسه طولانی و غیرکسلکننده که نشان میدهد تارانتینو چقدر در دیالوگنویسی، انتخاب بازیگر و بازیگردانی خبره و متبحر است. فیلم را میتوان ویترینی از تمام مهارتهای تارانتینو در نویسندگی و کارگردانی دانست.
فیلم یک نقشه ساده | ۱۹۹۸ | A Simple Plan
در طول این سالها اسم این فیلم درجهیک و مهجور را شنیدهاید؟ این نئونوآر جنایی و دلهرهآور «سم ریمی» شاهکار کوچک و ازیادرفتهای است درباره چند آدم که پول هنگفتی را در یک هواپیمای سقوطکرده پیدا میکنند.
فیلم شاید به لحاظ مضمونی تاثیرپذیرفته از «فارگو» باشد (از قضا کارگردانان دو فیلم هم رفاقتی دیرینه باهم داشتهاند)، اما هرگز زیر سایه فارگو نیست. «ریمی» هم مثل کوئنها به ما نشان میدهد که «پول» چگونه میتواند در حداقل زمان ممکن، انسان را به موجودی خشن و جنایتکار تبدیل کند.
فیلم برفشکن | ۲۰۱۳ | Snowpiercer
یک اکشن علمی-تخیلی آخرالزمانی به کارگردانی «بونگ جو-هو»ی کرهای که محصول کره جنوبی هم هست. فیلم که براساس یک رمان گرافیکی فرانسوی ساخته شده، روایتگر قطار برفشکنی است که در پی وقوع یک عصر یخبندان جدید در کره زمین، قرار است آخرین بازماندگان بشر را با خودش حمل کند.
ترکیب مضمون اخلاقی فیلم با کارگردانی خوب و جلوههای بصری عالی فیلم باعث شده تا «برفشکن» را یکی از بهترین فیلمهای برفی تاریخ سینما قلمداد کنیم.
فیلم بیخوابی | ۲۰۰۲ | Insomnia
شاید ندانید که این تریلر بهیادماندنی «کریستوفر نولان»، بازسازی یک فیلم نروژی با همین نام است که سال ۱۹۹۷ ساخته شده. هر دو فیلم به شکل شگفتانگیزی خوباند و به نظرم حتی نسخه نروژی (به کارگردانی «اریک شولدبرگ») بکرتر و غافلگیرکنندهتر است، اما نمیتوان منکر پختگی بیشتر فیلم نولان و امتیاز برجسته آن شد: حضور آل پاچینو.
کارآگاهی که برای رسیدگی به یک پرونده جنایی وارد یک منطقه قطبی شده، به خاطر طولانی بودن روزها در این منطقه دچار بیخوابی و مشکلات روانی میشود و قاتل پرونده نیز بازی روانی پیچیدهای با او آغاز میکند.
فیلم کریسمس سیاه | ۱۹۷۴ | Black Christmas
بازسازی اخیر از «کریسمس سیاه» یک نسخه لوس امروزیشده است که هیچ نشانی از فیلم قبراق و موثر «باب کلارک» ندارد. در شب کریسمس، یک قاتل زنجیرهای شروع میکند به تعقیب کردن و قتل زنان جوان.
کریسمس سیاه یک فیلم پیشروست. شاید بتوان آن را پایهگذار ژانر «اسلشر» در تاریخ سینما دانست. باب کلارک در این فیلم تکنیکهایی را ابداع کرد (مثل تبدیل کردن دوربین به نمای نقطهنظر قاتل) که بعدها به صورت گسترده در فیلمهای ترسناک مطرح دیگر مثل «هالووین» هم مورد تقلید و استفاده قرار گرفت.
فیلم میزری | ۱۹۹۰ | Misery
اقتباسی دیگر از یکی از رمانهای برجسته «استیفن کینگ». داستانی عجیب درباره یک هوادار که نویسنده مورد علاقهاش را ربوده و او را مجبور میکند که داستانی بنویسد.
بازی «کتی بیتس» در فیلم چنان تاثیرگذار بود که یک جایزه اسکار برایش گذاشتند کنار تا «میزری» به تنها فیلم اقتباسی از داستانهای کینگ تبدیل شود که جایزه اسکار برده. (درست خواندید، حتی فیلم «رهایی از شاوشنک» هم علیرغم نامزدی در هفت رشته اصلی اسکار، هیچ جایزهای نبرد، چون رقبای سرسختی مانند «فارست گامپ» و «پالپ فیکشن» داشت.)
برعکس فیلم «درخشش» که کینگ دل خوشی از آن نداشت، «میزری» یکی از آثاری است که جناب نویسنده آن را یکی از بهترین اقتباسها از روی آثارش میداند.
فیلم بازگشته / از گور برخاسته | ۲۰۱۵ | The Revenant
تصور کنید یک کارگردان کرهای (پارک چان-ووک) این فیلم را میساخت و نقش اصلیاش را میداد به «ساموئل الجکسون». این اتفاق قرار بود بیفتد، اما خوشبختانه پروژه به «آلخاندرو گونزالس ایناریتو» رسید تا او «دیکاپریو» را به عنوان ستاره این وسترن متجدد برگزیند و اولین و تنها جایزه اسکار دیکاپریو نصیبش شود.
داستان فیلم در مورد یک گروه شکارچی سفید پوست است که تحت سرپرستی یک تاجر پوست در قرن نوزدهم به شکار میروند. اما به علت دزدیده شدن یک دختر سرخپوست توسط دو مرد سفیدپوست، با حمله مرگبار سرخپوستهای خشمگین روبرو میشوند. کارگردانی این فیلم سترگ باعث شد تا اسکار بهترین کارگردانی نصیب «ایناریتو» شود و او دومین مجسمه طلاییاش را به خانه ببرد.