چهره پرنسس دایانا با آن موهای کوتاه بور که به شکلی جادویی، مرتب و یکطرفه روی پیشانیاش ایستاده، با صورتی ریز و چشمانی درشت و نگاهی توام با خجالت، که در کت و دامنی ساده برای طرفدارانش دست تکان میدهد و لبخند میزند، تصویری معروف، ماندگار و افسانهای حتی برای مایی است که احتمالا فقط بعد از مرگش با او آشنا شدهایم؛ آن هم از طریق قاب تلویزیون خودمان، در گزارشی که به شرح فرار او از کاخ باکینگهام و پشتپا زدنش به تمام شکوه و عظمت زندگی سلطنتی میپرداخت و از او شهیدی اسطورهای و محبوب میساخت. زنی دوستداشتنی و کاریزماتیک که با ترک خانواده همسرش کاری بسیار بزرگ انجام داد. فیلم اسپنسر روایت نزدیک همین زن است.
فیلم اسپنسر فیلمی درباره این اسطوره محبوب است. فیلمی که «پابلو لارن» کارگردان شیلیاییاش با داستانی تخیلی، ضمن نزدیک شدن به پرنسس دایانا ترسها، کابوسها، ناامیدیها و توهمات او را به تصویر میکشد. پرترهای که تنها سه روز از زندگی او که منتهی به ترک قصر سلطنتی شد را نشان میدهد و به لحاظ حسی، مخاطب را در مسیری قرار میدهد که نهتنها با دایانا همراه و همدل شود که تنها انتخاب موجود برای نجات از این وضعیت را همان تصمیم او یعنی ترک خاندان و کاخ سلطنتی بداند.
کارگردان موفق میشود با نمایش تعدد مراسم، تعویض مکرر لباسها، تکرار افسردهکننده فهرست انواع و اقسام غذاها در منوی ثابت و… مخاطب را به کارتارسیسی همدلانه برساند و او را از سنتهای دیکتاتورمنشانه و غیرانسانی خاندان سلطنتی بریتانیا دچار دلزدگی و حتی نفرت کند. حسی که با بازی خوب کریستین استوارت کامل شده است
طراحی و کارگردانی مود و فضای کلی اسپنسر به گونهای است که بیننده دچار همان دلزدگی و خفقانی شود که دایانا به آن مبتلاست. احساس ترس و سرمایی که از همان سکانس ابتدایی فیلم شکل میگیرد. موقعیت ساده تحویل مواد غذایی به آشپزخانه رستوران، طوری تصویر شده که انگار با وضعیتی جنگی و امنیتی روبهروییم. سکانسی عجیب در فضایی شبهایزوله، سرد و ساکت که حال و هوا و موتیف کلی فیلم را به شکلی میسازد تا تمام جزئیات در خدمت انتقال همین حس و مفهوم قرار بگیرند؛ خفقان، سرما و استبداد.
با اعلام وضعیت امن، سربازانی منظم و عصا قورتداده، بهخط وارد فضایی میشوند که بعدتر میفهمیم آشپزخانه است. جعبههای مهمات را روی میزهای استیل خالی و تمیز قرار میدهند و سپس با احترام نظامی موقعیت را ترک میکنند تا از پس آنها، افرادی سپیدپوش با همان نظم و ترتیب مجددا وارد سالن شوند. با عبور از تابلوی سردر آشپزخانه کاخ «ساندرینگهام» -که هشدار میدهد: «سروصدا را به حداقل برسانید. آنها میتوانند شما را بشنوند»- و قرار گرفتن افراد سر جای خود (حتی سرآشپز هم زیردستانش را با همین عنوان خطاب میکند؛ «افراد»)، تنها وقتی در جعبهها باز میشود، با دیدن محتویات غذایی درونشان میفهمیم که اینجا آشپزخانه است. اما تاثیر این سکانس با فضای نظامیاش چنان عمیق است که مخاطب را تا دقایقی بعد، همچنان در حال و هوای جنگی و امنیتی نگه میدارد.
طراحی صحنه و لباس فیلم اسپنسر هم در خدمت القای این سردی و خشکی نظامی قرار میگیرد. وضعیتی که دایانا را به مرز فروپاشی روانی رسانده. در تمام دقایق فیلم، دایانا و فرزندانش از سرمایی حرف میزنند که بر آنها تحمیل شده است. دمای اتاقها را بالا نمیبرند، چون قانون کاخ به آنها چنین اجازهای نمیدهد. آن هم در حالی که لباسهایی که به تن دارند، بعضا نازک و اندک است و احساس یخزدگی را بیشتر منتقل میکند. فضای مهآلود و خالی و درختان لخت زمستانی هم علاوه بر نمایش وضعیت ذهنی مبهم دایانا، بیرحمی این سرمای اجتنابناپذیر را شدت میبخشد. انتخاب نماها و قاببندیهای درست و دقیق فیلمبردار (کلر ماترون) نیز اختناق حاکم بر فضا را تکمیل میکند تا شرایط بیرونی و درونی پرنسس را هرچه دقیقتر احساس کنیم و آشفتگی روحی و نفرتش از خاندان سلطنتی برایمان قابل درک شود.
همه چیز درباره فیلم اسپنسر SPENCER
فیلم اسپنسر با ساختار استعاریاش در تمام موقعیتها، دیالوگها و نماها، شناخت مخاطب از شرایط دایانا و زندگی سلطنتی را عمیقتر و تلختر میکند. اینجا خانهای است که گذشته و حال در آن یکی شده و آینده برایش معنایی ندارد. فیلمنامهنویس هم که تمام و کمال در سمت اسطورهاش ایستاده، علاوه بر نمایش اتفاقات بیرونی، ذهنیات بعضا مالیخولیایی دایانا را هم به تصویر میکشد تا حجم افسردگی و موقعیتهای ناراحتکننده اجباری به قدری زیاد شود که زمان سینمایی، بسیار طولانیتر از بازه زمانی واقعی فیلم (۳ روز) به نظر برسد. تعدد مراسم، تعویض مکرر لباسها، تکرار افسردهکننده فهرست انواع و اقسام غذاها در منوی ثابت و… همه و همه در کنار هم پوچی و ملالی میسازند که بیننده را همچون دایانا دچار احساس خفگی و افسردگی میکند. به این ترتیب کارگردان موفق میشود مخاطب را به کارتارسیسی همدلانه برساند و او را از سنتهای دیکتاتورمنشانه و غیرانسانی خاندان سلطنتی بریتانیا دچار دلزدگی و حتی نفرت کند. حسی که با بازی خوب کریستین استوارت کامل شده است.
او در نقش پرنسس دایانا، اگرچه بعضا حالتهای بدنی آشنایش را تکرار میکند اما در کل از آن شمایل همیشگی فاصله گرفته و به خوبی در قالب زنی در جستوجوی هویت از دسترفتهاش فرو رفته است. زنی که عاملیت از او گرفته شده، اسیر سنتهای دستوپاگیر و بیمعناست و حتی در انتخاب و پوشیدن لباس هم امکان انتخاب و ابراز وجودی ندارد. وضعیتی که به ملغمهای از احساسات آزارنده همچون آشفتگی روحی، استیصال، خشم، و درنهایت تصمیم به ترک میانجامد.