جیمز باند به عنوان یک برند سینمایی در طول سالها خودش را بهروز کرده و زنده مانده است، به یک دلیل ساده اما در عین حال پیچیده و آن رصد کردن لحظه به لحظه حالات جهان و سوار شدن روی موج انتظارات، رخدادها، نیازها و مطالبات مخاطبان متناسب با سال و روزگار حاضر است. تمام جزئیات فیلمهای جیمز باند از این قاعده پیروی میکنند؛ از انتخاب بازیگر نقش اصلی مرد ۰۰۷ گرفته تا جغرافیای محل وقوع داستان و حتی خوانندهای که باید تیتراژ اصلی فیلم را بخواند.
رویه بیرونی این سری فیلمها بر اساس ترسیم یک مامور مرد جذاب و اغواگر و همزمان زبردست و باهوش مامور امآیسیکس (سرویس اطلاعاتی انگلستان) که تهدیدها و خطراتی که متوجه جهان و بهطور ویژه انگلستان میشود را به شکلی باورنکردنی برطرف میکند و در غالب مواقع هم موفق و سربلند است. در این مسیر مجموعه جیمز باند همواره فرزند زمانه خودش بوده است. در دوران جنگ سرد ماجرای خطر شوروی سابق و خطرات تروریستی و خرابکاری و جاسوسی ها و چه و چه، در زمانی خطرات اتمی که جهان را تهدید میکند و حالا هم خطر انتشار ویروسی مرگبار که بشریت را تهدید می کند. در تمام این دورههای تاریخی جیمز باند روی موج اخبار و سوژههایی سوار شده که در رسانههای پر مخاطب جهان موضوع روز بوده است. در واقع خطراتی که از طریق رسانههای مطرح و برجسته میشوند، توسط مامور اطلاعات و عملیات انگلیسی درجه یک و کاربلدی برطرف میشود و بشریت نفسی به راحتی میکشد.
لایه درونیتر کارکردهای سری فیلمهای جیمز باند همینجاست. نجات بخش بودن مامور کاربلد انگلیسی. همین روند البته که در سینمای آمریکا در مجموعه فیلمهای قهرمانمحور یا سوپر قهرمان محورشان در جریان است. در کنار این همه ماجرای حقوق زنان «جنبش من هم» و توجه به سیاهان هم در جیمز باند جدید نکته بسیار پررنگی است.
تغییرات تاریخی چنان برای اهداف درونی این سری فیلم اهمیت دارد که قهرمان سپیدپوست و بریتانیایی نماد برتری نژادی و تسلط جغرافیایی، نرمنرمک میرود که جای خودش را به زنانی بدهد که پیش تر کارکردی تزیینی در این دسته فیلمها داشتند و صرفا معشوقههای جیمز باند بودند. مروری اجمالی بر سری فیلمهای جیمز باند این نکته را یادآور میشود که محور داستان یک مرد سپیدپوست بریتانیایی است و زنان صرفا برای سرگرمی و تزیین فیلم در داستان حاضرند. در سالهای اخیر و به طور خاص در «زمانی برای مردن نیست» نقش زنان پررنگتر از پیش شده، هرچند همچنان نیروی برتر خود جیمز باند است. اما به نظر میرسد با شیبی قابل درک زنان و رنگینپوستان نقشهایی جدیتری در این فیلم پیدا کردهاند. از معشوقه سابق جیمز گرفته که حالا از او بچهدار شده گرفته تا مامور زن سیاهپوست در نقش مامور ۰۰۷ جدید و… همگی نشان از این تغییر مسیر و فرزند زمانه بودن دارد.
در کنار اینکه خبرهای متنوع و کثیری که اطراف احتمال سیاهپوست بودن جیمز باند بعدی مطرح میشود هم در همین راستا قابل تفسیر است. البته هنوز رسما خبری مطرح نشده و هرچه هست شایعات در مورد حضور پررنگ سیاهپوستان در نسخه بعدی این فیلم مطرح است، حال چه در نقشهای فرعی و مکمل یا حتی خود جیمز باند. البته باید دید استراتژیهای موجود اجازه سیاهپوست شدن نقش اصلی فیلم را میدهد یا ماجرا صرفا به حضور سیاهان در نقشهای فرعی ختم میشود. فارغ از اینکه در آینده چه رخ میدهد، باید پذیرفت که این تغییر مسیر هم جزیی از جریانی است که در بالا قید شد. همراه شدن با موج رسانهای و فکری حاکم بر جهان مخاطبان روز جیمز باند.
«زمانی برای مردن نیست» در دورانی ساخته شد که شیوع ویروس کرونا و درگیری بشریت با بیماری کووید ۱۹ ترس و اضطراب و مرگ و میر جهانی را باعث شده بود. پس خطر فعلی و اصلی شیوع ویروسی ناشناخته و مرگبار است. در این میان این جیمز باند است که باید پس از سالها عشقی که بنا به مصالح کاری رها کرده را بیابد اما همزمان از آن عشق که بسیار ارزشمند است بگذرد و فداکاری و از خودگذشتگی کند تا بشریت را نجات دهد و قهرمانانه رفتار کرده باشد.
سری فیلم های جیمز باند همواره خوش آب و رنگ و سرگرمکننده بوده است. فیلم زمانی برای مردن نیست هم از این قاعده مستثنی نیست. جدای از بحث داستاننگاری و فیلمنامهنویسی و جزییات مرتبط با آن باید اعتراف کرد که شاید فیلم تازه جیمز باند نوآوریهای آنچنانی در سینما را باعث نشده باشد، اما سر و شکل اجرا و کارگردانی و همه مولفههای روایت بصری فیلم نتیجهای قابل قبول دارند و قطعا برای تماشا روی پرده چشمنوازند.
اما در بخش فیلمنامه داستان چنان کلیشهای و گرهافکنیها و گرهگشاییها چنان قابل پیشبینی و سست است که حل شدن گرهها یا حذف شدن شخصیتهای منفی کار چندان پیچیدهای به نظر نمیرسد و این یعنی قهرمان در نگاه مخاطب چندان هم قهرمان نمیشود. چرا که برای حل مسائل نیاز به خلاقیتهای آنچنانی پیدا نمیکند. به بیان دیگر پیچیدگی موانع پیش روی شخصیت در فیلمنامه که حل شدنشان نیاز به درایت و سخت کوشی بسیار دارد، نقشی کلیدی در پذیرش یا عدم پذیرش منحصربهفرد بودن و مهارت بالای قهرمان فیلم دارد. در فیلم زمانی برای مردن نیست به شکلی پیشفرض جیمز باند بسیار توانمند و کارا فرض شده است و در مرحله نگارش فیلمنامه چندان تلاشی برای ترسیم تو در تو و پرکشش موقعیتها و موانع نشده است. نتیجه اینکه بنا بر پیش فرض نویسنده جیمز باند میتواند بر تمام مشکلات برتری پیدا کند اما مخاطب چنین باوری را ندارد چرا که در فیلم چنین مولفههایی ترسیم نشده است. پس فیلمنامهنویس راه خودش را میرود و مخاطب راه خودش را.
جمعبندی اینکه فیلم جیمز باند تازه با نام زمانی برای مردن نیست» تلاشی است برای تغییر مسیر دوباره در سری فیلمهای جیمز باند و فرزند زمامه بودنشان اما در این تغییر مسیر دچار خامدستی و سطحینگری شده است و جدای از هیجانات لحظهای و بصری از نظر ساختار فیلمنامه و استخوانبندی داستان اثری چندان عمیق و ماندگار نیست قطعا.