آنجا که کلام از بیان باز میماند، موسیقی آغاز میشود
۱. درمیانه فیلم کودا صحنه کوتاه اما مهمی وجود دارد که به راحتی میتواند تمام درونمایه مورد نظر فیلمساز و جهان ساخته و پرداخته او را برای تماشاگر عیان سازد. روبی، دختر نوجوانی که پشتکار و علاقه شدیش به موسیقی و خوانندگی، استاد مدرسهاش را مجاب به تدریس خصوصی کرده است با این پرسش اساسی از جانب او روبهرو میشود که «وقتی آواز میخواند چه حسی پیدا میکند؟» پرسشی زیرکانه از طرف استاد که با پاسخی هوشمندانه و در عین حال احساسی از جانب روبی پاسخ داده میشود. او که سالهاست بعنوان تنها فرد قادر به تکلم خانواده، با والدین و برادرش به زبان ایما و اشاره صحبت میکند (و در بسیاری از امورات حکم مترجم آنها را هم پیدا کرده است)، برای توصیف حس و حال قلبی و درونی خودش هیچ کلمه مناسب و قابل ارائهای برای پاسخ به پرسش استاد موسیقی پیدا نکرده و زبان اشارهای را که با اتکا به آن، با خانوادهاش گفتوگو میکند را کاملترین چیزی میداند که میتواند شور و هیجان درونیاش را توضیح دهد. او که انگار نوای پر حرارت موسیقی را در درونش احساس کرده است، با حرکات نرم دست و صورتش به جوششی شگفتآور اشاره میکند که روح و روان او را با خود به جایی در دور دستها میبرد.
شاید طراحی و اجرای همین صحنه درخشان که با کارکردی چند گانه، هم سویه مهمی از کاراکتر اصلی ما را برملا میکند و هم با نمایش درک و فهم متقابل معلم موسیقی، به رابطه دوسویه شاگرد و استاد ابعادی متفاوتتر میبخشد، و در عین حال به شکلی تماتیک نیز یادآوری دوبارهای از خواستگاه و ارزشهای خانوادگی کاراکتر اصلی را به تماشاگر یادآوری مینماید را در کمتر فیلمی در سینمای این روزهای آمریکا بتوان سراغ گرفت.
برای اثری که پایههایش را بر روی روابط انسانی و اجتماعی خانوادهای بنا نهاده که از قدرت ارتباط کلامی با جامعه اطراف خودش محروم است، هیچ چیز نمیتوانست ارزشهای این جمله معروف بتهوون را پیش روی تماشاگر برجسته نماید: آنجا که کلام از بیان باز میماند، موسیقی آغاز میشود.
نمونه تمام عیار یک فیلم خانوادگی
۲. فیلم کودا بیش از هر اثر دیگری که در این سالها بر روی پرده سینماها رفته است، توانسته نسبت خودش را با سینمای موسوم به خانوادگی که درآن وقوع یک حادثه، تمام آرامش و امنیت تک تک اعضای خانواده را به خطر میاندازد، حفظ کند. در نگاه اول، شاید این معنا و مفهوم نام فیلم باشد که برای مخاطب ابهاماتی را بهوجود میآورد. اما به نظر میرسد این ساخته سیان هدر، چند وجهی بودن درونمایهاش را از همان نام فیلم است که آغاز کرده: عبارت کودا در انگلیسی به معنای «فرزند والدین ناشنوا» است (همان چیزی که فیلم قصد روایت کردن آن را دارد) اما در زبان ایتالیایی (که اصالت استاد موسیقی هم از آنجا میآید) به معنای دم است و هنگامی که به زبان موسیقی بخواهیم به این کلمه اشاره کنیم، پایان یک آهنگ را نشان میدهد.
شاید برگ برنده فیلمساز آنجایی باشد که با دوری از کلیشههای رایجی که معمولا با نگاهی ترحمآمیز به استقبال خانوادههای دارای نقص عضو میروند، به سراغ سوژه خود نرفته و در این میان سعی کرده رویکردی انسانی و صد البته عمیقتر به رابطه خانوادگی آنها با یکدیگر و چالشهایی که در اجتماع اطراف با آن روبهرو میشوند، داشته باشد. موضوع خانواده و حفظ صمیمیت و احترامی که همواره باید بین تکتک اعضای آن پابرجا باقی بماند چیزی است که همه آنها را به تنی واحد تبدیل کرده و گویی چیزی به اسم مشکل شخصی از میان رفته و این کل اعضای آن خانواده است که موظف به رفع مشکل یکدیگر میشوند.
همکاری کل اعضای خانواده برای صید هر چه بیشتر ماهی و کسب درآمد بیشتر، در کنار تلاشی که تکتک آنها برای فائق آمدن بر دسیسه و نیرنگ شرکتی که از آنها ماهی صید شده را میخرد، تصاویر دلچسبی از یک خانواده فقیر اما شادمان را پیش روی تماشاگر میگشاید. خانوادهای که در آن شهر کوچک بندری، علیرغم اینکه توانایی صحبت کردن را ندارند، تنها اعضایی هستند که در برابر حقکُشی شرکت خریدار ماهی، فریاد اعتراض بلند کرده و با روحیه جنگجوی خود، چنان احترامی در جامعه پیدا میکنند که بسیاری از همکاران آنها را برای ارتباط بیشتر، مشتاق به یادگیری زبان ایما و اشاره میکند.
فیلمی درباره بلوغ
۳. کودا بیش از آنکه فیلمی درباره موسیقی و تاثیر آن بر زندگی انسانها باشد، اثری درگیر کننده درباره بحران بلوغ و چگونگی عبور از مسیر پر پیچ و خمی است که جرات و شهامت روبهرو شدن با فصلی تازه از زندگی را پیش روی تماشاگر میگشاید. برای خانوادهای که به روبی به چشم یک مترجم (که نقشی حیاتی در پیشرفت و کسب درآمد خانواده بعهده دارد) برای دیگر انسانهای اجتماع نگاه میشود، تمایل او برای جدی گرفتن آوازخوانی و تحصیل در دانشگاه، کابوسی است که میتواند آینده تکتک اعضای آن را به خطر اندازد. بحرانی که نقطه عطف آن را میتوان در آن صحنه تاثیرگذار آواز خوانی روبی در سالن بدانیم که خانوادهاش علیرغم اینکه از شنیدن صدای او محروم هستند، اما با دیدن هیجان و قطرههای اشکی که از چشمهای دیگران سرازیر میشود، به توانایی و استعداد مهمترین عضو خانواده خود پی میبرند. اینجاست که یکی دیگر از ایدههای جذاب فیلمساز به کمک فیلم میآید تا تماشاگر، همپا با خانواده ناشنوا روبی، در سکوت به تماشای اجرای خوانندگی او بنشیند. ایدهای که با اجرای ظریف کارگردان، به مقدمهای تبدیل میشود که مخاطب را به تماشای اجرای پر از احساس روبی (همراه با ترجمهای به زبان اشاره) در حضور داوران دعوت میکند.
شاید اگر فیلمساز در ادامه نزدیکی به سیر تحولات کاراکترهایش، تامل بیشتری بر روی انگیزهها و علتها میداشت آنگاه با آن پایان تحمیلی و توی ذوق زننده فعلی روبهرو نمیشدیم. برای ما که قاطعیت روبی برای ماندن در بین خانواده در هنگام ممانعت پلیس از فعالیت کاری آنها را دیدهایم، چرخش ناگهانی عقیده او و خانوادهاش برای ترک شهر و حضور در دانشگاه چندان متقاعد کننده به نظر نمیرسد. اما با تمام این اوصاف نمیتوان از کنار فیلمی که در جشنواره ساندنس درخشیده و بسیاری از جوائز اصلی را هم از آن خود کرده است، به سادگی عبور کرد.