فیلم کیت (Kate) یک اثر در گونه هیجانی و ماجراجویانه است که علاقه بسیاری داشته تا بتواند روی دوش آثار شاخص این گونه سینمایی کارش را پیش ببرد اما درنهایت تنها نمونه دست چندمی از این آثار را حاصل کرده است. کیت (با بازی ماری الیزابت وینستد) در نقش یک قاتل حرفهای است، که در آدم کشی بینقص عمل میکند. آدم کشی که در بزنگاهی دچار تحول شده و تصمیم به تغییر اساسی در مسیر زندگیاش میگیرد.
طبق سیاق این جنس از فیلمها، تغییر در زندگی یک آدمکش حرفهای به معنی روبهرو شدن با چالشهایی اساسی است که حتی ممکن است به قیمت جان قهرمان و یا شخصیت محوری فیلم تمام شود. از نمونههای شاخص و ماندگاری مثل سامورایی ساخته ژان پیرملویل با بازی آلن دلون و لئون ساخته لوک بسون (با بازی ژان رنو)، گری اولدمن و ناتالی پورتمن گرفته تا نمونههای ضعیفتر و نهچندان ماندگار این سبک و سیاق فیلمسازی و داستانگویی، همگی بر محوریت تغییر مسیر قهرمان بر مبنای تغییرات عمده عاطفی یا حتی عاشقیت، گره اصلی در داستان را رقم میزنند. در تمام این آثار قهرمان بیاحساس و بینقص فیلم در بزنگاهی دچار درگیری حسی با یک شخص یا یک موقعیت میشود و یا در مواجهه با چالشی اخلاقی که خط قرمز کاری اوست، دست به اقدامی نامتعارف در فضای کاری خودش میزند. این مسیر درنهایت باعث تحول آدم کش فیلم و احتمالا استحاله و دگرگونی عمیق او میشود و به سمت انسانیت سوق پیدا میکند اما به قیمت تحمل رنجهای بسیار و حتی مرگ خودش.
غالبا مرگ سرافرازانه و قهرمانانه پایانی است بر زندگی قهرمانی که در روزهای پایانی زندگیاش رگههای زیرین اخلاقگرایی فطری در او بیدار میشود. این بیداری باعث رستگاری و همزمان پایان زندگی او میشود. کیت هم تلاش میکند در همین مسیر گام بردارد و طبق قواعد اینگونه از داستانها روایتش را پیش برد.
کیت بعد از سالها آدمکشی زیر نظر وریک (با بازی وودی هرلسون) که از کودکی او را برای این کار تربیت کرده است، در یکی از ماموریتهایش مجبور میشود پا روی خط قرمزهایش بگذارد و پدری را در کنار دخترک نوجوانش به قتل برساند. این آغاز تحول کیت است. بچهها خط قرمز او هستند. کیت که هیچوقت فرصت نکرده تجربه حضور در کنار خانواده را درک کند و حتی بتواند کودکی کند، حالا احساس نیاز شدید دارد به اینکه زندگی آرامی را آغاز کند و خانواده تشکیل دهد. اصل ماجرا اما زمانی رقم میخورد که طی فرازوفرودهایی، حس مادرانه کیت نسبت به آنی (دختری که پدرش توسط کیت به قتل رسیده) غلیان میکند. همزمان انگیزه انتقام از رهبر یاکوزاهای توکیو منجر به حرکت کیت رو به تحول و مرگ میشود.
نکته حائز اهمیت تلاش مشخص و عیان فیلمنامهنویس و کارگردان برای ادای دین و الگوبرداری از زوج لئون و ماتیلدا در فیلم لئون است تا جایی که حتی در بزنگاههایی بهطور مستقیم از دیالوگهای فیلم لئون هم بهره میبرد.
برای نمونه در فصل پایانی فیلم و در میانه درگیری شدید میان دو گروه گنگسترها، وریک در پاسخ به اینکه چند نفر از نیروها را احضار کنیم؟ به سبک گری اولدمن در فیلم لئون فریاد میزند: «تمامشون رو». این تلاش در قالب دلبستگی ناخواسته یک آدمکش حرفهای (کیت تداعیکننده لئون) و یک دختربچه بیدفاع که خانوادهاش توسط بزهکاران به قتل رسیدهاند و حالا جان خودش درخطر است (آنی تداعیکننده ماتیلدا) رقم میخورد، دلبستگیای که آدمکش حرفهای را به زندگی و جریان بروز احساسات سرکوبشده و فروخورده بازمیگرداند و منجر به نجات جان دخترک و رهایی روح آدمکش میشود. درواقع آدمکش یکبار در زندگی کار درست را انجام میدهد و روحش را از اسارت آزاد میکند حتی به قیمت از دست دادن جانش.
اما نکتهای که باعث میشود در قیاس میان لئون و کیت مثل میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است، تداعی شود، شیوه پرداخت داستان و نگارش فیلمنامه و البته شیوه کارگردانی این دو اثر است. در کیت برخلاف لئون چیزی تحت عنوان عمق پیدا کردن شخصیتها و ترسیم درونیات آنها در کار نیست و بیشتر انرژی و داشتههای فیلم صرف نمایش صحنههای درگیری، تعقیب و گریز و نزاع در شهر توکیو میشود. درواقع تمام تخممرغ های فیلم نه در سبد درهم تنیدگی روحی میان شخصیتهای فیلم و البته در ادامه آن درگیری عمیق عاطفی مخاطب با آنها بلکه در سبد ایجاد هیجان و شلوغکاری های سینمایی قرار داده شده است. این نقیصه تا جایی پیش میرود که روابط علی و معلولی فیلمنامهنویسانه و چیدمان منطقی موقعیتها از پی هم به فراموشی سپرده و در بزنگاههایی حتی سطح فهم و شعور مخاطب درست کم گرفته میشود. حال بماند که فاصله کهکشانی هست میان اجرای ژان رنو و ناتالی پورتمن در لئون با اجرای ماری الیزابت وینستد و میکو مارتینو در کیت. نتیجه اینکه فیلم کیت تلاشی است سطحی و سرگرمکننده برای گذران وقت مخاطب و در هیچوجهی از کار، حتی نزدیک آثار شاخصی که از آنها نام به میان آمد هم نمیشود.