تیتراژِ فیلم همه می دانند ، یک «میزان آبیم» است.
«میزان آبیم» یک اصطلاح سینمایی است که البته ریشه در تئاتر دارد؛ این اصطلاح، استعاره از داستان، موقعیتِ کاراکتر یا کاراکترها، وضعیت، و یا مفهوم مرکزیِ فیلم است. تیتراژِ فیلم همه می دانند، یک «میزان آبیم» است. کبوتر گیر افتاده در برج ناقوس کلیسا، استعارهای است از ایرنه و در سطحی دیگر، استعارهای از وضعیت لورا و حتی پاکو. پرندهای که راه پرواز را نمییابد و هر بار که قصد یافتنِ راه گریز را دارد، به چیزی برخورد میکند و متوقف میشود. این «معناسازی»ها و پرداختن به زیرمتنهای فرسوده و نخنما، انگار تنها چیزی است که برای فرهادی باقی مانده است؛ و گویی برای دریافت جایزهای دیگر به هر چیزی چنگ میاندازد.

زیرمتنهایی که از «فروشنده» آغاز شد و مشخص نیست قرار است این بار به مذاق کدام قدرت جهانیِ پشت پرده خوش بیاید تا جایزهای دیگر نصیب فرهادی شود. زیرمتنهایی که دیگر بسیار لوث به نظر میرسند؛ اینکه رهاییِ نسل جدید، وابسته به گذشتن از زمینی است که سالها پیش به قیمت کمتری خریداریشده، مشخص نیست نسخهای است برای حل مسئله فلسطین و نقطه ثقل پیکار شرق و غرب، یا نسخهای است برای ایرانیانی که در زمین خودشان، دستهبندی شدهاند. به بیان سادهتر، فیلمهای اخیر فرهادی اساسا فیلمهایی سودجو و فرصتطلباند که واقعا مشخص نیست آب به آسیاب چه کسی میریزند: صهیونیستها یا اسلامیستها، آمریکاییها یا اروپاییها، اصلاحطلبان یا انترناسیانولیستها. اما مشخص است که فیلمهای اخیر او بیش از آن که از درون و دنیای شخصیاش برآیند، از نگاه به پیرامون و سنجش فرصتها برآمدهاند.

فیلم سینمایی همه می دانند ، یک فیلم متوسطِ رو به پایین است؛ با این که این فیلم، به ظاهر و در سطح رویین، «داستانمحورترین» اثر فرهادی است، جذابیت و کششی به مراتب پایینتر از دیگر فیلمهای او دارد. فرهادی، با صحنههای آغازین فیلم که مقدمهای بسیار بسیار طولانی برای همچون فیلمی شمرده میشود، بار دیگر اثبات میکند که «ساختن فیلم خارج از فرهنگی که در آن بزرگ شدهای»، امری بسیار دشوار است. تمام کنشهایی که از آغاز فیلم تا صحنه عروسی میبینیم، کنشهایی ایرانی هستند که توسط غیر ایرانیها انجام میشوند: جنس شادی و حتی بعدتر، جنس اندوهی که توسط بازیگران فیلم اجرا میشود، همگی درونمایهای ایرانی دارند؛ و چون بازیگران با فرهنگِ مبدأِ این احساسات آشنایی ندارند، تقریبا همه بازیگران به جز پاکو (با نقشآفرینی خاویر باردم) آن هم فقط در بعضی صحنهها، حسی کاذب را انتقال میدهند.
این را هم باید افزود که بازی بازیگران در برخی لحظات، حتی مسخره و خندهدار از آب درآمده است؛ برای نمونه، جایی که روسیو نیمهشب به خانه میآید، مادرش پیش از آن که از خیس بودن شلوار یا گلی بودن کفشهای او آگاه شود، جوری نگاهش میکند که انگار هوشی در حد کاراکتر خانم مارپل یا هرکول پوآرو دارد. حتی بازیگر توانایی مثل باردم هم با وجود بازی نسبتا خوبش، «مسیر حسی» اشتباهی را طی میکند. او گویی فراموش میکند که تاثیر مستی پس از چند ساعت از بین میرود، و انگار تا سه روز پس از نوشخواریِ عروسی، هنوز مست است. این گونه خطاها در منطق حسیِ بازیگران، البته پیش از هر چیز به کارگردان بازمیگردد.

فیلمهای پیشینِ فرهادی، نشاندهنده این بودند که او بیش از آن که کارگردانی متبحر باشد، فیلمنامهنویسی چیرهدست است؛ اما در «همه می دانند»، حتی فیلمنامه هم شکل متبحرانهای ندارد و حفره پیام دادن به همسر پاکو، آنقدر بد توجیه میشود که به نظر میرسد نویسنده فرصت کافی برای جمع و جور کردن اثرش را نداشته است. وقتی در فیلمنامه، توجیه خوبی برای مسالهای به این مهمی وجود ندارد، همه آنچه که از پی آن میآید (از قبیل پیگیری پلیس و تردید او و غیره) همگی بیپایه و ساختگی به نظر میرسند.

گذشته از تمام این موارد، فرم بصری فیلم به شدت آشفته و بیتکلیف است. در آغاز، تصاویری با طیف رنگیِ زرد و قهوهای میبینیم که فضای استیلیزه تجاری و معمولِ فیلمهای هالیوودی را برایمان تداعی میکند؛ اما در میانه فیلم، نه تنها این استیلیزگی از دست میرود، بلکه در برخی موارد، تصاویر حالت مستندگونه پیدا میکنند. استفاده نادرست از لنزها در برخی نماها، به خصوص نماهای نزدیک از صورت بازیگران، هم این حس را تا حد زیادی تشدید میکند. حتی موزیک فیلم هم چندان حس خاصی برای تماشاگر نمیسازد و به لحاظ حسی، عنصری تقریبا بیخاصیت است. تقریبا همه میدانند که همه می دانند فیلم خوبی نیست و اصغر فرهادی، دست کم به لحاظ سینمایی، از «جدایی نادر از سیمین» به بعد، اثر به اثر در حال افول است.
واقعا با خواندن این نقد بدردنخور نظرم درمورددفیلیمو عوض شد. متاسفم که چنین آدم های بی سوادی اینجا نشستن متن می نویسند.
واقعا آنقدر غرض ورزی از طرف یک پلتفورم خیلی خیلی سخیفه. آنقدر کوچیک و حقیر نباشید، آنقدر بی مقدار نباشید که با کوچیک کردن یک شخصیت بسیار ارزشمند در سینمای این کشور خودتون رو شیرین کنید. فرهادی آنقدر دانشمنده در زمینه سینما که در دانشگاه آثارش با انواع رویکردها تحلیل میشه. بزرگی این انسان در سینما اینه که قادره در عین واحد در یک متن چند رویکرد و مفهوم رو از سیاسی گرفته تا روانکاوی طراحی کنه. شمایل شناسی آثارش نیاز به بررسی جداگانه داره.
شمایی که این جزعبلات رو توی سامانه فیلیمو دارید می نویسید از کدوم آبشخوری تغذیه میشید؟ خوبه یه صهیونیزم یاد گرفتید
اصولاً نقد ابراز وجود کردن واسه نویسندهاشه، این تحلیله که نیاز به دانش داره که متاسفانه نویسنده این نقد نداره و جایی برای تخلیه حسادتش پیدا کرده.
سلام
به طور طبیعی، نظر شخصی نویسنده با نظر یک پلتفرم میتونه متفاوت باشه. این نظر شخصی نویسنده است و نه بیانیه رسمی فیلیمو. به این دو باید تفکیک قائل شد تا بشه نظرات مختلف رو خوند.
ای کاش یه نفر پیدا میشد نمیدونست جدایی و همه میدانند کلا اثر کیه و جایزه گرفته یا نگرفته بعد میتونست بدون غرض نظر بده فرهادی اگر فرهادی شد با همین نماد شناسی ها و پیچیدگی های داستانی بوده الان اسم نخ نما و فرسوده پیدا کرده چرا؟ من نمیخواهم شما رو قانع کنم ولی نه نظرم نقد منصفانه ای نبود اصلا. به عنوان مثال خانم مارپل که گفتید یک دقیقه بعد این اتفاق افتاد که خود دختر گفت اگه تا الان نفهمیدن فردا میفهمند یعنی شک داره بین همه ریشه میرنع حتی به پدر بچه هم شک کردند و اتفاقا مارپل شدن بازیگر نماد همین شک هست ویکی ازپایه های اصلی داستان است که اگه همه میدانند چرا راجب اش حرف نمیزنند تا شفاف بشه .یا در مورد استفاده اشتباه از لنز لطفا بفرمایید کدام پلان ؟ من با ۱۵ سال سابقه ادیت فیلم و تصویر برداری چرا نمیبینم ؟ متاسفم برای نگاه سطحی و غرض ورزانه شما .این فیلم خوب یا بد سینمای ایران هیچ اثری تا ۵۰ کیلومتری آثار فرهادی توی این چند سال نتوانسته بسازه .نقد کردن ساده ترین کاره .برج ایفل هم آهن قراضه بدون استفاده است نیست؟ به همین سادگی!