فیلم ربهکا از معدود فیلمهایی است که با نریشن یک زن آغاز میشود. حتی در سینمای امروز آمریکا نیز تعداد همچون فیلمهایی زیاد نیست. روایت با تعریف کردن یک خواب آغاز میشود و سپس فلشبک میزند و تمام آن چه که در فیلم میبینیم، روایتی از گذشته است. روایتی که وضع کنونی راوی آن ناپیداست و تا انتهای فیلم نیز به همان حال باقی میماند. البته این نوع روایت که راوی در انتهای داستان گم میشود و تماشاگر متوجه وضع کنونی او نمیشود، شاید اکنون کمی جسورانه به نظر برسد، اما در آن زمان و طبق استانداردهای سینمای کلاسیک مسلما ضعف به حساب میآمد. به هر روی، وجود این تمهیدات در روایت فیلم، نشانگر آن است که ما از دریچه چشم راوی، که همان خانم دووینتر است، با فیلم همراه میشویم. حال پرسش اینجاست که چرا نام فیلم ربهکا است.

هیچکاک یک فیلمساز تجاری باهوش بود و به جای آن که زحمت زیادی برای ساختن هر فیلم بکشد و بکوشد که هر اثرش دارای اندیشهای عمیق باشد، فیلمسازی را به نوعی برای خود سادهسازی کرده بود و بر اساس فرمولهایی که خود به آنها دست یافته بود فیلم میساخت. البته هیچکاک همیشه فیلمنامهنویس کارهایش نبوده است اما انتخاب فیلمنامههایی که ساخته است نیز با توجه به همین فرمولها صورت گرفته است. روانرنجورها همواره بهترین سوژههای هیچکاک هستند. البته روانرنجورهایی که آنقدر اختلافی با انسانهای دیگر ندارند و بدون این که درمان شوند هنوز در میان آنها زندگی میکنند.

ربهکا شخصیت اول فیلم ربهکا نیست. و حتی یک بار هم در این فیلم دیده نمیشود. پس چرا نام این فیلم ربهکا است؟ ربهکا، در واقع عقدهای روانی است که هر یک از کاراکترهای فیلم به نوعی درگیر آن شدهاند. آقای دووینتر به دلیل عدم تواناییاش برای گذشتن از خاطرات عشقی که روانرنجور است؛ خانم دووینتر دچار سرخوردگیهایی شده است که در مقایسه با زنی دیگر و به خصوص این که از طبقهای بالاتر است، قرار گرفته است؛ و خانم دانورز به دلیل تمایلات پنهان همجنسخواهانهاش در رنج است. البته هیچکاک این بار هم مثل بسیاری از آثار دیگرش، همچنان در نقش ناجی خانواده و در خدمت سامان نمادین جامعه ظاهر میشود و همجنسخواهی را محکوم به فنا میداند. این ویژگی هیچکاک که در آثار دیگرش از جمله روانی هم دیده میشود، به گفته فروید، از سرخوردگیها و تمایلات فروخورده جنسی او ناشی میشود. در واقع منشأ آن به تمایلات همجنسخواهانه و بخش زنانه او باز میگردد که دائما توسط خودآگاه او سرکوب شده است.
این عقده البته همواره در فیلمهای هیچکاک، آگاهانه یا ناخودآگاهانه، به شکلی یکسان پایان میپذیرد؛ آن هم مرگ، دستگیری و یا به هر نوعی سرکوب نمودنِ آن وجه همجنسخواهانه و بازگشت به دگرجنسخواهی است. یعنی همان چیزی که سامان نمادین جامعه، برای بقای تیپیکال خود نیازمند آن است. به بیان دیگر جامعه انسانی به هزاران شکل دیگر نیز میتواند به بقای خود ادامه دهد، اما از آنجا که این شکل تثبیتشده برای گردانندگان پنهان صفحه بازی، از تمام اشکال دیگر سودآورتر است، پس هر کاری میکنند تا همه چیز به همین حال باقی بماند. البته هنر گردانندگان در این نهفته است، که به فیلمسازانی نظیر هیچکاک، چنین القا میکنند که آنان در حال اصلاح جامعه و گام برداشتن در مسیری مثبت هستند. فارغ از این که مفاهیم مثبت و منفی دیگر چندان کارآمد نیستند و غافل از این که اشخاص سطحی مانند هیچکاک، هرگز نمیتوانند اثری عمیق برای آنها بیافرینند و این توخالیبودن، سرآخر بقایشان را به باد خواهد داد.