سریال «شش دست انتقام» (با عنوان اصلی Seis Manos) مملو از قهرمانان جادویی است؛ کاراکترهایی دوستداشتنی که مبارزه و تلاش جمعی برای هدف مشترک را به تصویر میکشند.
آخرین و جدیدترین انیمیشن نتفلیکس سریال «شش دست انتقام» (با عنوان اصلی Seis Manos) مملو از قهرمانان جادویی است. تهیهکنندگی این سریال اکشن و ماجراجویانه را برد گرابر (مدیرعامل و مغزمتفکر شرکت استودیو انیمیشن پاورهاوس) و آلوارو رودریگز (مدیراجرایی) بهصورت مشترک بر عهده داشتهاند. این سریال با ایدهگرفتن از فیلمهای وسترن دهۀ ۷۰ و هنرهای رزمی ساخته شده است؛ همچنین اشارهای زیرکانه به یک گروه مافیای مکزیکی به نام «مکزیکانمی» دارد. در این سریال، کاراکترهای دوستداشتنی خشونتهایی بیرحمانه و تلاش جمعی برای هدف مشترک را به تصویر میکشند. صداپیشگی این کاراکترها را دنی ترخو، مایک کولتر و ستارۀ مکزیکی آنخلیکا واله برعهده دارند. ناگفته نماند که برای اولینبار است آنخلیکا واله نقشی را به زبان انگلیسی صداپیشگی میکند. خلاقیت در اجرای فرهنگهای گوناگون و شیوۀ بازی کاراکترها در قسمت اول، مخاطب را مشتاق میکند این سریال را دنبال نماید.
پاورهاوس، در تگزاس، در جریان همکاری با نتفلیکس برای ساخت مجموعۀ تلویزیونی «کسلوانیا» (با عنوان اصلی Castlevania) به شهرت رسید. حالا اینبار شانس همکاری در پروژهای بزرگتر نصیب این شرکت شده است؛ یعنی، ساخت کارتونی دوبعدی، مخصوص بزرگسالان و البته با همان سبک و سیاق. تاکنون دو فصل از سریال «کسلوانیا» پخش شده است. فیلمنامۀ این دو فصل را چند نویسندۀ خبره و هوشمند با الهامگرفتن از بازیهای ویدئویی «کسلوانیا» (با عنوان اصلی Castlevania video games) به رشتۀ تحریر درآوردهاند که موضوع عمدۀ آنها خونآشامهاست. سریال «شش دست انتقام» با همکاری شرکت انیمۀ ویزپروداکشنز (نوراتو و بلیچ) ساخته شده است؛ این نکته ثابت میکند پاورهاوس مهارت آن را دارد که با داشتن ایدهای ناب، داستانها و شخصیتهایی بسازد که تا ابد در ذهن مخاطب باقی بمانند.
این داستان در دهۀ ۱۹۷۰ در شهر خیالی سنسیمون در مکزیک اتفاق میافتد. مرشد و رزمیکار چینی، داوست سیفو (با صدای ویک چائو) سرپرستی سه بچۀ یتیم را به عهده گرفته و آنها را در خانهاش بزرگ کرده است. البته مشخص نیست آنها در چه سنی به سرپرستی گرفته شدهاند، ولی از فلشبکهایی که در سریال زده میشود میتوان حدس زد که سیفو آنها را از کودکی بزرگ کرده است.
اَشلین دربز صداپیشگی دختری قوی و بااراده، اما دلسوز به نام ایزابلا را برعهده دارد. جانی کروز صداپیشۀ نقش خسوس، جوانی شاد و مهربان است. سیلنسیو شخصیتی پر از خشم است و گذشتۀ سیاهش قدرت تکلم را از او سلب کرده است؛ همچنین او بهراحتی نمیتواند به آدمهای اطرافش اعتماد کند. در طول این سالها، این سه تن، ساعتهای زیادی را به آموختن از استاد و تکمیل سبکهای گوناگون دفاع شخصی اختصاص دادهاند. سیلنسیو ورزش رزمی باک می و ایزابلا هونگ جیا را تمرین میکنند و خسوس برای پیشرفتکردن در رشتۀ بوکس تلاش میکند.
اما ورود پسربچهای به نام دومینگو (با صدای کارلوس لونا) به کمپ سیفو و ملاقات با این سه تن، زندگی آرام آنها را بر هم میزند. در عین حال، از حضور این پسربچه در جمعشان خوشحال میشوند و میخواهند او هم مثل آنها هنرهای رزمی را یاد بگیرد و از جنگجویان تنومند و قوی سنسیمون شود. در همین بین، موجودی وحشی در شهر درگیری به وجود میآورد. دومینگو در جریان این درگیری کشته میشود؛ اما دوستان جدیدیش نمیتوانند برای نجات او کاری انجام دهند. (کشتهشدن این کاراکتر باعث تعجب است.)
این سه تن در حالی مشغول جنگ و تلاش برای متوقفکردن موجود وحشی هستند که در شهر خون به پا شده است: به استاد سیفو حمله شده و او ر ا به قتل رساندهاند. در پی این حمله، ایزابلا، خسوس و سیلنسیو سعی دارند با استفاده از سرنخهای بهجامانده، باعث و بانی این اتفاقات را پیدا کرده، راز ارتباط او با استاد را کشف کنند. این موجود وحشی، دستنشاندۀ ال بالدا (با صدای دنی ترخو) و باعث و بانی همۀ اتفاقات پیشآمده است.
گفتنش آسان به نظر میرسد، ولی این سه تن بهتنهایی پیروز میدان نخواهند بود. برای همین افسر پلیس افبیآی، بریستر (با صدای مایک کولتر) و گارسیا، افسر پلیس و مسئول دایرۀ جنایی هم در داستان حضور دارند. آنها باید پیش از اینکه فرد دیگری در شهر کشته شود، این معما را حل کنند. در عین حال، این گروه سه نفرۀ یتیم هم باید خودشان با این شیطان روبهرو شوند؛ همانطور که استاد به آنها آموخته به یکدیگر اعتماد کنند یا حداقل از جروبحثکردن دست بردارند و از استعدادهایشان در راستای هدفی واحد استفاده کنند.
در هر قسمت نشانی دیده میشود که خبر از فانتزیبودن این سریال میدهد. برای مثال، مجسمۀ «گریان» که اگر کسی اشکهایش را بخورد به هیولایی وحشی تبدیل میشود یا جادوگرهایی که میتوانند با لمسکردن افراد آنها را به جنگ ویتنام بازگردانند. وجود این المانها به قهرمانان کمک میکند که عامل کشتار در سنسیمون را راحتتر پیدا کنند. برای این سه نفر، انگشتهایی که از بدنهایشان جدا شدهاند و سگهایی که به هیولا تبدیل شدهاند، مثل کابوسهایی هستند که در بیداری اتفاق میآفتند. تا نیمۀ فصل اول، «شش دست انتقام» مثل داستان زندگی یک قهرمان واقعی به نظر میرسد، اما وجود این اتفاقات جادویی در داستان حاکی از تخیلیبودن آن است. با جلورفتن سریال متوجه میشویم که قهرمانان بهجز تقویت معنویت و برقراری ارتباط با دنیای مردگان راهکار دیگری برای حل این معما ندارند. وقتی متوجه این نکته میشوند بریتسر اعتراف میکند: «لعنتی، فکر کنم جادو وجود داشته باشه.»
با مرگ سیفو، موضوع داستان بهطور مستقیم، بُعدی فلسفی پیدا میکند؛ چراکه استاد قهرمانان، سالهای سال در پی آموزش ارزشها و اصول معنوی به شاگردانش بوده است. به این ترتیب، متوجه داستانپردازی پیچیده در این ۸ قسمت میشویم و میفهمیم ارتباطی که سیفو با ال بالدا داشته، فقط جزئی کوچک از داستان است و مسائل مهمتری برای پیگیری وجود دارد. لذتبخشترین بخش سریال «شش دست انتقام»، دنبالکردن اتفاقاتی است که مثل زنجیر به هم متصلاند؛ باقی ماجرا چیزی نیست بهجز قصههای کلیشهای، اسرار فاشنشده و موفقیت بچههای یتیمی که از دشمن ضعیفتر هستند.
درباره سریال «آخرین بچه های روی زمین» محصول نتفلیکس در فیلیمو شات بخوانید
منبع: Thrillist