فیلم «۵ همخون»، داستان گروهی از کهنهسربازان آمریکایی جنگ ویتنام را روایت میکند که بار دیگر به آنجا بازمیگردند.
فیلم «۵ همخون» (با نام اصلی Da 5 Bloods) به کارگردانی اسپایک لی، با تصویر محمدعلی کلی آغاز میشود و با تصویر دکتر مارتین لوتر کینگ جونیور خاتمه مییابد؛ دو اسطورهای که به جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا و همچنین غرور سیاه (Black pride) وابستهاند. البته لی از آنها به دلیل وجه مشترک دیگری نیز استفاده کرده است: این افراد هر دو از مخالفان سرسخت جنگ ویتنام بودند. این مخالفت برای علی، به قیمت دوری او از عنوان سنگینوزنیاش، در طلاییترین سالهای حرفهایاش تمام شد و برای دکتر کینگ هم احتمالاً آخرین دلیلی بود که منجر به ترورش شد. در نقد و بررسی فیلم «۵ همخون» با فیلیمو شات همراه باشید.
فیلم جدید مارول به کارگردانی اسپایک لی
اولین صحنهای که در فیلم «۵ همخون» میبینیم، صحبت معروف علی دربارۀ دلایلش برای نرفتن به جنگ است. در آخرین صحنه نیز سخنرانی کینگ در چهارم آوریل ۱۹۶۷ را میشنویم که دقیقاً یک سال پیش از قتل وی بوده است. کینگ در این سخنرانی، شعری از لنگستون هیوز را به نام «بگذارید آمریکا دوباره آمریکا شود» میخواند:
«ساده بگویم، آمریکا هیچوقت برای من وطن نبود. با این وجود، قسم میخورم که بالاخره یک روز آمریکا، همانی میشود که از وطنم انتظار دارم!»
«۵ همخون» فیلمی در ژانر سرقت است که در جزئیات داستان، پیامی عمیقتر برای انتقال به مخاطب دارد. لی از معدود کارگردانانی است که نظریۀ گُدار را با مضمون زیر جدی گرفته است: «برای آنکه بتوانید فیلمی را نقد کنید، باید فیلم دیگری بسازید.» این حرف، در واقع انتقادی به فیلمهایی مانند «کلاهسبزها» (با نام اصلی The Green Berets)، «رامبو» (با نام اصلی Rambo) و «عملیات جنگی (Missing in Action 1984)» است. بهطوری که یکی از شخصیتها به طعنه میگوید: «هالیوود سعی دارد در جنگ ویتنام، روی صفحه تلویزیون پیروز شود!»
انتقادهای زیادی دربارۀ سفیدپوستبودن بازیگران این فیلمها مطرح شده است؛ بازیگرانی مانند چاک نوریس و سیلوستر استالونه در این فیلمها به پیروزیهایی افسانهای دست پیدا میکنند و این واقعیت که ۳۲% از سربازان در آن جنگ، سیاهپوست بودهاند بهراحتی نادیده گرفته میشود. لی تلاش کرده است با داستان و بازیگران فیلم «۵ همخون»، باورهای غلط را اصلاح کند؛ باوری که میگوید: «سفیدپوستانی که با شرایط بدی از جنگ به خانه بازمیگشتند، در مقایسه با سیاهان سربازان بهتری بودند.»

مروری بر فیلم شبزندهداری | شبحی در خانه یا شیطانی در درون
البته توجه به این انتقادات، در واقع ادای احترامی آشکار به سایر فیلمها، مانند فیلم جنگی «اینک آخرالزمان» (با نام اصلی Apocalypse Now) است. در صحنهای از «۵ همخون»، شخصیتهای اصلی داستان درحالیکه عنوان فیلم «اینک آخرالزمان» در پشت سرشان نقش بسته، مانند برنامۀ تلویزیونی «Soul Train» مشغول رقص دستهجمعی، با آهنگ «با موزیک همراه شو» با نام اصلی (Got to Give it Up) از ماروین گی هستند.
فیلم «۵ همخون» شباهتهای زیادی با اثر استادانۀ جان هیوستون ساختۀ سال ۱۹۴۸، به نام «گنجهای سیرا مادره» (با نام اصلی The Treasure of the Sierra Madre) دارد؛ این فیلم، اقتباسی از رمانی به همین نام اثر ب. تراون است. در «۵ همخون» نیز شخصیتها به دنبال طلا هستند، اما برخلاف هامفری بوگارت (در نقش فرد داب) و پدرِ جان هیوستون به نام والتر (در نقش هاوارد) در فیلم «گنجهای سیرا مادره»، بهخوبی میدانند که در کجا به دنبال این شمشهای طلا بگردند.
لی فیلمهای دیگری همچون «نفوذی» (با نام اصلی Inside Man) محصول سال ۲۰۰۶ و «بلکککلنزمن» (با نام اصلی BlacKkKlansman) محصول سال ۲۰۱۸ را در کارنامۀ خود دارد. او در «۵ همخون» نیز مانند این فیلمها، بدون تعارف، از افرادی نقلقول میکند که از آنها تأثیر گرفته است. او میداند که بیننده منظورش را بهخوبی میفهمد؛ درنتیجه، از این روش نهایت استفاده را میبرد.
جزئیات فیلم کوتاه اسپایک لی در همراهی با جنبش اخیر سیاهپوستان را در فیلیمو شات بخوانید
داستان حول محور «گنجی» پیش میرود که ارزش جستوجوکردن دارد، این نقلقولها را از افرادی سرشناس نیز میشنویم. در اینجا، بهیادآوردن صحنۀ رقص شادی والتر هیوستون بعد از پیداکردن طلا و دیالوگ ماندگار راهزنهای ویتنامی که میگویند: «ما به نشون لعنتی پلیس احتیاجی نداریم!» در فیلم «گنجهای سیرا مادره» خالی از لطف نیست. طلا، بهتنهایی، مکگافینِ فیلم محسوب میشود و در جلوبردن داستان نقشی اساسی دارد. شمشهای طلا امیدی مضاعفند که داستانی غیرواقعی را به روایتی زیبا و باورپذیر تبدیل میکنند. اگرچه واقعیبودن این داستان، بیشازحد خوشبینانه است اما تماشای آن میتواند تجربهای خوشایند باشد.
فیلمنامۀ «۵ همخون» را لی با همکاری کوین ویلموت، برندۀ جایزۀ اسکار، تنظیم کرده است. البته این فیلمنامه در اصل، بر اساس متنی از دنی بیلسن و پاول د مئو نوشته شده است. گفتنی است که کوین ویلموت در گذشته برای نوشتن فیلمنامۀ «بلکککلنزمن» نیز با لی همکاری کرده بود.

آشفتگیهای موجود در برخی از قسمتهای فیلمنامه و امکان پیشبینی برخی اتفاقها، میتوانست به یکی از نقاط ضعف فیلم «۵ همخون» بینجامد؛ اما اسپایک لی مثل همیشه با استفادۀ استادانه از ابزارهای سینمایی، این نقطهضعف را برطرف کرده است: صحنههای آشنا به مخاطب القا میکند که اتفاقی معمول در شرف وقوع است؛ اما در عوض، واقعهای غیرمنتظره تماشاگر را غافلگیر میکند! درست است که داستان در ظاهر ساده بهنظر میآید، اما با نگاهی دقیقتر میتوان پیچیدگی آن را دریافت. لی بهخوبی، به سبک خود، توجه تماشاگر را جلب میکند و او را بهسمت پیغامی سوق میدهد که میخواهد برساند.
در ظاهر داستان، چهار کهنهسرباز ویتنامی به شهر هوشیمین (بزرگترین شهر ویتنام) بازمیگردند تا گنجی را پیدا کنند که چند دهه پیشتر آن را دفن کرده بودند. این چهار نفر در ابتدا عادی بهنظر میرسند: نفر اول، ملوینِ شوخطبع (با بازی ایسایا ویتلک جونیور) است. دومین نفر اوتیس (با بازی کلارک پیترس) بهیار ارتش و شخصیتی منطقی است و سومین نفر ادی (نورم لوئیس) است که پس از جنگ، بیش از سایرین موفقیت کسب کرده است. نفر بعدی این تیم چهارنفره، که رهبر تندمزاج و جدی آنهاست، پاول نام دارد؛ ایفای این نقش را دلروی لیندو برعهده دارد که میتوان گفت یکی از بهترین اجراها را در سری فیلمهای اسپایک لی از خود به نمایش گذاشته است.
ویدئوهای واقعی نمایش دادهشده در فیلم با سیر داستان تطابق دارند و برخی اوقات، واقعیتی ناخوشایند و تکاندهنده را یادآور میشوند که موازی با داستان اصلی است.
دیوید (جاناتان میجرز) پسر پاول است که بهطور ناگهانی به این گروه ملحق میشود؛ این در حالی است که تمام افراد گروه از او بزرگترند. نفر پنجمی که نام فیلم (پنج همخون) به او اشاره دارد، فرمانده نورمن نام داشته است؛ کسی که در جنگ کشته شده و حالا این گروه از مقامات این اجازه را دریافت کردهاند که در پی بقایای جسد او بگردند. آنها با این کار نیت اصلیشان (پیداکردن طلاها) را پنهان باقی میگذارند. در مسیر جنگل، شخصی به نام وین (جانی تری گوین) که راهنمایی مطمئن است و همواره از «جنگ آمریکایی» حرف میزند، به آنها کمک میکند.
پاول دچار اختلال اضطرابِ پس از سانحه (PTSD) شده است و شبها در خواب، نام نورمن را صدا میزند. دراینباره، اوتیس به دیوید، که پسرخواندۀ او نیز هست، میگوید: «نورمن برای پدرت مثل ایمان به مذهب بود.» گروه «همخون» به فرمانده خود لقب نورمن طوفانی دادهاند و او را تحسین میکنند؛ نورمن قهرمان آنهاست. چادویک بوزمن، بازیگر «پلنگ سیاه» (با نام اصلی Black Panther) بازی در نقش نورمن طوفانی را برعهده دارد. بوزمن که در گذشته در نقش شخصیتهای واقعی مانند تورگود مارشال، جکی رابینسون و پادشاه سرزمین خیالی واکاندا ظاهر شده، بهترین گزینه برای شخصیت نورمن است.
با پیشینۀ بوزمن در بازی بهجای اینگونه شخصیتها، نیازی نبود که او برای بازی در نقش یک قهرمان تلاش زیادی کند. در صحنهای نورمن را از نمای پایین میبینیم که اسلحه را بهسمت بالا گرفته و در حال شلیک است؛ همین صحنه برای بهراهانداختن موتور انقلاب سیاه کافی است. این نورمن بود که برای گروه توضیح داد سیاهپوستان و قهوهایپوستان زیادی مانند کریسپوس اتوکس و میلتون ال آلیو، در طول تاریخ، جانشان را برای کشوری فدا کردهاند که در آن جایی نداشتند. آلیو برای نجات همرزمانش خود را روی نارنجک انداخت و اولین سرباز آفریقایی – آمریکایی بود که در جنگ ویتنام نشان افتخار گرفت.

درنهایت، اعضای گروه شمشهای طلا را پیدا میکنند. در طول جنگ، ویتنامیها اطلاعاتی را برای آمریکا ارسال میکردند و در اصل، این شمشها در آن سالها، بدین دلیل برای ویتنامیها فرستاده شده بود، حالآنکه نورمن آنها را به چشم غرامت میبیند و حق خودشان میداند. سرانجام آنها تصمیم میگیرند طلاها را برای خود بردارند. افراد گروه صندوق حاوی شمشها را در هلیکوپتر سی آی اِی میگذارند، اما هلیکوپتر سقوط میکند!
در شرایط کنونی ویتنام، بدون کمک رابط خارج از کشور، امکان جابهجایی طلاها وجود ندارد. اوتیس در گذشته با زنی به نام تیِن (لِه وای لن) رابطه داشته و حال پس از سالها، با او ملاقات میکند. تین که در حال حاضر، یک کارگزار مالی مهم است، او را به تاجری فرانسوی و مرموز به نام دِروش (ژان رنو) معرفی میکند. تین پیش از آنکه اوتیس ۲۰% طلاها را به او پیشنهاد دهد، به وی میگوید: «دروش با پول کم کار نمیکنه.»
در خلال صحنههای تعقیبوگریز، لی موضوع بچههایی را پیش میکشد که طی سالهای جنگ از رابطه سربازان آمریکایی و زنان ویتنامی به وجود آمدهاند. در صحنهای دیدنی، تین حقیقتی ناگفته را برای اوتیس بازگو میکند و میگوید که از آن سالها پسری دارد! باور این موضوع برای اوتیس سخت است. در طول فیلم، لی چندینبار بیننده را با داستان فیلم یا با عکسها و ویدئوهای واقعی، درگیر موضوعی متفاوت از خط اصلی داستان میکند. این ویدئوهای واقعی با ظرافت با سیر داستان تطابق دارند و برخی اوقات، واقعیتی ناخوشایند و تکاندهنده را یادآور میشوند که موازی با داستان اصلی است. برای مثال، علی در سخنرانی صحنۀ آغازین فیلم، از درماندگی شهروندان ویتنامی و سیاهپوستانی میگوید که مجبورند با آنها بجنگند.
اسپایک لی از فرانسویهایی میگوید که سعی داشتند به خاک ویتنام نفوذ کنند و همچنین از آمریکاییهایی که به قول اوتیس «سعی داشتند مزخرفات ضد کمونیسمی به خوردمان بدهند!». پاول فرانسویها را ضعیف خطاب میکند و دروش در جواب او میگوید: «عموسام هم در جنگ ویتنام از فرانسویها بهتر عمل نکرد.»
اسپایک لی علاقۀ شدیدی به دادن لقبهای عجیب و جالب به شخصیتهای داستانش دارد و این موضوع دربارۀ رنو نیز صدق میکند. پاول ترجیح میدهد با هرکسی کار کند، بهجز دروش! اما آنها چارۀ دیگری ندارند. بهزودی افراد گروه با فرانسویان دیگری همچون هِدی بووِر (میلانی تیری) مواجه میشود. هدی زنی است که پول زیادی به ارث برده، متخصص مینگذاری است و دیوید نیز از او خوشش میآید. همکاران هدی، سایمون (پاول والتر هوزر) و سِپو (یاشپر پاکونن) هستند که همه در صحنههای خشن و اکشن «۵ همخون» حضور دارند.

پاول از فرانسویها، ویتنامیها و در واقع از همه متنفر است. او مخالف ورود مهاجران به آمریکاست و به ترامپ رأی داده است. در صحنهای واقعی از فیلم، شعاری نشان داده میشود که ترامپ را «رئیسجمهور متقلب» خطاب کرده است. (ترامپ به دلیل بیماری زائدۀ استخوان در پاشنهاش از رفتن به جنگ ویتنام معاف شد!) حتی به عقیدۀ پاول، «هر دو طرف وحشیانه جنگیدند!» البته لی با عنوانکردن تمام این موارد، قصد دیگری را دنبال میکند. پاول با بهسرداشتن کلاه قرمزی که روی آن نوشته «آمریکا را دوباره عالی کن» (MAGA)، اعتقاداتش را به دیگران نشان میدهد؛ اما کلاه در ویتنام است و ترامپ، گویندۀ این شعار در آمریکا! و همین نکته به اندازۀ کافی طعنهآمیز است!
پاول در فیلم «۵ همخون» پیچیدهترین شخصیت داستان را دارد. او تلفیقی از خشم و غضب شدید است و به دلیل اتفاقات رویداده در جنگ و احساس گناه عمیق، بهشدت ازلحاظ احساسی آسیب دیده است. زمانیکه نورمن طوفانی مُرد، پاول در کنارش بود. حدسزدن اینکه واقعاً در آن روز چه اتفاقی افتاده، از همان ابتدا، کار چندان دشواری بهنظر نمیآید؛ اما لی پیش از آشکار کردن حقیقت، مسیری متفاوت را طی میکند؛ مسیری که در آن ترومای پس از جنگ را برای سیاهان و تأثیر یکسان آن را روی خانواده و دوستانشان به تصویر میکشد.
معرفی بهترین فیلمهای سیاهپوستان در ۱۰ سال اخیر را در فیلیمو شات بخوانید
بیشتر این تأثیرات را میتوان در دیالوگهای فوقالعادۀ لیندو دید، که از نمای نزدیک گرفته شده است. در اینجا نیز لی به صحنهای از «گنجهای سیرا مادره» اشاره میکند که در آن بوگارت در کوهستان سرگردان است و به دلیل طمع، زیر لب با خود حرف میزند و هذیان میگوید. در «۵ همخون» نیز پاول درحالیکه نگاهش بهسمت دوربین است، دربارۀ دولت ایالاتمتحده یاوهگویی میکند. در اینجا، لیندو به جنون مبتلا نشده، بلکه خویشتن حقیقی خود را شناخته و حال با خشم به آن اعتراض میکند. نقطۀ اوج این صحنه زمانی است که این تزکیۀ نفس موجب بهدامافتادن و تقاص پسدادن سخت و درعینحال، جالب او میشود. او فریاد میزند: «واقعاً که خیلی حقهبازی خدا!» و با این حرف، شخصیت افسانهای اسطورۀ آفریقا را بهخاطر میآورد.
ماجرای فیلم «۵ همخون» بارها بین زمان گذشته و حال در نوسان است. قسمتی از فلاشبکها به زمان انجامدادن مأموریت گروه در گذشته برمیگردد. نکتۀ مهم در اینجا این است که هر چهار بازیگر در نقش گذشتۀ خود بازی میکنند؛ بدون آنکه از جلوههای ویژهای استفاده شود که در فیلم «مرد ایرلندی» (با نام اصلی The Irishman) برای جوانکردن بازیگران بهکار گرفته شد. در ابتدا، بازی آنها در نقش جوانیشان عجیب بهنظر میآید، اما در حال حاضر، آنها به بلوغی رسیدهاند که در جوانی فاقد آن بودند. آنها به محلی بازگشتهاند که به قول وین، انگار در طول این سالها، هرگز آنجا را ترک نکرده بودند. کابوس آن محل تا ابد دست از سرشان برنمیدارد. پاول میگوید: «من روح میبینم.» او فکر میکند روحی که میبیند نورمن است، اما در واقع آن روح، خودِ جنگ است. فیلمهای زیادی نیستند که روی تأثیر جنگ بر سربازان سیاهپوست تمرکز داشته باشند؛ برای مثال، میتوان از «گلگرفته» (Mudbound) و «رئیسجمهورهای مرده» (Dead Presidents) نام برد؛ اما آنها داستانهای دیگری را نیز روایت میکردند.

مضاف بر نظراتی که دربارۀ اتفاقات حال و زمان گذشته میشنویم، لی برای رساندن پیام خود، زیرکانه از جزئیات تصویری استفاده کرده است: دیوید در جنگل، تیشرت کالج مورهوس (کالج مخصوص سیاهان) را به تن دارد. البته دلیل این موضوع چیزی بیشتر از آن است که لی از همین کالج فارغالتحصیل شده است. این تیشرت برای یادآوری آن است که عاقبتِ یک دانشجو نباید به چنین جایی ختم شود. ملوین میگوید: «ما سیاهها را به خط مقدم میفرستند و مثل حشره میکشنمون.» در اینجا صحنهای مستند از اخبار شبانگاهی را میبینیم که شروع جنگ ویتنام را به گوش میلیونها آمریکایی رساند. مردم در آن زمان، شاهد بیرحمی جنگ بودند و رئیسجمهورهای وقت، مجبور به گرفتن مهلت قانونی در جنگ نظامی شدند. آنها بر این باور غلط بودند که اگر کسی جنگ را نبیند، مردم به آن فکر نمیکنند و دیگر مشکلی بهوجود نمیآید.
همانطوری که انتظار میرفت، لی از بازیگرانش بهترین بازیها را گرفته و بهشکلی بیپروا عشق و علاقه را بهتصویر میکشد تا بتواند از القای مبالغهآمیز حس غرور مردانه (بهخصوص درباره مردان سیاهپوست گروه همخون) در چشم تماشاگر جلوگیری کند. ویتلک ویژگی خندهدار دیگری از شخصیت خود را بازگو میکند، لویس با نشاندادن اعتمادبهنفس خود تلاش میکند تا واقعیتی تلخ را دربارۀ خودش پنهان کند، میجورز همانند فیلم «آخرین مرد سیاهپوست در سانفرانسیسکو» (با نام اصلی The Last Black Man in San Francisco ) شخصیتی روشنگر دارد و پیترز نیز در حرفهایش از منطقی درست پیروی میکند. لان و تیری به عنوان زنانی که لباس نظامی بهتن دارند باقدرت و درعینحال صمیمی ظاهر شدهاند. بهترین بازی مربوط به صحنههایی است که دلروی لیندو در آن بازی کرده است؛ به این ترتیب، او میتواند رقیبی برای دنزل واشنگتن در نقش مالکوم ایکس باشد. لی همیشه در ترغیب بازیگران برای نشاندادن همزمان قدرت و آسیبپذیریشان موفق عمل کرده است. از سوی دیگر، لیندو نیز هرگز از نشاندادن احساسات خالص و عریانش هراسی نداشته است؛ درحالیکه شاید این امر برای وجهۀ مردانۀ بازیگران دیگر ترسناک بهنظر بیاید.
موسیقی متن فیلم «۵ همخون» گاهی غیرمنتظره، ترسناک و با ریتم نظامی است و گاهی دیگر بسیار ملایم و زیبا.
در «۵ همخون»، صحنههای اکشن زیادی، چه در زمان جنگ و چه در زمان حال، اتفاق میافتند که در مجموع ۱۵۷ دقیقه به طول میانجامند. نیوتون توماس سیگل، تصویربرداری فیلم را برعهده داشته و بهشکلی استادانه، صحنههایی دیدنی، عجیب و ترسناک را به تصویر کشیده است. حرکت دوربین در نسبت چنین ابعادی، آنقدر هوشمندانه تنظیم شده که نمیتواند آزاردهنده باشد. در صحنهای میبینیم که از طریق تکنیک قدیمی پاکشدن تصویر، تغییری جالب ایجاد میشود و در جایی دیگر، تصویری دراماتیک در صفحۀ نمایش نقش میبندد. ایدۀ اصلی تصویربرداری متعلق به سیگل و موسیقی متن «۵ همخون» نیز از ترنس بلنچرد و ماروین گی است. موسیقی متن بلنچرد در یک دقیقه غیرمنتظره، ترسناک و ارتشی است و در دقیقهای دیگر بسیار زیبا و ملایم. استفادۀ لی از آهنگهای گی نیز انتخابی بجاست که در ابتدا با آلبوم «جریان چیه؟» شروع میشود. بهخصوص کلام آهنگینی که «خدا عشق است» را میخواند تا مدتها بعد از اتمام فیلم نیز در خاطر بیننده میماند.
در فیلم «کار درست را بکن» (با نام اصلی Do the Right Thing) ساختۀ ۱۹۸۹، شخصیتی به نام مستر سنور ددی لاو وجود دارد. در «۵ همخون» نیز همچون این فیلم، یک گویندۀ رادیویی به نام هانوی هانا (با بازی ون ورونیکا نو) حضور دارد، که در زمان جنگ، صحبتهایش از رادیو پخش میشده است. گروه همخون اولینبار پیام مرگ دکتر کینگ را از زبان هانوی شنیدند. او در گفتههای خود در رادیو، به طعنه به سربازان سیاهپوست آمریکایی میگفت به چه دلیل برای کشوری میجنگند که آنها را شهروندان درجه دو محسوب میکند. حال این سؤال مطرح میشود که میزان حقیقی وطنپرستی چقدر است و چرا این مفهوم، اغلب با وطنپرستی متعصبانه یکی پنداشته میشود، نه با فداکاری! لی با خلق فیلمی هیجانانگیز و خشن، اثری لذتبخش ساخته که حرفهای زیادی برای درک سیاهان، چه در قالب یک قهرمان و چه یک انسان، در خود دارد. همین خصوصیت فیلم «۵ همخون» است که آن را در رتبهای بالاتر از فیلمی معمولی قرار میدهد. «۵ همخون» با شعری بجا از لنگستون هیوز خاتمه مییابد:
«بهسادگی بگویم
آمریکا هیچوقت برای من وطن نبود
با وجود این قسم میخورم
که بالاخره یک روز آمریکا، همانی میشود که از وطنم انتظار دارم!»

منبع: Roger Ebert