فیلم «مرد نامرئی» را نباید توضیح داد؛ زیرا باید با پیشرفت داستان کشفش کنیم. در حقیقت، این پیچوخم فیلمنامه است که لذت تماشا را فراهم میکند.
لی ونل در برداشت جدید و آزاد خود از داستان کلاسیک «مرد نامرئی» اثر اچ جی ولز، به سراغ ماجرای قدیمیتری از «مرد نامرئی» رفته است: حلقۀ ژیگس که افلاطون، در کتاب معروف خود «جمهور» با نام اصلی «Republic»، به آن اشاره کرده است. ژیگس حلقهای پیدا کرد که میتوانست او را نامرئی کند. او از این امکان استفاده کرد تا بتواند به ملکه نزدیک شود و به او تعرض کند. راوی داستان، شخصی است به نام گلاکن که عقیده دارد، هر شخص دیگری هم صاحب حلقه میشد از قدرت آن برای ورود به حریم دیگری و برقراری رابطه با افراد دلخواهش استفاده میکرد. اقتباس ونل، که داستانی دربارۀ یک شکارچی جنسی است، نیز با این روایت، چندان تفاوتی ندارد.
بیان توضیحات بیشتر درباره جزئیات جنایات این داستان، فیلم را لو میدهد. این در حالی است که فیلم «مرد نامرئی» با نام اصلی «The Invisible Man» را نباید توضیح داد؛ زیرا همۀ آنچه را که میخواهیم دربارۀ فیلم بدانیم باید با پیشرفت داستان کشف کنیم. در حقیقت، این پیچوخم فیلمنامه است که لذت تماشای فیلم را فراهم میکند. به همین دلیل، در این مقاله از توضیحات صریح و دقیق اجتناب میشود تا لذت تماشای فیلم را از بیننده دریغ نکرده باشیم. برای نقد و بررسی فیلم «مرد نامرئی» با فیلیمو شات همراه باشید.
داستان فیلم در کالیفرنیای شمالی اتفاق میافتد و از همان ابتدا، با پیشزمینهای از آزار و اذیت شروع میشود. الیزابت ماس (در نقش آرشیتکتی به نام سیسیلیا کاس) در اولین صحنۀ فیلم، در حال فرار است. او بسیار هراسان است و میخواهد مخفیانه از محوطۀ محصوری که با دروازههای الکترونیکی محافظت میشود بگریزد. این مکان، جایی است که او با دوست خود، آدرین گریفین (با بازی الیور جکسون-کوهن) زندگی میکند؛ آدرین مخترعی ثروتمند است که در زمینۀ فیزیک نور تخصص دارد. خشونت آزاردهندۀ آدرین بهسرعت آشکار میشود؛ امیلی خواهر سیسیلیا (با بازی هریت دایر)، سعی میکند خواهرش را با ماشین فراری دهد، اما مشت ناگهانی آدرین بر شیشۀ ماشین همهچیز را روشن میکند.
نقد فیلم ایب | روایتی از غذا و خانواده، بدون خوشگذرانی
سیسیلیا در خانۀ دوستی قدیمی به نام جیمز لانیر (با بازی آلدیس هاج) پناه میگیرد. جیمز پلیس است و با دختر نوجوانش سیدنی (با بازی استورم رید) زندگی میکند. سیسیلیا درگیر ترس و اضطراب شدید است و دلش نمیخواهد حتی پایش را از خانه بیرون بگذارد؛ زیرا معتقد است آدرین او را زیر نظر دارد و میخواهد به او صدمه بزند. خانۀ آدرین به دوربینها و وسایل خاص نظارتی، که سیسیلیا قبل از ترک خانه آنها را دیده، کاملاً مجهز است. در حقیقت، سیسیلیا به دلیل همین روشهای ناراحتکنندهای که آدرین برای تحت نظر داشتن و کنترل او بهکار میگرفت، در روحش نفوذ کرده بود و او را آزار میداد، ترکش کرد. سیسیلیا به جیمز و امیلی دربارۀ زندگیاش با آدرین توضیح میدهد: آدرین حتی نگاهکردن او را کنترل میکرد، اینکه چه میپوشید، چه میخورد، چهوقت از خانه بیرون میرفت و چه میگفت… او حتی میخواست افکار سیسیلیا را نیز در کنترل خود داشته باشد. آدرین گفته بود که میخواهد سیسیلیا مادر فرزندش باشد و سیسیلیا که میدانست با داشتن بچه کاملاً اسیر آدرین خواهد شد، بهصورت مخفیانه از قرصهای ضدبارداری استفاده میکرد.
نقد و بررسی فیلم سگ باز ؛ کاراکتری که تماشاگر را میخکوب میکند!

سرانجام با پیداشدن جسد آدرین در خانهاش، سیسیلیا فکر میکند ترسهایش به پایان رسیدهاند. او احساس میکند تهی شده است؛ اما وقتیکه میفهمد آدرین او را بهعنوان یکی از وارثان خود تعیین کرده سردرگم میشود. از همینجا اتفاقات عجیب شروع میشوند: نیمهشب صدای افتادن چیزی شنیده میشود، سوانح کوچکی در آشپزخانه اتفاق میافتد، دری نیمهباز میماند و زنجیری خودبهخود شروع به تابخوردن میکند! این اتفاقات عجیب با جلوههایی ماهرانه کامل میشوند: مانند بخار نفس از دهانی نامرئی که در یک صبح سرد دیده میشود، دستانی نامرئی که پتو را از روی تخت میکشند، اثری از فرورفتگی روی کوسنها، انگار کسی روی آنها نشسته است و اشیائی که سیسیلیا آنها را در جایی بهجز محل قبلیشان پیدا میکند! قسمت غمانگیز ماجرا اینجاست که وقتی سیسیلیا دربارۀ رویدادهای اطرافش با دوستان نزدیک خود صحبت میکند با شک و تردید به او مینگرند؛ انگار که او عقلش را از دست داده است!
مرد نامرئی، که سیسیلیا فکر میکند همان آدرین است، سعی میکند احساس و درک طبیعی او را از دنیا مختل کند، کاری میکند که سیسیلیا به قدرت تعقلش شک کند و حتی اطرافیانش را وامیدارد به تعادل روانی او به دیدۀ تردید بنگرند. مرد نامرئی برای اینکه دوستان و خانوادۀ سیسیلیا را از اطرافش براند، آنها را هم از شرارتهای خود بینصیب نمیگذارد تا بدین طریق سیسیلیا را هرچه بیشتر در برابر آزارهای خود تنها و آسیبپذیر کند. در طراحی این شرارتها، ونل، بهطرزی هنرمندانه، استفاده از تکنولوژیهای مدرن را نیز مدنظر داشته است: تلفنهای همراه، لپتاپ، کامپیوتر، گذرواژهها و وسایل امنیتی همه کاملاً بجا و طبیعی بهکار گرفته شدهاند و در خلق رویدادها، نقشی مهم ایفا میکنند.

البته در بسیاری از صحنهها، برای ایجاد وحشت، از ابزارهای قدیمیتر نیز بهره گرفته شده است؛ مثل صحنهای که دستان نامرئی سلاحهای مرگبار را برمیدارد و نمایی بهیادماندنی از چاقوها و تفنگهای معلق در هوا را رقم میزند. اگرچه برخی از ایدههای فیلم بسیار قدرتمند و خیرهکننده طراحی شدهاند، آنچنان که باید بهخوبی بسط داده نشدهاند و از نظر بصری یا محتوایی، ناتمام ماندهاند؛ مانند قسمت مربوط به رنگ سفید که ناچار نیازمند تفسیری استعارهگونه است.
اما عوامل لذتآفرین فیلم «مرد نامرئی» ناگهان اُفت میکند؛ پایبندی به فیلمنامه همچنان که نقطهقوت این فیلم بهشمار میآید، نقطهضعف آن نیز است. ونل، کار سینمایی خود را بهعنوان فیلمنامهنویس شروع کرد. او نوشتن فیلمنامۀ سهگانۀ «اره» (saw) و چهار قسمت فیلم «توطئهآمیز» (Insidious) را در کارنامۀ حرفهایاش دارد و قسمت چهارم آن را نیز کارگردانی کرده است. در مقام نویسنده و کارگردان فیلم «مرد نامرئی»، در وهلۀ اول، ونل نویسنده بهشمار میرود؛ او چالشهای اهریمنی هوشمندانهای خلق میکند که هیجان فیلم را بالا میبرند. البته موقعیتهای انتزاعی و کاملاً ذهنی را نیز طراحی میکند، مانند وقتیکه سیسیلیا از فرارکردن همیشگی از دست آدرینِ نامرئی خسته میشود و تصمیم میگیرد با انداختن میزها روی او انتقام بگیرد. ونل در تهیۀ مواد اولیۀ فیلم واقعاً عالی عمل میکند، اما وقتی در مقام کارگردان میخواهد این مواد اولیه را به محصولی غیر از متن و نوشته تبدیل کند، نتیجۀ کار، بهندرت در بازتابِ ایدۀ اولیۀ درخشان او، موفق از کار درمیآید.

تأثیر یک فیلمنامهنویس خوب در مقایسه با فیلم نویسندهای معمولی، بسیار متفاوت است. فیلمنامهنویسی حرفهای، شخصیت کاراکترها را میکاود و درون آنها را به مخاطب مینمایاند و شاید به همین دلیل است که در آثار موفق سینمایی، اغلب دو فردِ متفاوت، نقش کارگردان و فیلمنامهنویس را بهعهده میگیرند. فیلمنامهنویس، چارچوبهای کار را مشخص میکند و کارگردان قوی آنها را میپروراند و با جادوی صحنه و تصویر بسط میدهد. در سکانسهای بسیاری از فیلم «مرد نامرئی» از قاب دوربین، بهشکلی هوشمندانه استفاده شده است؛ اما بقیۀ سکانسها فقط زمینهساز اتفاقات بعدی یا نتایج مسائل پیشین هستند؛ مسائلی که به نظر پایانناپذیرند، زیرا کارگردانیِ ونل نیز مانند چیدمان صحنهاش، بیشتر روی ایجاد تعلیق و تصویرسازی از واقعیات متمرکز است تا خلق اثری درامگونه. شخصیتها از داستان خود خارج نمیشوند؛ زیرا خارج از آن هویت چندانی برایشان تعریف نشده و شخصیتپردازی نشدهاند. فیلم کاملاً به داستان اولیۀ خود چسبیده است و شخصیت اصلی آن تقریباً هیچ جایی برای ارائۀ خود ندارد. تقریباً همۀ فیلم از زاویۀ دید سیسیلیا نمایش داده میشود و دانش، تجربیات، خاطرات و درونیات او را بهطور ویژه مورد توجه قرار میدهد. در واقع، این خلأ نیز با تلاش خودِ ماس در نقش سیسیلیا پر میشود؛ او با نمایش پررنگ خود در نقش سیسیلیا، با زیرکی و در عین حال قدرت و خونسردیِ تاثیرگذارش، فقدان شخصیتپردازی لازم را جبران میکند؛ همچنین بازی حرفهای و قوی هاج نیز کمبود فضا و روابط اجتماعی موجود در داستان را تا حدودی پوشش داده است.
بسیاری از پیچیدگیهای زیرکانه گویا فقط برای پرکردن فضای داستانی هستند؛ آنها بهشکلی هوشمندانه طراحی شدهاند تا ترس را القا کنند، اما همزمان بیننده احساس میکند با یک تلنگر تمام ساختار آنها از هم خواهد پاشید و این تلنگر همان منطق شکنندۀ رویدادهاست. در واقع، در تمام قسمتهای پرهیجان فیلم، گویا ایدهای ناب روی میز بوده، اما آنچنان که باید، ساخته و پرداخته نشده است. در نتیجه، علیرغم حالوهوای جدی و ترسناک فیلم، فقط نمایشی پرهیجان روی پرده در جریان است.

منبع: NewYorker
اولا که شوهر نه و دوست
دوما او خواهرش رو کشت..
فیلم خیلی خوبی بود ولی آخرش منو واقعا گیج کرد
سیسیلیا اینجا یه شخص معصوم بود که از ظلم فرار کرد ولی چرا خودش مرتکب قتل بشه چرا آخر داستان سیسیلیارو تبدیل به یه شخصیت شروری بشه و همسر خودشو بکشه؟!خب راه های دیگه ای هم بود که به جنایت های شوهرش پلیس پی ببره و به جزای اعمالش برسه
عاشق فیلم های رازآلودم
فوق العاده بود