نگاهی به فیلم های محسن مخملباف

محسن مخملباف، فیلم‌سازی است که به دلیل باورها و بعضا کنش‌های رادیکالش در زندگی و به‌تبع آن در سینما، اخیرا و بارها مورد غضب واقع شده است.

محسن مخملباف، فیلم‌سازی است که به دلیل باورها و بعضا کنش‌های رادیکالش در زندگی و به‌تبع آن در سینما، اخیرا و بارها مورد غضب گروه‌های راست و چپ واقع شده است. از فیلم‌سازان مختلف گرفته تا ایدئولوگ‌ها و سیاستمداران، همگی او را طرد کرده‌اند. اما برخلاف تمام بدگویی‌هایی که در سال‌های اخیر از سوی این گروه‌ها درباره او شنیده شده است، باید بگویم که کارنامه محسن مخملباف ، اتفاقا او را فردی یکرنگ و صادق می‌نمایانَد؛ که اگر جز این بود و با فردی سودجو مواجه بودیم، اتفاقا تضادها و گسست‌هایی چنین عمیق در میان آثار او دیده نمی‌شد؛ یا همچون بسیاری از فیلم‌سازانی که اکنون درون مرزهای ایران فیلم می‌سازند نان را به نرخ روز می‌خورد و یا مانند بسیاری دیگر، بیرون از مرزهای کشور و با بی‌تفاوتی نسبت به سرزمینش، زندگی‌ای بی‌دغدغه و کبک‌وار پیشه می‌نمود.

«توبه نصوح» محصول سال ۱۳۶۱، اولین کار مخملباف است که در آن سال‌ها، فیلمی کاملا سفارشی و از این نظر، حتی مهوع به نظر می‌رسد. اما ازآنجاکه او عمیقا به مفاهیم درون فیلم باور داشته است، نمی‌توان سرزنشش نمود یا او را قلم به مزد یا چیزی شبیه به آن خواند. اساسا فیلم‌ساز و هنرمندی که باور عمیق خود را درون اثر هنری‌اش می‌ریزد، درصورتی‌که عقایدش همسو با سامانه قدرت باشد، نهایتا می‌توان او را فریفته، بدون بینش و یا چیزی ازاین‌دست خواند، اما مسلما سودجو نیست. مشکل، جایی پیش می‌آید که هنرمند از دغدغه خالی شود و با تمام توان بکوشد تا برای کسب پول، وجهه یا چیزی شبیه به اینها، اثری برخلاف عقایدش بیافریند (کاری که بیشتر فیلم‌سازان کنونیِ درون ایران انجام می‌دهند).

«توبه نصوح»، «دو چشم بی‌سو» محصول سال ۱۳۶۲، «استعاذه» محصول سال ۱۳۶۲ و «بایکوت» محصول سال ۱۳۶۴ مربوط به دوره آغازین فیلم‌سازی مخملباف هستند؛ دوره‌ای که او در حال یافتن خویش در میان عقاید مذهبی و سیاسی‌اش و مشخص کردن تکلیف خود با اهدافش بود. این روند، برای شخصی که از نوجوانی کار چریکی و سیاسی می‌نموده است به هیچ رو، روندی غریب نیست. در میان آثار دوره آغازین کارنامه محسن مخملباف ، به‌جز «توبه نصوح» (که تا حدودی آماتورانه و آبکی ساخته شده و بیشتر شبیه به منبر یک مبلغ مذهبی است) بقیه که فیلم‌هایی کاملا کلاسیک هستند، سروشکل چندان بدی ندارند. حتی «استعاذه» که مضمونی فرسوده و عقب‌افتاده دارد، موفق می‌شود اتمسفری گیرا و پر حس بیافریند. «بایکوت» البته به لحاظ فرم و ساختار، پخته‌ترین فیلم در میان این چهار عنوان است و با وجود روایت و ساختار کلاسیک، در فرم آن می توان رنگ و بوی فیلم‌های جریان مدرنیسم سیاسی اروپا را تا حد زیادی تشخیص داد. بارزترین وجه تاثیر پذیری از سینماگران این جریان، فیلم‌سازانی نظیر الیو پتری، لینا ورتمولر و دیگران که در دهه شصت و هفتاد ایتالیا فیلم‌هایی با گرایش‌های چپ می‌ساختند، در دکوپاژ و حرکت دوربین‌های آن دیده می‌شود.


نگاهی به کارنامه هنری بیلا تار


«بایسیکل ران» محصول سال ۱۳۶۴، اما نقطه عطف و تغییر مهمی در کارنامه محسن مخملباف به شمار می‌رود؛ از این فیلم به بعد است که مخملباف «فیلم ساختن برای ایدئولوژی» را رها می‌کند و از موعظه مبلغانه برای تماشاگران دست می‌کشد. او با این کار، توانایی خود در فیلم‌سازی و تولید حس را بیشتر نشان می‌دهد. داستان فیلم هم بااینکه روایتی کاملا کلاسیک دارد، بسیار متهورانه‌تر از فیلم‌های پیشین اوست و مخملباف را در میان فیلم‌سازان هم‌دوره‌اش به‌عنوان فیلم‌سازی خوش ایده و خلاق مطرح می‌کند.

با آغاز جنگ ایران و عراق، این فیلم‌ساز (درست یا غلط) دوباره در برابر چیزی احساس مسئولیت می‌کند و باز هم با ایده‌ای رادیکال و پر کِشِش می‌کوشد تا مشکلات زندگی رزمنده‌ای را به تصویر بکشد که بر اثر انفجارهای جنگی دچار موج گرفتگی شده است؛ این شخص که هنگام بازگشت به جامعه، جان‌فشانی‌های خود در جنگ را بی‌تاثیر می‌بیند، دوباره به فضایی که از آن آمده است بازمی‌گردد و جامعه معمولی انسان‌های سالم را ترک می‌گوید. می‌توان گفت که مخملباف در «عروسی خوبان» محصول سال ۱۳۶۷، به لحاظ پرداختن به فضای ذهنیِ جنگ‌زدگان و استفاده بی‌محابا از نماهای آرشیوی (بدون نگرانی از این‌که به فرم فیلمش آسیبی بزند)، کم‌وبیش جسارت به خرج داده است؛ البته این جسارت مخملباف، در دکوپاژ، میزانسن و تدوین آثار پیشین او هم دیده می‌شود و نمونه آن اولین اغوای شیطان در فیلم «استعاذه» است که با کمی اهمال می‌توانست مبتذل و مضحک جلوه کند، اما این‌چنین نشد. اعتراض‌های مخملباف به وضع موجود، درواقع از همین فیلم به شکل جدی آغاز می‌شود و در «شب‌های زاینده‌رود» محصول سال ۱۳۶۹، به اوج خود می‌رسد؛ به شکلی که حدود سی دقیقه از فیلم، سانسور می‌شود. بااینکه محسن مخملباف در «شب‌های زاینده‌رود» و دیگر فیلم‌های این دوره‌اش، هنوز شهامت رک‌گویی و زیر پا گذاشتن قوانینی همچون حجاب در فیلم‌هایش را پیدا نکرده، اما واضح است که به «انسانی اندیشه‌ورزتر» تبدیل شده است؛ انسانی که درست یا غلط، به تمام باورهایش می‌اندیشد و آنها را مورد بازاندیشی قرار می‌دهد.

مخملباف، بیش ازآن‌که کارگردانی خلاق باشد «نویسنده»ای خلاق، و بیش ازآن‌که نویسنده‌ای خلاق باشد «ایده پردازی» خلاق است؛ برای نمونه، او تا پیش از «دستفروش» محصول سال ۱۳۶۸، تمام فیلم‌هایش را به یک شکل آغاز نموده است و با وجود این‌که این فیلم‌ها تفاوت‌های بسیار با یکدیگر داشته‌اند، هیچ خلاقیتی در شیوه آغاز اثر (که درواقع بخشی از کارگردانی محسوب می‌شود) به‌کار نبسته است. مخملباف، در این مورد و مواردی شبیه به این و نهایتا در امر کارگردانی، تا اندازه زیادی درجا زده است. تا پیش از «دستفروش»، هر پنج فیلم او به شیوه Cold Opening آغاز می‌شوند: شیوه‌ای که در آن، صحنه‌ای گیرا از فیلم نمایش داده می‌شود و سپس، نام و تیتراژ اثر بر پرده ظاهر می‌شود؛ بگذریم که مخملباف حتی در به‌کار بردن این شیوه هم چندان موفق نیست. به هر رو، حتی با توجه به خلاقانه‌ترین فیلم‌های این فیلم‌ساز، همچون «سلام سینما» محصول سال ۱۳۷۳، که بعدتر ساخته می‌شود هم نمی‌توان او را «کارگردانی خلاق» نامید؛ به این دلیل که حتی در این فیلم هم ایده و مضمون، بسیار پیشروتر از کارگردانی است و با توجه به این اشارات، شاید بتوان گفت که دانش کارگردانیِ مخملباف برخلاف ایده‌هایش (که در حد جهش‌های ژنتیکی تغییر کرده‌اند و در «سلام سینما» به اوج خود رسیده‌اند)، روندی چندان رو به رشد نداشته است.

روایت فیلم‌های مخملباف که تا ۱۳۶۸ از کلاسیسیم پیروی می‌کرد با فیلم «دستفروش» و به‌خصوص اپیزود پایانی فیلم که نام آن هم دستفروش است، تا اندازه زیادی به سمت سینمای مدرن میل می‌کند و فیلم‌ساز را به‌سوی روایت‌های نوتر سوق می‌دهد. این فیلم که فیلمی اپیزودیک است، بیش از «کنش‌های بیرونی» به «درونیات» انسانی می‌پردازد و از این دیدگاه، سویه‌های مدرنیستی پیدا می‌کند؛ اما همچنان در شکل دکوپاژ و ساخت و پرداخت سینمایی، کلاسیک باقی می‌مانَد. این فیلم، به همراه «بایسیکل ران» در دوره‌ای ساخته می‌شوند که گویی دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی فیلم‌ساز به ثمر رسیده است و او دیگر می‌تواند به دغدغه‌های شخصی‌اش بپردازد؛ گرچه می‌توان چنین نیز گفت که مخملباف به‌جز در فیلم‌های اخیرش، هرگز دست از تصویر نمودن زندگی طبقه فرودست و مشکلات آن برنداشته است و همواره دغدغه این قشر از جامعه (که خود جزئی از آن بوده است) را دارد. همچنین می‌توان گفت که مخملباف در اوج پرداختن به دغدغه‌های شخصی‌اش، هرگز دست از اندیشه‌های سیاسی-اجتماعی‌اش برنداشته و همواره درست یا غلط کوشیده است فیلم‌هایش، سازنده جامعه و متعهد به انسانیت و جایگاه و وضع او در جامعه و نسبتش با وضع سیاسی موجود باشند؛ همچون اپیزود دستفروش در فیلم شخصیِ «دستفروش».

اگر «نوبت عاشقی» محصول سال ۱۳۶۹ را (که پیش از دهه هفتاد ساخته شده و فیلمی بسیار خوب و ارزشمند در کارنامه محسن مخملباف است) نادیده بگیریم، می‌توانیم بهترین فیلم‌های این فیلم‌ساز را محصول دهه هفتاد بدانیم و دهه هفتاد را بهترین و پربارترین دهه زندگی هنری محسن مخملباف بنامیم؛ دهه‌ای که خلاقیت‌های این فیلم‌ساز در آن به اوج خود می‌رسند، روح تجربه گری در آثار او دیده می‌شود و بدیع‌ترین ایده‌هایش به روی پرده می‌آیند.

«نوبت عاشقی» فیلمی مدرن، کاملا شخصی و پر از حس است و روایت چنگالیِ آن گرچه اوریجینال نیست، اما دست‌کم در آن دوره هنوز تازه است؛ و تنها چند سال پس از «شانس کور» کیشلوفسکی ساخته شده است. این فیلم شاید بهترین فیلم کارنامه محسن مخملباف به لحاظ حس برانگیزی باشد. فیلمی که در آن اتمسفری غریب و تکین می‌آفریند و لحظات ناب و پر حسِ آن را در ذهن تماشاگر ماندگار می‌کند؛ به‌بیان‌دیگر، «نوبت عاشقی» شاید جزو معدود آثار مخملباف باشد که می‌توان گفت کارگردانیِ آن به‌اندازه نویسندگی و ایده پردازی‌اش قابل‌تحسین است. البته با توجه به اوریجینال نبودن ایده روایی فیلم، باید به این نکته نیز اشاره کرد که اساسا محسن مخملباف در بیشتر موارد، بیش از آن که صاحب اوریجینالیته و اصالت باشد، در حال تقلید از فیلم‌سازان بزرگ دنیا بوده است؛ البته اگر منصفانه بگوییم، چه آنجا که می‌کوشد همچون فیلم‌سازان چپ ایتالیا فیلم بسازد و چه آنجا که می‌کوشد از روی دست سرگئی پاراجانف فیلم بسازد، به‌واسطه ضریب هوشی بالایی که دارد، فیلم‌هایش در بهترین شکل این تقلید قرار می‌گیرند و تبدیل به بهترین یا دست‌کم یکی از بهترین نمونه‌های این تقلید در سینمای ایران می‌شوند.

«ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» محصول سال ۱۳۷۰، مسلما پخته‌ترین اثر کارنامه محسن مخملباف است؛ او در این فیلم، برای اولین بار موفق می‌شود ساختار، فرم، ایده پردازی، کارگردانی و ساختن اتمسفر و آفرینش حس را همزمان با هم در یک سطح و همه را نسبتا در سطحی بالا نگه دارد. مخملباف در این فیلم، برای اولین بار، به عنوان‌بندی و تیتراژ هم نگاهی خلاقانه‌تر می‌اندازد. او در «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» به یک فرم روایی بسیار رهاتر از آنچه که تا پیش از آن تجربه نموده بود دست می‌یابد و همچنین در ایجاد لحظات ناب حسی موفق می‌شود؛ لحظاتی که استعاره‌ها و کنایه‌های زیادی که فضای فیلم را پر نموده‌اند، نمی‌توانند به آن آسیبی بزنند و بالعکس، تقویتش می‌کنند. «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» را شاید بتوان با کمی اغماض «اولین فیلم پست‌مدرن تاریخ سینمای ایران» دانست. فیلمی که به بعضی آثار سینمایی جهان و فیلم‌های گوناگون سینمای ایران ازجمله «حاجی‌آقا آکتور سینما»، «دختر لر»، «طبیعت بی‌جان»، «مغول‌ها»، «گاو»، «باشو غریبه کوچک»، «رگبار»، «شب قوزی»، «شب‌نشینی در جهنم»، «بایسیکل ران»، «گنج قارون»، «نار و نی»، «آب باد خاک»، «دونده»، «مادر»، «شاید وقتی دیگر»، «ناخدا خورشید»، «رضا موتوری»، «کندو»، «گوزن‌ها» و بسیاری دیگر ارجاع می‌دهد و نگاهی نوستالژیک و همزمان انتقادی به سینمای سانسورشده و سانسورگر ایران دارد. فیلم به‌صورت همزمان، ترویج لومپنیسم درسینمای ایران را که با «قیصر» آغاز می‌شود، در انقلاب پنجاه‌وهفت جان می‌گیرد و تا همین اکنون ادامه دارد، شدیدا به چالش می‌کشد. در این فیلم، بیش از هر چیز به سانسور در تاریخ سینمای ایران تاخته شده است و مخملباف برای اولین بار، نه‌فقط در دیالوگ‌ها، بلکه در کارگردانی، میزانسن و شکل فیلم هم اعتراض خود را فریاد می‌زند. در «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» شاید برای اولین بار پس از سال‌ها سانسوراست که دوباره نوشیدن مشروبات الکلی روی پرده دیده می‌شود و حتی بازیگر زن برای لحظه‌ای حجاب از سر خود برمی‌دارد. اعتراضات فیلمساز به حکومتِ وقت، در این فیلم بسیار تندتر از «شب‌های زاینده‌رود» است، اما چون به شکلی استعاری و کنایی بیان می‌شود موردتوجه مستقیم سانسورچیان قرار نمی‌گیرد و اتفاقا درجشنواره فجر، نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی می‌شود. مخملباف در این فیلم، حاکمان و صاحبان قدرت ایران را در هیبت گاوی نفهم به تصویر می‌کشد؛ حکامی که به جلادان خود هم رحم نمی‌کنند و درنهایت به‌واسطه سینما سرنگون می‌شوند.

شاید مهم‌ترین مشکل «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» این باشد که در دو سه مورد، بی‌خود و بی‌جهت به نمایش برخی از فیلم‌های تاریخ سینمای ایران می‌پردازد که کارکرد مشخصی ندارند؛ یا می‌توان گفت که از آن‌ها به خوبی فیلم‌های دیگر، کارکرد گرفته نمی‌شود. اوج آفرینش اتمسفر در «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما»، نقطه‌گذاری‌ها یا ترجیع‌بندهایی است که در آن وجود دارد و در اوایل فیلم، با هجوم برگ‌ها در فضا آغاز می‌شود، در اواسط فیلم با پراکنده شدن و پر شدن فضا از نگاتیو ادامه می‌یابد و در پایان، با گردوخاک و صحنه مغولان به‌پایان می‌رسد. در پایان «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما»، نمایی از «خانه دوست کجاست؟» عباس کیارستمی دیده می‌شود که شاید پیش‌بینی مخملباف از آینده سینمای ایران و یا تحسین این فیلم توسط او باشد؛ شاید هم به‌زعم میرزا ابراهیم‌خان عکاس‌باشی، آتیه سینمای ایران است.

«هنرپیشه» محصول سال ۱۳۷۱ را شاید بتوان ضعیف‌ترین فیلم کارنامه محسن مخملباف در میان فیلم‌های دهه هفتاد او و حتی شاید در میان تمام آثارش، البته به جز آثار آغازین دانست. تنها فیلم کارنامه مخملباف که خود، نویسنده‌ آن نبوده است؛ این فیلم، البته به دلیل نزدیک‌تر بودن به سینمای تجاری و اقبال عمومی در گیشه، در میان مردم ایران یکی از شناخته‌شده‌ترین آثار این کارگردان به شمار می‌رود. بازی‌های فیلم «هنرپیشه» از عبدی گرفته تا پطروسیان، سیمین معتمدآریا و حتی نادره چندان خوب از کار درنیامده است و در کارنامه هرکدام از این بازیگران، یک نقش‌آفرینی متوسط و حتی رو به پایین به شمار می‌رود. فضا و اتمسفر فیلم به خوبی شکل نمی‌گیرد و نهایتا روایت و ایده سانتی‌مانتال پایانی داستان، چندان تماشایی نیست.

«سلام سینما» محصول سال ۱۳۷۳، خلاقانه‌ترین ایده پردازی در تاریخ سینمای ایران را دارد؛ ایده‌ای مِتاسینمایی و خود بازتابنده که ذات سینما و سازوکار فیلم‌سازی و به‌ویژه تاثیر جامعه‌شناختی امر بازیگری را به چالش می‌کشد. این ایده ناب، می‌تواند فیلم را تا حد بهترین فیلم‌های سینمای جهان بالا ببرد؛ گر چه اثر نهایی، می‌توانست بهتر از این پرداخت شود و با ساختار و کارگردانی‌ خلاقانه‌تر، بسیار شگفت‌انگیزتر از شکل کنونی‌اش باشد. این فیلم را که به مناسبت «صدسالگی سینما» ساخته و البته موسیقی بسیار نامناسبی روی آن کارشده است، می‌توان چندین بار تماشا کرد و هر بار از تماشایش لذت برد.

«نون و گلدون» محصول سال ۱۳۷۴، با این که فیلم عمیقی نیست و داستان و مضمونی پیچیده ندارد اما روایت پیچیده آن، نشان از پختگی مخملباف در روایتگری دارد؛ به‌بیان‌دیگر، او برای نخستین بار موفق می‌شود که داستانی ساده را با روایتی چنین پیچیده ارائه دهد. کوشش‌های این فیلم‌ساز برای گریز از روایت کلاسیک، از «دستفروش» و «نوبت عاشقی» آغاز شده بود اما شکل روایت در این فیلم‌ها، هرگز به این پیچیدگی نرسید و فقط در «نون و گلدون» است که مخملباف توانست تبحر خود در پرداخت روایت پیچیده را بیازماید؛ آزمایشی که گرچه سربلند از آن بیرون می‌آید ولی از تقلید متوسط این‌گونه روایت‌ها فراتر نمی‌رود.

«گبه» محصول سال ۱۳۷۴، اثری به‌شدت خاص و تجربه‌گرا در کارنامه محسن مخملباف است و شاید بتوان آن را در کنار «سکوت» محصول سال ۱۳۷۷، شاعرانه‌ترین فیلم این فیلم‌ساز و حتی یکی از شاعرانه‌ترین فیلم‌های سینمای ایران دانست. گرچه این اثر او هم، هویتی اوریجینال ندارد و در فرم و شیوه ساخت تا حدود زیادی متاثر از سینمای سرگئی پاراجانف است؛ اما از سویی دیگر، مخملباف تا اندازه زیادی موفق می‌شود خوانش بومی خود از این‌گونه سینما را ارائه دهد و فضایی کاملا ایرانی اما به شیوه پاراجانف بیافریند.

«سکوت» که چند سال بعد در تاجیکستان ساخته می‌شود، با وجود فضای ساده و صمیمی‌اش تااندازه‌ای خودیافته‌تر از «گبه» است و گرچه تفاوت‌های بسیاری با این فیلم دارد اما می‌توان آن را ادامه روندی دانست که مخملباف، چند سال پیش‌تر و با فیلم «گبه» آغاز کرده بود.

«سکوت» به همراه «نوبت عاشقی»، قدرنادیده‌ترین فیلم‌های کارنامه محسن مخملباف هستند؛ فیلم‌هایی که بیش از آنچه مطرح شده‌اند، ارزشمندند و تماشایشان برای مخاطب سینمای هنری بسیار لذت‌بخش است. این دو فیلم و به‌خصوص «سکوت»، زمینه‌ساز ورود مخملباف به دوره دیگر فیلمسازی‌اش می‌شوند؛ دوره‌ای که در آن، فیلم‌ساز به‌نوعی به گذشته بازمی‌گردد و از ساخت فیلم‌های مهمی همچون «سلام سینما» و «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما»، دوباره به‌سوی فیلم‌های دغدغه‌مندش در مورد طبقه فرودست سوق پیدا می‌کند.

در این دوره، مخملباف پس از ساخت چند فیلم در نقاط دورافتاده ایران مانند «مدرسه‌ای که باد برد» محصول سال ۱۳۷۶، «قصه‌های کیش» محصول سال ۱۳۷۷ و «داستان‌های جزیره» محصول همان سال، «سکوت» را خارج از مرزهای ایران فیلم‌برداری می‌کند. از این دوره به بعد، می‌توان مخملباف را یک «فیلم‌ساز فرامرزی» دانست؛ فیلم‌سازی که دیگر خود را چه در موضوع و کاراکترها و چه در لوکیشن، محدود به مرزهای ایران نمی‌داند. «سفر قندهار» محصول سال ۱۳۷۹، «الفبای افغانی» محصول سال ۱۳۸۱، «دوشنبه بازار» محصول سال ۱۳۸۳، «سردتر از آتش» محصول سال ۱۳۸۴، «سکس و فلسفه» محصول سال ۱۳۸۴، «فریاد مورچه‌ها» محصول سال ۱۳۸۶، «باغبان» محصول سال ۱۳۹۱ و «پرزیدنت» محصول سال ۱۳۹۳ در این دوره قرار می‌گیرند. دوره‌ای که مخملباف، دیگر همچون گذشته چندان دغدغه سینما ندارد و صرفا درصدد تصویر نمودن جهان پیرامون و به روی پرده آوردن اندیشه‌هایش است. گرچه در برخی از این فیلم‌ها، شیوه فیلم‌ساز تااندازه‌ای شبیه به فیلم‌های موعظه‌گر آغازینش می‌شود (البته با باورهایی کاملا دگرگون‌شده)، اما نوعی پختگی در ایجاد اتمسفر و استفاده از ابزار سینما در آثار او دیده می‌شود که در آثار آغازینش دیده نمی‌شد؛ برای نمونه، «سکس و فلسفه» – که بیشتر ایرانیان حتی بدون این‌که فیلم را ببینند به دلیل حساسیتشان در مورد کلمه سکس که محصول سال‌ها آموزش نادرست است در برابر آن موضع می‌گیرند – اتفاقا فیلمی خوش اتمسفر است و جهان خاص خود را به خوبی می‌آفریند.

از این بررسی مختصر و البته نه‌چندان عمیق و آکادمیک، می‌توان چنین نتیجه گرفت که محسن مخملباف نه‌تنها فیلم‌سازی ایستا و «نان به نرخ روزخور» نیست، بلکه فیلم‌سازی بسیار شبیه به «انسان» است؛ انسانی که در دوره‌های گوناگون زندگی‌اش دائما در تغییر می‌کند. مخملباف، هرگز طبقه‌ای را که از آن برخاسته بود فراموش نکرد و دائما به مشکلات و دغدغه‌های درونی فرودستان پرداخته است. گر چه ممکن است از فیلم‌های گذشته‌اش ناخشنود باشد، به آنها بخندد و حتی برای ساختشان شرمسار باشد، اما مگر انسان حقیقتا این‌چنین نیست؟ و مگر نگاه به گذشته، بیشتر انسان‌ها را دچار این حالات نمی‌کند؟ در پایان باید گفت که مخملباف فیلم‌سازی است که به هیچ رو «بی‌تفاوت» نبوده است و این بی‌تفاوت نبودن بسیار ارزشمند است؛ همان ویژگی‌ای که در بیش از نود درصد فیلم‌سازانی که اکنون درون ایران فیلم می‌سازند دیده نمی‌شود و تبدیل به گوهری نایاب شده است.


نظر شما چیست؟

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

از اینکه نظرتان را با ما در میان می‌گذارید، خوشحالیم

4 نظر
  1. ال می‌نویسد

    جالب بود احسنت

  2. علی می‌نویسد

    مخملباف یه ادم عوضی مزخرف بوده و هست،از فیلمهاش و از زندگی نامش میشه اینو فهمید،یه فیلم بدرد بخور نه ساخته نه بازی کرده

  3. محمد می‌نویسد

    نویسنده از هیچ تلاشی برای تعریف کردن از مخملباف دریغ نکرده!!
    پیشنهاد میشه صحبت های بهروز افخمی درباره ایشون رو بخونید که چطور با همکاری محمدخاتمی دست بچه های آسمان مجیدی رو از گرفتن اسکار کوتاه کردند!
    و گبه خودش رو به عنوان نماینده ایران برد و هیچی نشد
    واقعا متاسفم چه کسانی در حال تطهیر شدن هستند

  4. میم می‌نویسد

    عالی بود این مطلب. نمیدونم نویسنده‌ش کی بود و از کجا اومده، اما هر چی بود چیز ارزنده‌ای بود.