معمای قتل، آخرین افتضاح آدام سندلر در نتفلیکس و کسلکنندهترین فیلم او تا امروز است.
آدام سندلر یکی از داستانهای آگاتا کریستی را در قالب کمدی ضعیفی در نتفلیکس به نمایش گذاشته است؛ فیلم معمای قتل که به نظر میرسد تطابق کاملی با دیگر آثار افتضاح سندلر دارد.
موضوعی که در نگاه اول جلب توجه میکند بازگشت آدام سندلر به روند کاری معمول خود در گذشته است. عملکرد او در فیلم «داستانهای میروویتز» اثر نوآه بامباک یکی از بهترین نمایشهای حرفه شغلی او بود. کمدی خاص او در اثر «آدام سندلر: ۱۰۰ درصد تازه» یک یادآوری سریع از چیزی بود که باعث میشد مردم در وهله اول عاشق او شوند، و – با توجه به تصاویر گرفته شده توسط خبرنگاران از صحنه – اجرای او به عنوان یک جواهر فروش در اثر مورد انتظار برادران سفدی «الماسهای برش نخورده» میتواند نگاه ما نسبت به سندلر را تغییر دهد. استعداد و خلاقیت سندلر هیچ گاه مورد تردید نبوده است، اما در نهایت به نظر میرسید که او این استعداد را به طور منظم مورد استفاده قرار خواهد داد.
شاید هم همینطور باشد. شاید فیلمهای افتضاح نتفلیکس که طی سالهای اخیر به وفور تولید شدهاند و هدف سندلر از آنها راضی کردن مخاطبان بستر استریمینگ به تولیدات استودیو فیلمسازی خود با عنوان هپی مدیسون بوده است، همگی بخشی از یک حقه طولانی (و فوقالعاده پرسود) بودهاند تا هر گاه که او تصمیم گرفت در عوض ایفای نقش در آثار ضعیف با فیلمسازان واقعی کار کند مردم به زانو درآیند و از او قدردانی کنند.
شاید این برنامه شیطانی به مراتب بهتر از چیزی که تصور میشد کارآمد بوده است. از این گذشته، این نقد در واقع با ایده موافق است که سندلر اهمیتی به استعدادهای خود نمیدهد – مهم نیست تا چه زمان ما را وادار می کند داستانهای مسافرتی او را تماشا کنیم، تحسین کنندگان او همیشه منتظر افتضاح بعدی او هستند. این مسئلهای است که ذهن من را درگیر کرده است.
فیلم معمای قتل یک فیلم مضخرف و کند است که خالق آن تنها کسی میتواند باشد که به این موضوع اهمیت ندهد؛ فیلمهای بد همیشه در طول تاریخ ساخته شدهاند، اما فقط چند مورد از آنها محتوایی تولید کردهاند که بوی تعفن آنها خالقان فیلم را نیز خفه کرده است.
آرامشی عجیب و غیرعادی در مورد افتضاح بودن این فیلم وجود دارد، که باعث میشود پردهای در مقابل چشمان شما کشیده شود، همانند یکی از رمانهای آگاتا کریستی که در یک موسیقی تصویری پس زمینه اقتباس شده است. آرامش بازیگران و عدم توجه آنها به شخصیتهای بدون بعد خود در فیلم، طنزهای سبک سریالهای سیتکام، و پوچی فیلم بسیار عجیب است.
از برخی جهات، عدم تلاش تقریباً زیبا به نظر میرسد. گاهی از اوقات زندگی ما پر از اضطراب است، هنگامی که همه چیز به نظر در انتهای دنیا رخ میدهد، و تماشای یک فیلم بی مزه که اتاق نشیمن شما را به یک اتاق محروم کننده از احساسات تبدیل میکند در این زمان کاملاً عجیب است. فیلم معمای قتل حس یک مسافر تنها را القا میکند که در نیمه شب با چشمان پرخون بیدار مانده است؛ تنها چیزی که وجود دارد خود شما هستید، تفکراتتان و صدای آرام از یک ماشین گران قیمت که بیرون از پنجره شما در حال آسیب زدن به محیط است. اما آرام باشید، لازم نیست الان در مورد این موضوع ناخوشایند نگران باشید – نگاه کنید، جنیفر انیستون نقش یک آرایشگر زحمتکش را بازی میکند که صورتش دائماً اخم و ترشرویی را نشان می دهد. جالب نیست؟
این فرضیه مفهومی در فیلمهای «بیش از حد» و «سندی وکسلر» اعمال شده است، اما جایی که وقاحتهای دیگر نت فلیکس در تلاشی بیهوده سعی دارند خود را نجات دهند، فیلم معمای قتل به محض شکل گرفتن طرح اولیه جریانی بیهیجان را ارائه میدهد.
سندلر در این فیلم نقش نیک اسپیتز را ایفا میکند که یک پلیس نیمه آگاه شهر نیویورک است و به نظر میرسد هیچگاه نمیتواند در آزمون کارآگاهی موفق شود. نیک که در یک ازدواج کسل کننده گرفتار شده است و از ناامید نکردن همسرش (جنیفر انیستون) بیش از آنچه که هر روز انجام میدهد ناامید شده است، به همسرش دروغ میگوید که در آزمون موفق شده است و ترفیع گرفته است. این اشتباه هزینههای زیادی برای او به دنبال دارد. پس از ۱۵ سال که به اودری (همسرش) قول داده بود او را به سفر اروپا میبرد، نیک در نهایت مجبور میشود تمام پولی که اصلا مال او نیست را صرف یک سفر کوتاه کند تا از زندگی بدبختانه سرشار از پیراشکی و شوخیهای کنایه آمیز دور کند.
فیلم معمای قتل توسط فیلمنامه نویس فیلم «زودیاک» یعنی جیمز واندربیلت در سال ۲۰۱۲ نوشته شده بود، اما کم ارزش کردن آن برای طبقه متوسط نمیتوانست برای فرد دیگری غیر از سندلر تا این حد متناسب باشد، کسی که گاهاً مردم را به عنوان افرادی بی استعداد از ارتفاع ۳۵ هزار فوتی نگاه میکند.
هنگامی که لرد جذاب به نام چارلز کاوندیش (لوک ایوانز) خانواده اسپیتز را دعوت میکند تا سفر ارزان قیمت خود با اتوبوس را رها کنند و یک هفته را در کشتی تفریحی میلیون دلار عموی او سپری کنند، قهرمانان آمریکایی روزمره ما تصور مینند که برای مدتی یک زندگی اشرافی خواهند داشت. اگرچه این رویا خوش خیالی است، زیرا به نظر میرسد سندلر شخصیت نیک را فراموش کرده است؛ ناراحت کننده است که فرض کنیم سندلر فکر می کند این کمدیهای بی روح چیزی است که مردم خواهان تماشای آن هستند، هر چند این فرد انتخاب دیگری برای ما ارائه نمیدهد.
به هر حال، اسپیتزها سوار کشتی تفریحی کاوندیش میشوند و در آنجا ما با گروهی از بازیگران مبهم و منفعل روبرو میشویم که شبیه به افرادی رفتار میکنند که در حال ایفای نقش با نقاب در یک بازی معمایی هستند. جما آرترتون نقش یک ستاره پر زرق و برق را ایفا میکند که نیک او را از فیلم مشهورش «ماشین سکس» میشناسد (لازم به ذکر است که همه هنوز فکر میکنند فیلمنامه واندربلیت توسط افراد بزرگسال بازنویسی نشده است.)، آدل اختر نقش یک مهاراجه با الهام از علی جی را ایفا میکند، جان کانی یک افسر آفریقایی اسلحه به دست است، شیولی کاتسونا همسر سابق چارلز است، و ترنس استامپ میلیاردر پیری است که توسط پسر خواهرش فریب خورده است.
افراد عجیب و غریب دیگری نیز در کشتی حضور دارند اما هیچ کس حاضر نیست برای یادآوری آنها خود را آزار دهد. مردن جالب ترین کاری است که هر یک از این نقشها انجام میدهند، که اولین آنها مالکوم کوئینس با نقش آفرینی استامپ است. او در مدت یک خاموشی ناگهانی که صرفاً چند ثانیه طول کشید، قبل از انتقال اموالش با چاقو خوردن در ناحیه قلب کشته می شود.
خبر خوب این که قتل کوئینس تنها طنز کل فیلم را تسریع میکند، جایی که کارگردان کایل نیواچک (تولیدکننده سریال کارگران) به واسطه جسد استامپ شوخیهای نوجوانانه ارائه میدهد. نیواچک، که در فیلم سال گذشته خود «بازی تمام شد، مرد!» کمی هیجان به نمایش گذاشته بود هر چند که آن فیلم نیز افتضاح بود، چک دستمزد خود را زمانی دریافت کرد که اسپیتزها متهم به قتل شدند و مجبور شدند از دست پلیس (و قاتل واقعی) در سراسر اروپای شرقی فرار کنند.
در فیلم معمای قتل اگر هر چیزی غیر از تعقیب و گریز تعمدانه نیواچک وجود داشت شاید این فیلم به هیچ وجه حس به وقوع پیوستن واقعی این داستان را القا نمیکرد. شاید ما به عنوان یک ملت درک بیشتری از این پیدا کرده باشیم که چرا سندلر و انیستون هنوز فکر میکنند نوعی جادو باعث میشود فیلمهای آنها در کنار هم به موفقیت میرسد. شاید شخصیت نیک اسپیتز تنها توسط تکیه کلام تکراریاش: «مثل یه خرس گشنمه» تعریف نمیشود. درخشش کمدی این جمله کاملاً آشکار است، اما زمانی که برای بار سوم آن را میشنوید، باور کردن آن دشوار میشود: به نظر میرسد سندلر هیچگاه از خود راضی تر از وضعیت فعلیاش نبوده است. حداقل این فیلمها باعث شدهاند خنده بر لب یک نفر (خود سندلر) بیاید.
منبع: IndieWire
من این فیلم رو یکسال و نیم پیش دیدم ولی الان این نقد رو خوندم.
این نقد سراسر توهین و تحقیر بود. درسته فیلم عالی نبود ولی لایق نفرت انگیزی هم نبود
سلام
نقد باید سازنده باشه نه تحقیر آمیز و توهین آمیز اما من طی یه پست بسیار طولانی یکنواخت که همش نوشته یه جورایی سندلر کارش ضعیفه و فقط به فکر پول هست چیزی نمیبینم که همینم میشد در دو خط خلاصه کرد. من این فیلم هم با چند نفر دیدم به این بدیها هم نبود . از دید مخاطبان نسبت به طنزهای ایرانی بهتره .
سلام ممنون از دیدگاهتون
حرف شما تا حدودی درسته و این نقد کمی کوبنده بود و دلیل خاص خودش رو هم داره
البته این که از طنز های ایرانی بهتر بود مسئله ی نقد ما نیست و در این نقد سندلر با آثار خودش مقایسه شده و به همین دلیل هم، با توجه به استعداد های فوق العاده سندلر، این فیلم نسبت به آثار قبلی جایگاه خیلی پایینی داره
شاید اگر سندلر با کمدین های دیگه مقایسه می شد این فیلم جایگاه خیلی بالایی پیدا می کرد