وقتی در یک داستان جنایی «قاتل» مشخص نیست، تعلیق و جذابیت کشف معما و دستگیری او است که مخاطب را به پیگیری ماجرا علاقهمند میکند.
وقتی در یک داستان جنایی «قاتل» مشخص نیست، تعلیق و جذابیت کشف معما و دستگیری او است که مخاطب را به پیگیری ماجرا علاقهمند میکند. حالا اگر نویسنده، در ابتدای داستان، قاتل را مشخص کند ریسک بزرگی کرده است؛ چرا که ایجاد جذابیت برای مخاطب بسیار دشوار خواهد بود. این رویکرد نشان میدهد که نویسنده به دنبال چیزی بیشتر از این جنس جذابیتهاست؛ چیزی که باعث شود داستان یا فیلم حتی پس از حل معما، هم خواندنی یا دیدنی باقی بماند.
اگر قاتل مشخص باشد ولی سرش به کار و زندگی خودش گرم باشد، کاری با پلیس نداشته باشد و دنبال مخفی شدن از دست آنها و لو نرفتن باشد یک بحث است، اما اگر قاتل، آدمی روانی باشد که تمام هویت خود را در جنایتی که انجام داده است میبیند و قصد موش وگربهبازی با پلیس را داشته باشد، بحث دیگری است؛ آنهم پلیسی که اتفاقاً احساس روزمرگی و خستگی میکند و بعد از بازنشستگی، زندگیاش دیگر رنگ و بوی گذشته را ندارد. پلیسی که فکر میکند کشفنشدن قاتل این پرونده، ارزش یک عمر تلاشش را زیرسوال برده است. تصور کنید که یک نویسنده، این دو نفر را در داستانی به جان هم بیندازد.
درباره سریال جنایی هندی و متفاوت آشور |جنایتی از هند
هرچند نمونههای مشابه این داستان را زیاد دیدهایم و یکی از کلیشههای رایج در داستانهای پلیسی است ولی سریال «آقای مرسدس» یا «Mr. Mercedes» از چند جهت یک سر و گردن از تمام آنها بالاتر است؛ این سریال، اقتباسی از یکی از آثار «استیون کینگ» است و کینگ مطابق آنچه از او و کارهایش سراغ داریم، این بار هم فضا و شخصیتهایی را خلق میکند که هرچند موبهمو طبق کلیشهها پیش میروند ولی باز هم مخاطب را غافلگیر میکنند و ترس و خشونتی که باید منتقل کنند را به بهترین شکل انتقال میدهند.

مانند اکثر کارهای استیون کینگ، باز با آدمهایی عادی در یک شهر کوچک و معمولی طرف هستیم؛ آنها حادثهای هولناک و فجیع را تجربه میکنند که با فضای زندگیشان هیچ سنخیتی ندارد. کینگ، با صبر و حوصله، به سراغ تکتک آدمهای داستانش میرود: با آنها وقت میگذارند و تمام جزئیات زندگیشان را به ما نشان میدهد؛ بعد سر فرصت، ترس و وحشت را در جایجای زندگی آنها تعبیه میکند و ما را همراه آنها میترساند. بهوضوح متوجه میشویم که هرکسی از چه چیزی میترسد؟ چرا میترسد؟ و …
شاید به همین دلیل است که اقتباسهای ساختهشده از آثار کینگ در قالب سریال، بسیار موفقتر از فیلمهای سینمایی ظاهر میشوند؛ چراکه سریال، ازنظر ساختار و زمان، این فرصت را در اختیار سازنده میگذارد که شبیه یک رمان، با فراغ بال و آرامآرام، قطعات پازل ترس را کنار هم بچیند. سازنده سریال مجبور نیست شبیه فیلمهای سینمایی برای آنکه چاشنی ترس فیلم بالا برود، دست به دامن هیولا و جلوههای ویژه و ترسهای آنی و زودگذر بشود؛ ترفندهایی که پس از یکبار دیدن و ترسیدن، اثرشان را از دست میدهند.
بریدی هارتسفیلد (هری ترداوی)، مهندس کامپیوتر کارکشتهای است که برای امرارمعاش در فروشگاه لوازم رایانه کار میکند؛ در ظاهر او، یکی دیگر از مردم خسته شهر را میبینید اما در باطنش، آدمی خطرناک و روانی زندگی میکند که دست به یکی از هولناکترین کشتارها زده است: او با یک مرسدس بنز سرقتی، تعدادی زیادی از مردم شهر را زیر میگیرد! اما به همینجا بسنده نمیکند، بلکه با تبحری که در علوم رایانهای و هک کردن دارد، به زندگی بازماندگان آن حادثه سرک میکشد و با بازیهای روانی، آنها را اذیت و آزار میکند تا جایی که مجبور به خودکشی شوند.
بیل هاجز (برندن گلیسون)، پلیس بازنشسته و خستهای که همدمش لاکپشت و پیرزن همسایه است، راه میافتد تا هر طور شده، آقای مرسدس را پیدا کند و خب این باعث میشود که قاتل، سرگرمی جدیدی پیدا کند و بهانهای جدید برای تخلیه پلیدیها و خشونت خود داشته باشد.
تصویری که از قاتل سریال «آقای مرسدس» ترسیم میشود، یکبعدی نیست، بلکه تمام ابعاد زندگی او به مخاطب نشان داده میشود: زندگی شخصیاش، خلوتش و حتی دوران کودکیاش. این به آن معناست که به مخاطب یادآوری میشود که صرفا برچسب «قاتل روانی» را به شخصیت منفی داستان نزند، بلکه به دنبال چرایی ماجرا هم بگردد. همین کندوکاو در زندگی شخصی قاتل، ترسی را ایجاد میکند که شاید از ترسهای دیگر عمیقتر است؛ اینکه اگر هر کس دیگری درگیر شرایطی بود که بریدی هارتسفیلد در زندگی داشته است، میتوانست مثل او بشود؛ و یا این ترس که ممکن است در اطرافمان، آدمهایی زخمخوردهای باشند که در ظاهر با ما دوستاند ولی در باطن اگر فرصت پیدا کنند، بی هیچ دلیل یا خصومتی، قاتل جانمان میشوند.

به عقیده من، داستان سریال «آقای مرسدس» در فصل اول به پایان میرسد و فصل دوم را میتوان دنبالهای جدید بر اتفاقات فصل اول دانست که فضای آن، تا حد زیادی متفاوت و جسورانه و کمی دور از باور است. این سریال، محصول شبکه یآودینس نتوورک است که به کمپانی مخابراتی ایتی اند تی تعلق دارد و برای چنین شبکه گمنامی، افتخار و موفقیت بزرگی محسوب میشود.